شرق: آنچه میخوانید چکامههایی است از دو شاعر و شرقشناس آلمانیزبان، پائول فلمینگ و ژزف هامر فون پورگشتال که توسط محمود حدادی به فارسی ترجمه شدهاند و او بر هریک شرح و تفسیری هم نوشته است. حدادی را بهواسطه ترجمههای قابل توجهش از ادبیات آلمانیزبان و بهخصوص آثار کلاسیک این ادبیات میشناسیم. او به جز ترجمه آثار داستانی، چندین مجموعه شعر هم ترجمه کرده که از میان آنها میتوان به «آنچه میماند» و «سکونت شاعرانه» اشاره کرد که هر دو گزیدهای از شعرهای شاعر کلاسیک آلمانی، فریدریش هلدرلین، هستند که همراه با نقد و تفسیرهایی بر شعرها منتشر شدهاند. پیشتر، «دیوان غربی شرقی» گوته نیز با ترجمه حدادی منتشر شده بود. دو چکامهای که در اینجا ترجمه شدهاند، با نگاهی به جهان شرق و خاصه ایران سروده شدهاند. ایران از دوران صفویه از لحاظ سیاسی و ادبی مورد توجه جهانی بوده و این دو چکامه نمونههایی از چنین توجهیاند.
۱
بر سر دریای خزر
پائول فلمینگ
ای خوبروترینِ همه سِیرنهای آسیایی،
ای دوریس! به در آ و راهِ ما را در پیشروی ما به ما
بنما!
هلا، ای کاستور، پولوکس!
بهدرآیید، شما ای برادرانِ هلنی
که تاکنون هیچ کشتیِ آلمانی را
بر سر این دریا به نام آواز ندادهاید!
فروغی بر راه ما بتابید، ای سیرنهای نازنین،
فروغی چنان که شب ظلمانی هم
در پرتو شمایان هادی ما باشد.
اینک در اینجا
آن کشتی بلندنام و شریف
که دیریست آوازهاش به گوشتان رسیده است!
آن کشتیای که درخور مارس است، و زیبنده نام او.
و یونو و وِنوس با آن مهربانند،
کشتیای که مردانش به ستایش شما
از سرزمین شامگاهی به سرزمین بامدادان آمدهاند.
حدیث ناکامیهای شاعری جوان
سال ۱۶۳۳ و اینک بیش از ۱۵ سال است که کشورهای فئودالی آلمان و اروپای میانه در آتش جنگی میسوزند
که کاتولیکها و پروتستان علیه هم بهپا کردهاند و بعدها جنگهای سیساله لقب
خواهد گرفت. در این سال شاه فریدریش سوم، امیر ایالت آلمانیزبان هولشتاین هیئتی
بزرگ را روانه روسیه و ایرانِ عهدِ صفوی میکند، به امید آنکه بتواند از شمال
اروپا و گذرگاه روسیه و دریای خزر راهی بازرگانی به آسیا بیابد و بهاینترتیب جاده
ابریشم را به طرفِ شمالِ اروپا برگرداند. دامنه تأثیر این قدم از میدان منافع این
خان محلی فراتر میرود، ازاینرو حمایت پنهان اسپانیا و قیصر آلمان را با خود
دارد؛ حمایت پنهان آنها را، چونکه جنگی اقتصادی در میان است. کشورهای دریانورد،
خاصه انگلستان و هلند تجارت دریایی با هند و ایران را به انحصار خود درآوردهاند.
اما کشورهای اروپای میانه در راه خشکی به شرق همهجا با مرزهای گذرناپذیر
امپراتوری عثمانی برمیخورند که دشمن بزرگ جهان مسیحیت است و راهها را بر آنها بسته
است. اینان یا باید از بازرگانی با مشرق چشم بپوشند یا رو به شرق، گرد قاره آفریقا
بگردند. در این میان راهِ بارها کوتاهترِ مسکوـ خزرـ اصفهان باید که انحصار تجارت
با شرق را از دست انگلیسیها و هلندیها دربیاورد.
