کد مطلب: ۹۲۸۲
تاریخ انتشار: سه شنبه ۱۴ دی ۱۳۹۵

چرا اشتراوس بخوانیم؟

محسن آزموده

اعتماد: رسول نمازی تاکید می‌کند که لئو اشتراوس جمهوریخواه نیست و در سال‌هایی که در امریکا بوده، از دموکرات‌ها حمایت می‌کرده است، به همین دلیل نمی‌توان او را نیای فکری جمهوریخواهان خواند، او همچنین نسبت دادن او به برخی نولیبرال‌ها چون فوکویاما را ناصحیح و سهل‌انگاری می‌خواند. او حتی تاکید می‌کند که اشتراوس آموزه ایجابی سیاسی ندارد و تنها یک شارح عمیق و دقیق متون کلاسیک فلسفی است. با وجود این و با عزل نظر از هرچه در فارسی پیش از این درباره این متفکر برجسته سده بیستم خوانده‌ایم، در همین سخنرانی دست کم دو آموزه اساسی ایجابی اشتراوس برجسته می‌شود: یکی اینکه سیاست چندان مهم نیست (به تبعیت از قدمای فلسفه از جمله افلاطون و ارسطو) و دوم اینکه این امر نه چندان مهم را باید به سیاستمداران واگذاشت (به تبعیت از ابن رشد.) با این دو حکم اساسی می‌توان پرسید که پس چه فرقی میان اشتراوس با محافظه‌کاران هست و آیا تجددستیزی او خطرناک نیست؟ رسول نمازی، محقق مرکز لئواشتراوس و کمیته اندیشه اجتماعی دانشگاه شیکاگو، دکترای فلسفه سیاسی خود را از مدرسه عالی مطالعات علوم اجتماعی پاریس دریافت کرده و جایزه ریمون آرون را در همین کشور برده است. او در نشست تخصصی «چرا اشتراوس بخوانیم؟» که در مرکز مطالعات عالی بین‌الملل دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران به همت انجمن علمی علوم سیاسی این دانشگاه برگزار شد، شرح جالب توجه و متفاوتی از اندیشه‌های این متفکر برجسته آلمانی ارایه داد که گزارشی از آن از نظر می‌گذرد:

چرا اشتراوس: فلسفه به مثابه شیوه زندگی
در ابتدای جلسه رسول نمازی به موضوع جلسه اشاره کرد و گفت: پرسش چرا اشتراوس را از دو دیدگاه متفاوت می‌توان پاسخ داد، یکی نگاه فراملی که در آن به عنوان محقق به ماهو محقق با اشتراوس مواجه می‌شویم و دیگری از منظر یک ایرانی. اما پاسخ من از نگاه فراملی این است که به نظر من از ۵۰۰ سال گذشته و از زمان ماکیاوللی اشتراوس تنها متفکری در غرب است که فلسفه را به عنوان یک شیوه زندگی (a way of life) معرفی می‌کند. این شیوه نگاه به فلسفه از همان زمان تاکنون حذف شده بود. این نگرش قدمایی به فلسفه است. برای فهم این نکته می‌توان به تعبیر مشهوری از توماس آکویناس استناد کرد که فلسفه را ندیم تئولوژی می‌خواند. به یک معنا می‌توان گفت در دوران مدرن فلسفه را ندیم و در خدمت نیازهای انسان خواند. در فصل پانزدهم شهریار، ماکیاوللی وقتی می‌خواهد تفاوت خود را با قدما برجسته سازد، می‌گوید که قدما همگی یک سری نظام‌هایی را تخیل کرده‌اند، اما به تعبیر خودش «از آن جایی که غرض من چیزی است که فایده‌ای برای کسی که آن را می‌فهمد داشته باشد، به نظرم مناسب‌تر آمد که به حقیقت موثر امر مراجعه کنم، نه تخیلم.»
نمازی ایده ماکیاوللی را در تمام فیلسوفان پس از او جاری و ساری خواند و گفت: برخی چون فرانسیس بیکن و اسپینوزا مستقیما به وامداری خود به این ایده ماکیاوللی اعتراف می‌کنند که فلسفه باید در خدمت نیازهای انسانی باشد. فرانسیس بیکن در تعبیر مشهوری می‌گوید: «هدف ما باید بهبود وضعیت بشر باشد» و از فلاسفه قدیم به این دلیل که به دنبال فلسفه پوچ (vain) بودند، انتقاد می‌کند. بنابراین این نگرش از زمان ماکیاوللی در تاریخ اندیشه غرب غالب می‌شود و همه فیلسوفان آن را به صورت‌های مختلف مثل اینکه هدف فلسفه بهبود زندگی انسان، بهبود شرایط سیاسی انسان، بهبود وضعیت اقتصادی انسان و... تکرار می‌کنند. مثلا جان لاک می‌گوید که ما نباید تاملات مجرد کنیم، در عوض باید در اموری تامل کنیم که مشکلات انسان از نظر اقتصادی را حل کنند. البته نگرش دیگری که به فلسفه رایج شده، آن را به مثابه یک حوزه مطالعه در کنار حوزه‌های مطالعاتی دیگر مثل زیست‌شناسی و فیزیک و... در نظر می‌گیرد. اشتراوس تا جایی که می‌دانم تنها کسی است که این دو نگرش به فلسفه را مورد انتقاد قرار می‌دهد.
نمازی نگاه فلسفه به مثابه شیوه‌ای از زندگی را نگرشی قدمایی خواند و گفت: این یکی از مضامین محوری اندیشه اشتراوس است که به عنوان جدال قدما و متجددین معروف شده است. اشتراوس تضادی میان نگرش قدمایی و نگرش جدید به فلسفه تضادی می‌بیند و معتقد است که مدرن‌ها نتوانستند مدعیاتی که دارند را اثبات کنند. برای مثال یکی از مدعیات فلسفه جدید نقد وحی است، در حالی که از نگاه اشتراوس به لحاظ فلسفی نمی‌توان وحی را نقد کرد.

