هنرآنلاین: ضیاء موحد میگوید: این نوع از شعر دورانش سرآمده است. غزل دورانش سرآمده است. من نمیگویم محال است کسی پیدا شود و غزلیات نویی بگوید چون امکانات زبان بینهایت است اما عملاً بعد از حافظ جز گروهی مقلد نداریم...
در هفته گذشته برنامه تلویزیونی «نقد شعر» با موضوع بررسی شعرهای هوشنگ ابتهاج از شبکه ۴ سیما پخش شد. دکتر ضیاء موحد در این برنامه به صورت تلفنی حاضر شد و حرفهایی زد با این مضمون که بعد از حافظ جز گروهی مقلد نداریم و نه غزل سیمین بهبهانی نه غزل منزوی و نه غزل محمد علی بهمنی؛ اینها اصلاً شعر نیست.
بیشتر بخوانیم:
من نظرم را درباره غزلهای آقای ابتهاج پیش از این گفتهام و به اندازهکافی هم درباره ایشان هیاهو کردهاند و پایکوبی کردهاند. ولی این نوع از شعر دورانش سرآمده است. غزل دورانش سرآمده است. من نمیگویم محال است کسی پیدا شود و غزلیات نویی بگوید چون امکانات زبان بینهایت است اما عملاً بعد از حافظ جز گروهی مقلد نداریم مگر شاعران سبک هندی که داستانش جداست و شعر نیست و مضمون سازی است.
کارهای آقای سایه چیز تازهای ندارد. اصلاً نصف شعر در غزل سروده شده است. یعنی قافیه که بیاید نصف شعر سروده شده است . غزل را که میخوانید تناقض دارد یعنی شاعر به اعتبار قافیه تناقض گویی کرده و ابتدای شعر چیزی میگوید و انتهایش چیز دیگری.
نیما بیهوده نیامد. من نمیدانم این ارتجاع و بازگشت به شعر قدیم تا کی جلوی راهی که نیما گشود را بگیرد. شما این کتاب ۵۰۰ یا ۲۰۰ صفحهای از شاعران بعد از حافظ جمع و با شعرهایی که بعد از نیما سروده شده مقایسه کنید ببیند چقدر صدا و هوای تازه هست . اگر کسی میخواهد منکر اینها شود خوب بشود. اینها اما به جایی نمیرسد. این راه به دِهی باز نمیشود. نه غزل سیمین بهبهانی نه غزل منزوی و نه غزل محمد علی بهمنی؛ اینها اصلاً شعر نیست. تصور من از شعر در اینها پیدا نمیشود.
محمدعلی بهمنی اما در این باره گفته است: فکر میکنم این غیر مثبت نگاه کردن به غزل اتهامی است که هیچگاه هم تفهیم نمیشود. واقعاً چرا بعضی از شرایط ما را باید به جایی بکشاند که بنشینیم و از غزل دفاع کنیم؟! خود این دفاع کردن شاید نوعی بیمهری به شعری است که قرار است مدافع آن باشیم. خود تاریخ از غزل دفاع میکند؛ ما که هستیم که بخواهیم به هر شکلی از غزل دفاع کنیم.
او میگوید: "یکی از تهمتهای دیگری که همواره به غزل زده شده است و معلمان و استادان دانشگاه هم همواره آن را تکرار کردهاند، این است که غزل را یک قالب دانستهاند و آنرا در قالب غزل محدود کردهاند؛ درصورتیکه همین تهمت را نباید پذیرفت؛ چراکه وقتیکه به قالب میاندیشیم، خود به خود حصاری در ذهنمان میسازیم که گویی از آن نمیتوانیم عبور کنیم. البته مولانا و برخی قدما از آن عبور کرده بودند ولی به شکل روشنتر، این غزل معاصر بود که این حصار را شکست. اصلاً چرا باید غزل امروز را به یک قالب محصور کنیم که باعث به وجود آمدن چنین ذهنیتهایی برای ما شود."
او پیشتر نیز به هنرآنلاین گفته بود: من مخالف هجوم به غزل بودم چرا که وقتی این اتفاق میافتاد و میگفتند غزل مرده خود نشانه این بود که هیچ کدام از منتقدان با غزل روزگار آشنا نیستند و هنوز دارند به غزلهایی میاندیشند که خود غزلسرایان معاصر از آنها فرار میکنند. به همین دلیل من همیشه نگران بودم و به همین خاطر گفتم: اینک آن طفل گریزان دبستان غزل / بازگشت است غریبانه به دامان غزل / عرصه خالی است چنان شامگه بعد از کوچ، چه گذشت است به مردان و به میدان غزل / چتر نیماست به سر دارد و میباید لیک! / عطشی میکشدش از پی باران غزل... بنابراین گفتم میشود از زیر چتر نیما غزل گفت. صحبت اینجاست که شعر من هم به یک شکل دارد گذشته تخریب شده غزل را (نه گذشته غزل را که آن پشتوانه نسلهای آینده هم خواهد بود چرا که بزرگان گویی هنوز هم معاصراند) مورد نظر قرار میدهد. درباره شاعری که نتوانسته از رودخانه نیما و شگفتیهای بعد از او بهره ببرد میتوانیم بگوییم غزل گفتن مضر است و حتی برای غزل هم مضر است اما نمیتوانیم غزل را نفی کنیم.
به هر روی هر که در این میدان، به ذائقه خود مینویسد و میسراید و احتمالاً این مجادلات تمامی نخواهد داشت. گروهی بر طبل غزل میکوبند و بعضی نیز اصلاً غزل را فرم شعری معاصر نمیدانند.