منشی و مترجم این هیئت، آدام الئاریوس (۱۶۷۱ـ ۱۵۹۹) زبانپژوهِ
بزرگ دوران خود است که مقدر خواهد بود بعد از بازگشت از ایران به کمک حقوردی،
قزلباشِ فراریِ دربارِ شاه صفی، «گلستان» سعدی را به آلمانی ترجمه کند. دستیار
الئاریوس در این سفرِ پرخطرِ هفتساله شاعر و دانشجوی جوانی به نام پائول فِلِمینگ
(۱۶۴۰ـ ۱۶۰۹) است که
تحصیل در رشته پزشکی را ناتمام رها کرده و با این هیئت همراه شده است، زیرا در عشق
پاک خود به مسیحیت و میهن گمان میکند رسالت این هیئت برقراری اتحاد میان روسیه و
ایران، همسایگان شمالی و شرقی ترکان عثمانی بر ضد این امپراتوری بزرگ اسلامی، و از
این راه کاستن فشار ترکان بر اروپاییان باشد. و اگر که چنین شد، گروههایِ درگیرِ
جنگهای خانگی در آلمان هم دست از برادرکشی برخواهند داشت، علیه این دشمن خارجی
متحد خواهند شد و صلح به مزارع سوخته آلمان بازخواهد گشت.
بخشی از هیئت در راه به طرف روسیه اقامتی یکساله در
رِوال، تالین امروزی دارد؛ از جمله فلمینگ که در این شهر دل به دختری بازرگانزاده
به نام اِلسابه میبازد که دیری او را دستبهسر میکند، وقتی هم که نرم میشود با
ادامه سفر این جوان به ایران سخت مخالف است. آلمانیها در ۱۶۳۵ در نیشنینووگرود،
گورکی امروز، با کشتیای که در این فرصت یکساله ساختهاند، در طول ولگا و ساحل
غربی خزر رو به طرف دربند در داغستان شراع میکشند، و همراه با آنها فلمینگ جوان
هم که مینماید اِلسابه را به صبر و انتظار متقاعد کرده باشد.
چکامه غرورآمیز حاضر که به سبک شعرِ باروک آکنده از
شخصیتهای اسطورهای است، در چنین حالوهوایی است که سروده میشود. اما هنوز مرکب
این سونِت خشک نشده که توفانی سهمگین درمیگیرد، و این میتواند پیشنشان
رویدادهایی شوم باشد. کشتی چندین فرسنگ دورتر از دربند به ساحل کشیده میشود. هیئت
ناچار از راه خشکی به راه ادامه میدهد و با عبور از اردبیل، قزوین، ری، قم و کاشان
در سوم آگوست ۱۶۳۷ به اصفهان میرسد. سفر مینماید به زحمت جانکاهش ارزیده باشد، چراکه
شاه صفی باوجود بدبینیهای نخستین خواهان معامله است. هیئت پس از اقامتی سهماهه
در اصفهان از راه رشت و آستارا به طرف خانه برمیگردد، در این میان فلمینگ، دلآکنده
از امید به موفقیتهای آینده شاید که توفان دریای خزر را از یاد برده است. سرانجام
در ۱۶۳۹ اعضای هیئت
و همراه آنها حقوردیِ ایرانی به دربار هولشتاین میرسند. اما تنها یک سال بعد از
بازگشت به میهن، در ۱۶۴۰ پائول فلمینگ، شاعر خوشقریحه و جوان در غایت فرسودگی و دلسردی میمیرد.
در سالهای سفر او به ایران اِلسابه چشمبهراه نمانده و
شوهر اختیار کرده است، اسپانیا، متحد هولشتاین در نبردی دریایی از هلند شکست سختی
خورده است که در نتیجه آن همه اهداف سفر به ایران نافرجام ماندهاند، و سرانجام آنکه
جنگ سیساله همچنان میلیونها انسان را به کام مرگ میکشد و هر کسی هم از چنگ جنگ
میرهد، در چنگال مرضهای همهگیر گرفتار میشود و از پا درمیآید.
