کارن بلیکسن، نویسندهای دانمارکی است که آثار خود را با نام ایزاک دینسن منتشر میکرد. او در ۱۸۸۵ در کپنهاک متولد شد و در ۱۹۶۲ درگذشت. کتاب مشهور وی«از آفریقا» نام دارد. بلیکسن سالها در آفریقا زندگی کرد و خاطرات خود از زندگی در آفریقا را نوشت. کتاب او در سال ۱۹۸۵ مبنای فیلمی سینمایی با همین نام به کارگردانی سیدنی پولاک شد که توانست نامزد دریافت ۲۸ جایزه (از جمله هفت جایزهی فرهنگستان هنر و علوم و هفت جایزهی اسکار) شود. از کارن بلیکسن مجموعهداستان«قصههای زمستانی» زیر نظر هرمز ریاحی ترجمه و منتشر شده است.
نشست هفتگی شهر کتاب در روز سهشنبه ۲۱ اردیبهشت به بررسی زندگی و آثار کارن بلیکسن اختصاص داشت. در این نشست دنی عنان (سفیر دانمارک در ایران)، کلاوس پدرسن (رئیس بخش ایرانشناسی و زبان فارسی دانشگاه کپنهاک) و ابوالفضل حری حضور داشتند.
از جنگلها و مراتع تا شهرکتاب
دنی عنان، سفیر دانمارک در ایران، ضمن استقبال از برگزاری چنین نشستهایی، ضرورت تداوم روابط فرهنگی بین دو کشور ایران و دانمارک را تشریح کرد؛ وی اظهار داشت: ارتباط بین دو ملت ایران و دانمارک موضوعی تازه نیست و ریشه در تاریخ دارد. در سال ۱۷۶۱ فردریک پنجم پادشاه دانمارک به یکی از مکتشفان ماموریتی را واگذار کرد برای کشف محدودهای ناشناخته برای دانمارکیها. مقصد اولیهی او یمن بود؛ حال آنکه به کشورهای متعدد عربی و نیز ایران سفر کرد. وقتی مکتشف دانمارکی از پرسپولیس دیدار کرد نشان شخصی خود را هم در آنجا بر جای گذارد. این سفر هفت سال طول کشید. از آنپس بین سالهای ۱۹۲۷ تا ۱۹۳۸ یکی از شرکتهای دانمارکی در ساخت راهآهن ایران نقشی اساسی و مهم داشت. اخیرا نیز به همت وزارت امور خارجهی ایران نمایشگاه عکسی از روند ساخت راهآهن ایران برگزار شد که بسیار جالب توجه بود.
وی ادامه داد: شرکت یادشده در آن موقع پروژهی خود را شش ماه پیش از موعد به اتمام رساند. تقریبا مصادف با همین زمان، دانمارک دفتر نمایندگی خود را در تهران افتتاح کرد. چند سال پیش در تهران و نیز کپنهاک هشتادمین سال برقراری روابط دیپلماتیک بین دو کشور جشن گرفته شد. از آن زمان تاکنون روابط اقتصادی، سیاسی و فرهنگی بین دو کشور شکوفاتر شده است. باید دریافت در نگاه به آینده چه انتظاری از این روابط میرود. استمرار و تحکیم روابط دوجانبه و برقراری گفتوگوی سیاسی صمیمانهتر و متنوعتر از گذشته از آنجملهاند. همچنین انتظار میرود فرصتهای تجاری بیشتر بین دو کشور فراهم شود. در صورت تحقق این موارد ارتباط بین ملتها و تعاملات فرهنگی نیز مستحکمتر خواهد شد؛ برنامهی امروز موید همین مساله است.
دنی عنان تداوم و تعمیق همکاری میان باستانشناسان ایرانی و دانمارکی را از مصادیق استحکام روابط بین دو کشور دانست و افزود: در مسالهی جنگلها و مراتع هم میتوان همکاریهای زیادی را صورت داد؛ اقلیم ایران بسیار گستره است؛ از اینروی متخصصان دانمارکی میتوانند از کارشناسان ایرانی چیزهایی زیادی را فراگیرند. حوزهی دیگری که میتواند بر استحکام روابط دو کشور تاثیر بگذارد، عصبشناسی و مغز و اعصاب است؛ در اینباره همکاری خوبی بین پزشکان دانمارکی و دانشگاه تبریز برقرار است. همکاری بین سازمان بازرسی دانمارک و نهاد مشابه آن در ایران نیز از جمله تعاملات مثبت بین ایران و دانمارک است. من به عنوان سفیر تمام تلاش خود را برای بهبود این روابط به کار خواهم بست. حضور شما در این نشست بر این امر صحه میگذارد که روابط دو کشور در حال تعمیق است. در انتها از برگزارکنندگان این برنامه و نیز توجه و حضور شما قدردانی میکنم.
