قبله اهل بلا
شمع آل محمد، و از جمله علایق مجرد، سید زمانه خود، ابوعبدالله الحسین بن
علی بن ابیطالب رضیالله عنهما از محققان اولیا بود، و قبله اهل بلا و
قتیل دشت کربلا؛ و اهل این قصه بر درستی حال وی متفقاند که چون حق مفقود
شد، شمشیر برکشید و تا جان عزیز فدای شهادت خدای عزوجل نکرد، نیارامید.
و رسول را علیهالسلام اندر وی نشانهایی بود که او بدان مخصوص بود؛
چنانکه عمر(رض) روایت کند که: روزی به نزدیک پیغمبر علیهالسلام اندر
آمدم؛ وی را دیدم حسین را بر پشت خود افکنده بود و رشتهای اندر دهان خود
گرفته و سر رشته به دست حسین داده تا حسین میرفت و وی (علیهالسلام) از پس
حسین به زانوها میرفت. من چون آن بدیدم، گفتم: «نعم الجَمل، جملک یا
باعبدالله» [اباعبدالله، چه خوب شتری داری!] پیغمبر گفت علیهالسلام: «نعم
الرّاکب هو یا عمر» [چه خوب سواری است او!]
و وی را کلام لطیف است اندر طریقت حق و رموز بسیار و معاملت نیکو از وی
روایت آرند. گفت: «أشفق الاخوان علیک دینک: شفیقترین برادران تو بر تو،
دین توست»، از آنچه نجات مرد اندر متابعت دین بوَد و هلاکش اندر مخالفت آن؛
پس مرد خردمند آن بوَد که به فرمان مشفقان بوَد و شفقت آن بر خود بداند و
جز بر متابعت آن نرود، و برادر آن بوَد که نصیحت نماید و در شفقت نبندد.
و اندر حکایات یافتم که روزی مردی به نزدیک وی آمد و گفت: «یا فرزند رسول
خدای عز و جل، مردی درویشم و اطفال دارم؛ مرا از تو قوت امشب میباید.»
حسین وی را گفت: «بنشین که ما را رزقی در راه است تا بیارند.» بسی برنیامد
که پنج صرّه بیاوردند، اندر هر صرهای هزار دینار. حسین رضیالله عنه اشارت
کرد که بدان درویش دهید؛ آن پنج صره بدو دادند و از وی عذرها خواست که:
«بس دیر ماندی و این بس بیخطر عطایی بود که یافتی و اگر ما دانستیمی که
این مقدار است، تو را انتظار ندادیمی. ما را معذور دار که ما از اهل بلاییم
و از همه راحت دنیا بازماندهایم و مرادهای دنیای خود گم کردهایم و
زندگانی به مراد دیگران میباید کرد.»
مناقب وی اشهر از آن است که بر هیچ کس از امت پوشیده باشد والله اعلم.
از امیرالمؤمنین حسین بن علی ـ رضیالله عنه و کرّم وجهه ـ پرسیدند از قول
بوذر غفاری رضیالله عنه که گفت: «الفقر الیّ أحب من الغنی و السُقم أحبّ
من الصحه: درویشی به نزدیک من، دوستتر از توانگری و بیماری دوستتر از
تندرستی.» فقال: «رحم الله أباذر! أما أنا فأقول من أشرف علی حُسن اختیار
الله، لم یتمنّ الا ما اختار الله له» حسین رضیالله عنه گفت: «رحمت خدای
بر بوذر باد! اما من گویم: هر که را بر حُسن اختیار خدای اشراف افتد، هیچ
تمنا نکند به جز آن که حق تعالی وی را اختیار کرده باشد.» چون بنده اختیار
حق بدید و از اختیار خود اعراض کرد، از همه اندوهان برَست و این اندر غیبت
درست نیاید که این را حضور باید؛ رضا مرد را از اندوهان برهاند و از چنگ
غفلت برباید و اندیشه غیر از دل بزداید و از بند مشقتها آزاد گرداند که
رضا را صفت، رهانیدن است. اما حقیقت معاملات رضا، بسندهکاری بنده باشد به
علم خداوند عزوجل و اعتقاد وی که خداوند تعالی در همه احوال بدو بیناست.
زیور بندگان
و منهم: وارث نبوت و چراغ امت، سید مظلوم و امام مرحوم، زینالعُبّاد و شمع
الاوتاد، ابوالحسن علی بن الحسین بن علی بن ابیطالب، رضیالله عنهم.
اکرم و اعبد اهل زمانه خود بود و وی مشهور است به کشف حقایق و نشر دقایق.
از وی پرسیدند که: «سعیدترین دنیا و آخرت کیست؟» گفت: «من اذا رضی، لم
یحملهُ رضاهُ عَلی الباطل؛ و اذا سخط، لم یخرجه سخطُه من الحق: آن که بر
باطل راضی نبوَد چون راضی شود؛ و خشمش از حق بیرون نیارَد چون خشمگین
گردد.» و این از اوصاف کمال مستقیمان است؛ زانچه رضا دادن به باطل، باطل
بوَد و دست بداشتن حق اندر حال خشم، باطل؛ و مؤمن مبطل نباشد.