۲
چکامهای به دوستداران ادبیات
ژزف هامر فون پورگشتال
در فروغِ پرشکوهِ کمال و کشفی نو به نو،
دیار دانشهای تابان
بهراستی چه میشکفد، چه میبالد!
* * *
یک اخگر خداییِ کنشی کوشا و روحی جمعگرا
چون رگه برق
شجاعانه و تا به آخرین شهروند، به یک تکان
در همه جانها شعله میافروزد
و همگان را به آوردگاهِ ستاره آذینِ جاودانگیِ والا میخواند،
تا نخل پیروزی خود و سدههای آینده را به چنگ آورند.
هان، ای تویتونیا، ای بزرگ ستاره بر تارک افق!
تو فروغی ویژه داری
و تنها در یک عرصه است که خواهرانت
تاج از تو ربودهاند.
آوخ، بگو، بگو چرا
در مشغله پرقیلوقال پایین پای تو،
بس اندک است شمار آن نستوهان
که با دستی دلیر دروازههای خورشید مشرق را بگشایند
و آن غنایم زرین را برای ما بیاورند!؟
مگر آیا زادگاه آموزههای فرخنده فرزانگیِ متبرک
و گهواره گسترده آفرینش،
چشم فرزانگان را نیز به خود فرانمیکشد؟
آنهمه یادگارهای سترگِ سرآغاز جهان
و پیامهای هنوز بیغش نوع بشر؟
میراث ملتهایی نامشان شهره و خود ناشناس؟
آنهمه آداب و ادیان
و شیوههای نوین فرمانروایی کهن؟
و گنج هزارگانه پهنه هستی؟
کشورها و طبیعتی هنوز از نگاه ما پنهان؟
و گلهای معنویای که بر چمنزارانِ یونانی،
از کانِ نبوغِ آفرینشگرِ آرمانِ آسمانیِ زیبایی،
شگفتا که از پس آنهمه قرون هنوز هم فرامیبالد و میشکفد؟
آیا تلاشِ فرزانه جوینده و شجاع را
این خود پاداشی بسنده نیست؟
و آیا صرفاً جویندگانِ سرزمینهای نو شایسته پاداشند؟
آنهم پاداشی از قماش جزیرههای ادویه، کانهای نقره و
الماس؟
ای شریفان! برخیزید و درهای قصرها را بگشایید!
و آن دلربایان پرکرشمه را از حرمهای دانایی بربایید!
مگر آنان را باید که پنهان و تا جاویدان تنها با ما
نظربازی کنند؟
پیروزی! پیروزی!
من هماینک آن غنیمت دلانگیز را میبینم!
غنیمتی که پیامدِ ربایش آن نه بر خاک افتادن است،
نه بیماریِ تودهگیر، نه دشنههای گلودَر، نه ننگ.
هان ای بشریت! آن زمان که تو
بر ناوگان زرین اسپانیا بادبان میافراشتی،
در اینجا شمیم حکمت شیرین،
ارابه پیروزی را در هاله خویش میگرفت
و گلهایی نو و ناشناخته بر سر راه پیروزمندان میشکفتند.
هان ای شریفان! به نبردی جانبخش برخیزید!
که درنگ در این میدان زشتنامی خواهد آورد.
دستِ سرنوشت
بر شانه ما همپیمانان سنگینی میکند
و ابرهای آذرخشآجینْ چهرهای تیره نشانمان میدهند.
آیا فریاد درد و شکوه ایران،
با زخم خونریز و جانکاهش
در گوش شما و دلتان طنین برنمیدارد؟
فریاد ایران دردانگیز؟
دریابید آنچه را که هنوز میتوان دریافت!
آنهمه یادمانِ پاک آن پیکره زیبایِ شکوفا را،
که نقشبند ایران است، تا ایران هست.