مسالهی فردگرایی و اعتقاد به خدا
کلاوس پدرسن، سخنان خود را با معرفی بلیکسن آغاز کرد و گفت: کارن بلیکسن، هانس کریستین اندرسن و سورن کرکگارد سه نویسندهی مشهور دانمارکی هستند که در بیشتر کشورها شهرت دارند؛ شاید بلیکسن به اندازهی آن دو معروف نیست. البته فیلم «خارج از آفریقا» که به سال ۱۹۷۵ در آمریکا ساخته شد به شهرت بینالمللی بلیکسن انجامید. بلکسن در ۱۸۸۵ متولد شد. او در آن وقت کارن دینسن نام داشت. پدرش فرزند یکی از زمینداران بزرگ دانمارک بود و در طبقهی فئودالها جای داشت؛ خانوادهی مادر وی نیز جزو روشنفکران و بازاریان بودند و در طبقهی بورژواها قرار داشتند. این اختلاف طبقاتی در خانوادهی بلیکسن نوعی بحران هویت برای وی در بر داشت و در آثارش تاثیر گذاشت. وقتی او دهساله بود پدرش خودکشی کرد؛ این اتفاق نیز تاثیری عمیق بر شخصیت وی و آثارش گذاشت.
وی افزود: پس از خودکشی پدر، زندگی بلیکسن در محیطی زنسالار ادامه یافت؛ او سعی میکرد از این محیط بگریزد. او پس از ورود به دانشگاه هنرهای زیبا به پاریس و رم رفت. بلیکسن ابتدا به نقاشی مشغول شد و از آنپس به نوشتن داستان کوتاه روی آورد. او در بیستهشتسالگی با اشرافزادهای سوئدی ازدواج کرد. آنها مزرعهای در کنیا خریدند و به آنجا مهاجرت کردند. زندگی در آفریقا برای بلیکسن بسیار دشوار بود. زندگی مشترک آنها تنها چند سال دوام داشت و از آنپس بلیکسن تا سال ۱۹۳۱ تنها در مزرعه زندگی میکرد. بلیکسن در این سال به دانمارک بازگشت و تا زمان مرگش در ۱۹۶۲ در آنجا ماند.
پدرسن سالهای زندگی بلیکیسن در آفریقا را هم در زندگی و هم در روند نوشتن وی بسیار موثر دانست و تاکید کرد: او عاشق طبیعت آفریقا و نیز عاشق شیوهی زیست سیاهپوستان شد. از دید وی آنها در هماهنگی با طبیعت و خداوند زندگی میکردند؛ به اعتقاد بلیکسن این هماهنگی موجب شده است، سیاهپوستان هم تسلیم طبیعت باشند و هم اختیار آن را در دست داشته باشند. بلیکسن این دوگانگی را به خوبی میشناخت و آن را با زندگی فئودالی فامیل پدریاش مقایسه میکرد. زندگی سیاهپوستان آفریقایی از جهانبینی فردگرای بیدین مدرن بسیار دور بود؛ بلیکسن این ویژگی را نیز در خانوادهی مادری خود دیده بود و میشناخت. البته نباید نادیده گرفت که این جهانبینی در دورهای که بلیکسن داستانهایش را مینوشت و منتشر میکرد در دانمارک حاکم بود.
وی ضمن معرفی آثار بلیکسن، سه اثر وی را مهمتر از دیگر آثارش دانست و تصریح کرد: «داستانهای کوتاه»، «قصههای زمستانی» و «از آفریقا» در میان آثار بلیکسن اهمیت ویژهای دارند. از آفریقا یک زندگینامه است؛ اما نمیتوان آن را زندگینامهای واقعی دانست؛ چراکه با لحن داستانی نیز آمیخته است. هر سه این آثار ابتدا به زبان انگلیسی نوشته شدهاند؛ او از آنپس آنها را با زبان دانمارکی نوشته است. این شیوهی نوشتن باعث شد برخی اوقات تفاوتهای زیادی بین نسخهی انگلیسی و نسخهی دانمارکی باشد. زبان دانمارکی او بسیار شاعرانه و زیبا است و احساسی خاص و اصیل را برای مخاطب رقم میزند؛ البته این سلیقهی من است. به اعتقاد من قصههای زمستان شاهکار کارن بلیکسن است. در این مجموعه یازده داستان وجود دارد که هویت زن و مرد قرن بیستم را بازنمایی میکنند. البته باید تاکید کرد که رویدادهای داستانها متعلق به قرن هجدهم است.
