زمستان ۹۵ در برلین برنامهی گستردهای برگزار میشود به نام Iranian Modernity. من به همراه چند نویسندهی دیگر از جمله محمود دولتآبادی، امیرحسن چهلتن، فریبا وفی، بلقیس سلیمانی، ناهید طباطبایی، محمد حسینیزاد و پژند سلیمانی در چند جای مختلف در شهر برنامهی داستان خوانی داریم. در کنار این برنامه امکان شرکت در «دورهی تحریر» به مدت یک ماه در جایی به نام مرکز ادبیات برلین (LCB) به چند نویسنده داده شده است. من در این مرکز اقامت دارم و چیزهایی را برای به یاد ماندن ثبت میکنم.
هفتهی اول
LCB خارج شهر است. تا مرکز برلین با قطار بیست دقیقهای راه است. ساختمان، قدیمی و قرمز رنگ است با پنجرههایی بلند و سقف شیروانی، مشرف به دریاچهی بزرگی در جنوب غربی برلین. به نظر میرسد اینجا قصر کوچکی بوده برای آدم مهمی اما حالا در اختیار نویسندهها قرار میگیرد. آنطور که فهمیدم در برلین خانههای قدیمی بسیاری به کارهای فرهنگی اختصاص داده شده است. ساختمان خانه ادبیات برلین هم چنین خانهای است. البته کوچکتر و سادهتر. حومه و دریاچه آرامش عجیب ساختمان LCBرا توجیه میکنند اما همهاش این نیست. سکوت به خورد دیوارها رفته. آنقدر که ناخودآگاه آرام حرف میزنی و روی چوبهای جیرجیری کف ساختمان آرام قدم برمیداری تا رشتهی قلمهایی که پشت درهای بستهی اتاقها قصه میبافند را به هم نزنی.
LCB حدود پانزده اتاق دارد و هفت، هشت یا ده نویسنده در آن ساکن هستند. هر اتاق یک تخت دارد و یک مبل و یک میز تحریر. میز کنار پنجره است یا جلوی آن. رو به درختهای حیاط، برای اتاقهای جلویی و کناری؛ یا رو به دریاچه برای اتاقهای پشتی. روی میز چراغ مطالعهی بزرگی است و زیر آن چند پریز برق. همهچیز برای نوشتن چیده شده است. خودشان میگویند نویسندهها فکر میکنند همیشه پشت دیوارها کسی است که دارد چیزی مینویسد، برای همین آنها هم به نوشتن ترغیب میشوند اما باز هم این همهی ماجرا نیست.
طبقهی اول سالن بزرگی دارد برای برنامهها. بیشتر از ده برنامه در ماه، که با اینکه اینجا از شهر دور است اما حدود صد صندلی چیده میشود و پر میشود. اتاقی برای کارگروهها هم هست که در آن کلاسهای کوچکی برگزار میشود. یک آشپزخانهی کوچک هم هست برای آشپزی. اتاق ناهار خوری پشت این طبقه است اتاقی با میزی دراز که صبحها صبحانه در آن سرو میشود اما آن هم جایی عالی است برای نوشتن. دیوار روبهروی اتاق یک پنجرهی بزرگ است. دیواری به بلندی بیشتر از چهار متر و تماما شیشهای که رو به درخت و دریاچه است. میتوانی بنویسی و سرت را به تماشا بلند کنی و باز بنویسی.
طبقهی دوم ساحتمان اداری است و چند اتاق برای مهمانها دارد. طبقهی سوم تمامش اتاق است با یک پاسیوی نورگیر بزرگ با یکی دو میز، آن هم برای نوشتن. دور تا دور اتاق عکسهایی است از نویسندههای آلمانی.
این چند روز ما، چهار نویسنده ایرانی در LCB هستیم. دو نویسندهی هلندی و یک اتریشی را هم دیدهایم اما به نظر میرسد باز هم کسانی هستند که ما هنوز ندیدهایم. سن نویسندهها متفاوت است. از بیست و چند ساله، تا شصت هفتاد ساله. همه کار میکنند و غذا میپزند و باز کار میکنند و بیرون میروند و برمیگردند و باز کار میکنند.
نشستهایی که در ساختمان برگزار میشود همه مربوط است به ادبیات. از دیدار و داستان خوانی، تا نشستهای تخصصیتر مثلا برای ترجمه. قبل از هر برنامه نویسندهها زودتر میآیند، دور هم جمع میشوند و حرف میزنند. به نظر میرسد با هم آشنا هستند. بعد از برنامه هم موسسه با سوپ و نوشیدنی از آنها پذیرایی میکند. باز هم فضایی است برای گفتن و شنیدن. یک ساعتی بعد از برنامه مهمانها کتهایشان را میپوشند و میروند و ساختمان باز به سکوت و آرامش خودش برمیگردد و باز فضایی میشود برای نوشتن.