فتح عاشقانه مشرق
«به دوستداران ادبیات» پیش از آنکه به معنای ناب کلمه
شعر باشد، بیاننامهای است خطاب به شرقشناسانِ آلمانیِ قرن نوزدهم، محض ترغیب آنها
به کوششی بیشتر در راه شناخت فرهنگ و ادب مشرقزمین و جبران عقبماندگیای که قوم
«تویتونیا» که آلمان باشد در این زمینه نسبت به دیگر «خواهرانش»، با شرقپژوهانی
چون ویلیام جونز در انگلستان و سیلورد. ساسی در فرانسه داشت. ژزف هامرفون پورگشتال
(۱۸۵۶۱۷۷۴) هنگام
سرایش آن در ۱۷۹۶ در قسطنطنیه بهسر میبرد و مقدر بود در این شهر بهزودی با غزلهای
حافظ آشنا شود و دیوان او را به آلمانی برگرداند. شعر حاضر که به سبک اشعارِ
حماسیِ عهدِ روشنگری لحنی چکامهوار دارد، تقدیم به یِنیش، زبانپژوهِ پیشگامِ
اتریشی است که پیشتر پژوهشهایی راهگشا در زبانِ سانسکریت کرده بود و همان زمان
تدوین یک لغتنامه عربیـ فارسیـ ترکی را در دست داشت و در این راه از دستیاری
هامر برخوردار بود که در اینجا، با کنایه به تصرفات کشورهای استعمارگرِ آن دوران
در آسیا و آمریکای جنوبی، شناخت ارزشهای معنوی و ادبی شرق را هم نوعی فتح میخواند،
اما فتحی سوای کشورگشاییهای اسپانیاییها که با کشف آمریکای جنوبی و مرکزی به
غارت طلای این سرزمینها رو آوردند و چنین، برای بشریت ننگ ساختند و اما برای
خودشان هم «بیماری تودهگیر» سفلیس را آوردند. بلکه طعمه گلهای معنوی شرق ــ که
هامر میراث یونانی را هم خویشاوند آن میشمرد ــ برخلاف «پاداشهایی از نوع جزیرههای
ادویه، کانهای نقره و الماس»، شمیم حکمت شیرین را به اروپا به ارمغان خواهد آورد.
کوتاه زمانی بعد از سرودن این چکامه، در ۱۸۰۹ هامر به
حکم فراخوانی که خود داده بود، یک مجله معتبر شرقشناسی بنیان گذاشت با عنوان سهگانه
آلمانی، فرانسوی و عربی. «مخزن الکنوز المشرقیه» بیش از ۱۰ سال انتشار یافت و عرصهای برای نشر
مقالات شرقشناسان نامآوری چون فریدریش اِشلِگِل، هندشناس پیشگام آن زمان و نیز
ِگروتِه فِند، رمزگشای خط میخی شد که به اینترتیب در این «آوردگاه ستارهآذین»
نامشان بهراستی «جاودانگی والا» یافت.
محبت خاصی که هامر به ایران داشت، در سطور پایانی این چکامه
نمود مییابد. آنجا که این شرقشناس نسل اول با اشاره به جنگهای تجاوزگرانه روسیه
تزاری با ایران که سرانجام به عهدنامههای گلستان و ترکمانچای رسید، خواننده را به
همدردی با این سرزمین، صاحبِ «آنهمه یادمانهای متبرک» فرامیخواند. توضیح آخر
اینکه هامر بسیار دوست داشت ایران را از نزدیک ببیند، اما اجازه به این کار نیافت.
او کارمند وزارت امور خارجه اتریش بود و اتریش در آن زمان متحد روسیه تزاری در جنگ
مشترک این دو کشور سلطنتیِ اروپا علیه فرانسه ناپلئونی؛ بنابراین سفرِ هامر به
ایران میتوانست خاطر تزار متحد را ــ که در جنگ با ایران بود ــ آزرده کند.