پدرسن داستانی از مجموعهی یادشده را به تفصیل تشریح کرد و ادامه داد: بلیکسن در پی بازنمایی این معنا است که نظم اجتماعی قدیم و اعتقاد به خدا یا قدرتی بزرگتر از انسان، از میان میرود و جای خود را به فردگرایی و اعتقاد به شعار آزادی، برابری و برادری میدهد؛ اما به زعم وی نباید از یاد برد که انسان جزیره نیست و مسئولیت او تنها در قبال خودش تعریف نشده است؛ او در برابر چیزی بزرگتر از خود مسئول است. بلیکسن همچنین بر این عقیده است که انسان صاحباختیار خانهی خود نیست؛ او بر اساس غرایز خود عمل میکند و این غریزه است که راه و هدف او را نشان میدهد.
شهرزاد دانمارکی
حری ضمن خواندن بخش کوتاهی از هزارویکشب، بحث خود را با عنوان «شهرزاد دانمارک قصه میگوید، پس زنده است» آغاز کرد؛ وی اظهار داشت: عنوان این بحث به هزارویکشب اشارهای تلمیحی دارد؛ میتوان گفت میل به شنیدن داستان و قصهگویی خلاصهای از کل روایت هزارویکشب است و من با استفاده از این نکته کارن بلیکسن را شهرزاد دانمارک معرفی کردهام. میدانیم قصه و قصهگویی از دیرباز همراه و همنشین انسان بوده است و مردمانی نیستند و نخواهند بود که با قصه آشنا نباشند. اما به نظر میرسد، بر اساس آنچه والتر بنیامین آن را «جدایی بین تبادل تجربهی بشر» مینامد، قصهگویی از بین رفته است؛ چراکه دیگر قصهگویی وجود ندارد تا اندیشهی خود را مستقیما در اختیار روایتشنو قرار دهد. شیوههای تازهی قصهگویی نیز سبب شدهاند نگاه پیشین ما به قصه و قصهگویی از میان برود. اما به نظر میرسد بلیکسن تلاش کرده است تا سنت قصهگویی را حفظ کند.
وی تاکید کرد: هانس کریستین اندرسن را بهعنوان داستاننویس میشناسیم و کارن بلیکسن را بهعنوان یک قصهگو؛ بین این دو فرق است. بلیکسن در حدود ۱۳۰ سال پیش متولد شده است. او با اسامی زیادی داستان نوشته است؛ اما در نهایت نام مستعار ایزاک دینسن را برگزیده است. میدانیم که بر اساس قصههای دینی، حضرت ساره پس از طی دورهی نازایی ایزاک را به دنیا آورد. ایزاک یا اسحاق به معنی خنده است. بلیکسن این نام را بعد از طی دورهی فطرت و نازایی در نوشتن برگزید. او پس از گذراندن این دوره در پنجاه سالگی به نوشتن روی میآورد و بهترین آثار خود را نیز در همین دوره مینویسد؛ او امیدوار بوده است با انتخاب این نام نوعی طراوت و شادمانی را هم به مخاطبان خود انتقال دهد. من زندگی بلیکسن را به سه دوره تقسیم میکنم؛ دورهی اول کودکی او را در بر میگیرد که آن را شهرزاد کودکی نام دادهام؛ میتوان دوران جوانی وی را شهرزاد آفریقایی نام نهاد و دوران میانسالیاش را شهرزاد دانمارکی.
حری در ادامه ضمن اشاره به اتفاقات زندگی بلیکسن در مقاطع یادشده افزود: با نگاه به زندگی وی در مییابیم، در دوران نوجوانی به منابع عظیم سنت قصهگویی اروپایی دسترسی داشته است؛ همچنین در دوران اقامت در آفریقا با قصهگویان بزرگ آفریقایی آشنا شده است. از اینروی او توانست به کانون تلاقی سنت نوشتهمحور اروپایی و سنت شفاهی آفریقایی بدل شود. سفرهای متعدد باعث شدهاند بلیکسن نوعی آیین تشرف را پشت سر بگذارد و به نوعی زنانگی، زایایی و بلوغ در نوشتن دست یابد. گفته میشود او در دورهی دوم زندگی خود با قصههایی چون هزارویکشب و قصههای قرآن آشنا شده است؛ البته باید در اینباره تحقیق شود. به هر روی این قصهها و آنچه از قصهگویان آفریقایی شنیده است نیز کمک زیادی به او کردهاند. میدانیم سنت اروپایی ریشه در ادبیات رنسانس دارد؛ بلیکسن سعی کرده است این دو را با هم پیوند دهد.