و نیز میآید که چون حسین علی را با فرزندان وی ـ رضوان الله علیهم ـ اندر
کربلا بکشتند، جز وی کسی نماند که بر عورات قیّم بودی و او بیمار بود و
امیرالمؤمنین حسین ـ رضی عنهم ـ وی را علیاصغر خواندی. چون ایشان را بر
اشتران برهنه به دمشق اندر آورند، پیش یزید بن معاویه ـ اخزاهُ الله ـ یکی
ورا گفت: «کیف أصبحتُم یا علی و یا أهل بیت الرحمه: بامدادتان چون بود یا
علی و یا اهل بیت رحمت؟» گفت:«أصبحنا من قومنا بمنزله قوم موسی من آل
فرعون، یُذبّحون أبناءنا و یستحیُون نساءنا، فلا ندری صباحنا من مساءنا، و
هذا من حقیقه بلاءنا: بامداد ما از جفای قوم خود، چون بامداد قوم موسی از
بلای قوم فرعون بود که فرزندان ایشان را میکشتند و عوراتشان را برده
میگرفتند؛ تا نه بامداد و نه شبانگاه میشناسیم و این از حقیقت بلای ماست و
ما مر خداوند را ـ جل جلاله ـ شکر گوییم بر نعمتهای وی و صبر کنیم بر
بلیّات وی.»
حجت حق
و منهم: حجت بر اهل معاملت، و برهان ارباب مشاهدت، امام اولاد نبی و گزیده
نسل علی، ابوجعفر محمد بن علی بن الحسین بن علی بن ابیطالب، کرّم الله
وجهه و رضی عنهم. گویند کنیت وی ابوعبدالله بود، و به لقب وی را «باقر»
خواندندی. مخصوص بود وی به دقایق علوم و به لطایف اشارات اندر کتاب خدای،
عز و جل. وی را کرامات مشهور بود و آیات ازهر و براهین انور.
از خواص وی یکی روایت کند که: چون از شب لختی برفتی و وی از اوراد فارغ
گشتی، آواز بلند برگرفتی به مناجات و گفتی: «الهی و سیدی، شب اندر آمد و
ولایت تصرف مملوکان به سر آمد و ستارگان بر آسمان هویدا شدند و خلق بهجمله
بخفتند و ناپیدا شدند. صوت مردمان بیارامید و چشمشان بخفت، و از بنوامیه
رمیدند و بایستهای خود نهفت، و بنوامیه درهای خود اندر بستند و پاسبانان
برگماشتند و آنان که بدیشان حاجتی داشتند، حاجت خود فروگذاشتند. بارخدایا،
تو زندهای و پاینده و دانندهای و بیننده. غنودن و خواب بر تو روا نیست، و
آن که تو را بدین صفت نشناسد، هیچ نعمت را سزا نیست.
ای آن که چیزی تو را از چیز دیگر بازندارد و شب و روز اندر بقای تو خلل
نیارد. درهای رحمتت گشاده است و مواید نعمتت نهاده است. اجابتت سزای آن که
دعا کند و نعمتت برای آن که ثنا گوید. تو آن خداوندی که رد سائل بر تو روا
نباشد آن که دعا کند از مؤمنان، و بر درگاهت سائل را بازدارندهای نباشد.
از خلق زمین و آسمان. بارخدایا، چون مرگ و گور و حساب را یاد کنم، چگونه دل
را به دنیا شاد کنم؟ و چون نامه را یاد کنم، چگونه با چیزی از دنیا قرار
کنم؟ و چون ملکالموت را یاد کنم، چگونه از دنیا بهره پذیرم؟ پس از تو
خواهم از آنچه تو را دانم، و از تو جویم، از آنچه تو را میخوانم: راحتی
اندر حال مرگ بیعذاب، و عیشی اندر حال حساب بیعقاب.»
این جمله میگفتی و میگریستی. تا شبی وی را گفتم: «ای سیدی و سید آبائی،
چند گریی و تا چند خروشی؟» گفت: «ای دوست، یعقوب را یکی پسر گم شد، چندان
بگریست تا چشمهاش سفید گشت و من هژده کس را با پدر خود، یعنی حسین و قتیلان
کربلا گم کردهام؛ کم از آن که باری بر فراق ایشان چشمها سفید کنم؟»
*کشفالمحجوب
***
ابوسعید ابوالخیر (۳۵۷ ـ ۴۴۰ ق)
یا رب، به رسالت رسول الثقلین
یا رب، به غزاکننده بدر و حُنین
عصیان مرا دو حصّه کن در عرصات:
نیمی به حسن ببخش و نیمی به حسین
*
باباطاهر عریان (عارف قرن پنجم)
عاشق آن بهْ که دایم در بلا بی
ایوبآسا به کرمان مبتلا بی
حسنآسا به دستش کاسه زهر
حسینآسا به دشت کربلا بی