وی ضمن اشاره به فعالیتها و آثار بلیکسن پس از بازگشت به دانمارک به شرح آرای والتر بنیامین در مقالهای دربارهی «قصهگو» پرداخت و اظهار داشت: بنیامین در این مقاله از دو نوع قصهگو نام میبرد: قصهگوی در سفر و قصهگوی در حضر. شهرزاد را قصهگویدر حضر میدانیم؛ چراکه عملا به سفر نمیرود؛ بلیکسن را میتوان قصهگوی در سفر نامید. بنیامین در این مقاله از پیوند حکایت و حکمت نیز سخن میگوید؛ به اعتقاد وی قصه سبب این اتفاق است. بلیکسن نیز این مفاهیم را پیوند میزند. بنیامین بروز اشکالی چون رمان و شکلگیری صنعت چاپ و خبررسانی را سبب از میان رفتن قصه و قصهگویی میداند؛ به اعتقاد وی: «هنر قصهگویی از دست میرود، چون دیگر چرخ ریسندگی و بافندگی در کار نیست تا بافنده حین بافتن به قصهای گوش بسپارد. هرچه مستمع بیشتر خود را فراموش کند، آنچه میشنود بر ضمیرش بیشتر نقش میبندد؛ ولی سرشت آن گهواره منسوجی است که موهبت قصهگویی در آن پرورده میشود و به همین دلیل است که امروزه تار و پود این منسوج از همهسو ریشریش میشود؛ منسوجی که تار و پودش هزاران سال قبل در حال و هوای کهنترین صور صنعتگری یافت شده بود.»
حری ادامه داد: بلیکسن در جایی خود را قصهگو عنوان میکند و در اینباره میگوید: «من به آن قبیلهی کهن و دیرآشنا و رامنشده تعلق دارم؛ شاید هم از آخرین اعضای آن باشم که هزاران سال است در بخشهایی از جهان روزگار گذرانده است و گاه این توفیق را یافته که واقعیتی از لونی دیگر را برای آنها خلق کند و به طریقی سرگرمشان کند؛ مرا قصهگو بنامید.» برای دریافت ویژگیهای شهرزاد دانمارکی باید برخی مولفههای آثار وی را با رجوع به آثارش دریابیم. در قصهی «پسرک ملوان» میبینیم که شخصیت اصلی به دورهی گذار یا آیین تشرف دچار میشود که او را به بلوغ جسمی و روحی میرساند، البته در شکل و صورتی نمادین. همسانی انسان با طبیعت، توجه به عناصر جادویی و ماورایی، حضور تصویر مادرانه، سادگی روایت، توجه به قصه و کنارآمدن با سرنوشت محتوم درونمایههای این داستان هستند. نقش حیوانات در این قصه نیز باید به تفصیل بررسی شود.
وی نمادگرایی رنگ را نیز از مهمترین ویژگیهای آثار بلیکسن خواند و در اینباره تصریح کرد: بلیکسن همواره رویکردی نشانهشناسانه در رویارویی با رنگها داشته است. همچنین برخی منتقدان به مجموعه نمادهای یونگی در اثر یادشده اشاره میکنند؛ شهر، درخت و دریا از آنجملهاند که همگی جنبهی مادرانگی دارند. برخی منتقدان نیز این داستان را گاه زایش هنر میدانند؛ یکی از شخصیتها به مثابه نماد تولد یک قصهگو است. جایگاه ما در جهان خاکی نیز از مضامینی است که در این داستان دیده میشود. برخی منتقدان این داستان را با سرود دریانورد کهن اثر کالریج قیاس کردهاند. به اعتقاد بنیامین هنر بلیکسن در این است که ویژگیهایی سنخی از آدمها را مطرح میکند که از آن همهی آدمها است؛ تجربهای را که او در آثارش بیان میکند میتواند تجربهی همهی انسانها باشد. بلیکسن در مقام قصهگو اقتدار خود را از برقراری همذاتپنداری و مراوده با دیگران کسب میکند؛ در نتیجه قصهگو زنده است؛ چون مخاطب و قصهشنو زنده است؛ وقتی آثار او را میخوانیم گویا او خود نیز در مقام یک قصهگو حی و حاضر است.
حری به داستانی دیگر با عنوان «غمکده» اشاره کرد و ضمن شرح خلاصهای از آن افزود: در این اثر بارها از اساطیر استفاده شده است؛ البته اساطیر یکی از و بنمایههای تکرارشونده در آثار بلیکسن هستند؛ از اینروی این داستان تمثیلی است. یکی از منتقدان به رابطهی یکبهیک (تمثیلی) میان داستان آفرینش در کتاب مقدس و آثار بلیکسن اشاره کرده است. او در غمکده «عمو یا ارباب پیر را تمثیلی از آدم کهن میداند که مدتهاست بر کرهی خاکی زندگی کرده است؛ علاقهاش به اساطیر یونانی نشان از سلطهی بلامنازع او دارد؛ لیکن این اقتدار با ورود برادرزاده در هیات آدم نو به چالش فراخوانده میشود.» در این اثر داستانهای متعددی در بطن یکدیگر قرار گرفتهاند. به زعم بسیاری از منتقدان غمکده تمثیلی از نخبهگرایی فرهنگی است.