عشق به دانش به جای استفاده ابزاری از آن
وی در ادامه به شرح نگرش قدمایی به فلسفه اشاره کرد و گفت: نگرش قدمایی به فلسفه به مثابه «فیلوسوفیا» یعنی عشق به دانش و نه داشتن دانش نگاه می‌کند. به دنبال دانش رفتن در نگرش قدمایی برای خود دانایی است، نه به این خاطر که وضع بشر را بهبود می‌بخشد. جمله مشهور سقراط در دیالوگ جمهوری این است: شرور از زندگی انسان‌ها رخت بر نخواهد بست، تا زمانی که فلاسفه شاه شوند یا شاهان فیلسوف شوند. اشتراوس تاکید می‌کند که این سخن غیرممکن است، زیرا هیچ‌وقت شاهان فلسفه یاد نمی‌گیرند و هیچ زمانی فیلسوفان نیز شاه نمی‌شوند، در نتیجه هیچ‌وقت شرور از زندگی انسان‌ها رخت برنخواهد بست. به عبارت دیگر از دید قدما بنیادی‌ترین شرور از زندگی انسان رفع‌ناشدنی است. در حالی که رفع شرور بنیادی یکی از مضامین اصلی فلسفه مدرن است، مثلا در جامعه آرمانی مارکسیستی، فقر وجود ندارد، حال آنکه تجربه تاریخی نیز نشان داده که با وجود تمامی رشد اقتصادی که سرمایه‌داری ممکن کرده، تعداد بسیاری از آدم‌ها در فقر و فلاکت به سر می‌برند. تازه حتی اگر فقر را نیز از بین ببریم، شرور دیگری دامنگیر زندگی انسان می‌شوند. بنابراین از نظر اشتراوس نگرش قدمایی به فلسفه یعنی فلسفه به مثابه جست‌وجوی حقیقت نه فلسفه به مثابه امری برای بهبود زندگی انسان، درست‌تر است. این معنای جدال قدما و مدرن‌هاست و اشتراوس طرف قدما را می‌گیرد.

جدال قدیم و جدید
نمازی تصور اشتراوس از فلسفه قدما را نیز متفاوت از تصور رایج خواند و گفت: اشتراوس برخلاف آثاری که به شرح و بسط نظر فیلسوفان بزرگ قدیمی مثل افلاطون و ارسطو می‌پردازند، نشان می‌دهد که برای مثال وقتی دیالوگ‌های افلاطون را با دقت بخوانیم، متوجه می‌شویم که هیچ دیالوگی در نهایت قانع‌کننده نیست و این قانع‌کننده نبودن کاملا اختیاری و تعمدی است. زیرا از نظر افلاطون در نهایت کسی نمی‌تواند به حقیقت دست یابد و انسان تنها می‌تواند عشق به حقیقت داشته باشد. این همان حرفی است که سقراط در دفاعیه (آپولوژی) می‌زند که آنچه انسان در نهایت می‌تواند در یابد، این است که نمی‌داند. بر همین اساس به نظر اشتراوس نمی‌توان از متافیزیک افلاطون در جمهوری سخن گفت، متافیزیکی که جمهوری بیان شده، برای برگرداندن جوانان از سیاست است زیرا از دید اشتراوس یکی از بنیادی‌ترین ایده‌های فلسفه از نگرش قدما، نقد سیاست بود. بنابراین محققینی که بیش از همه به اشتراوس توجه می‌کنند، به این وجه اندیشه او علاقه‌مند هستند که ما شارح آثار اندیشه‌های بزرگ کم نداریم، اما اشتراوس از این حیث یگانه است که به فلسفه به مثابه یک شیوه زندگی نگاه می‌کند و نقدی بنیادی بر کل سیستم اندیشه مدرن می‌کند. علاقه‌مندی چپ‌ها به اشتراوس از این حیث است، بدون اینکه متوجه این نکته ظریف باشند که اشتراوس به کل اندیشه مدرن از جمله چپ که مدرن‌ترین بخش پروژه مدرنیته از نظر اوست، نقد دارد.

دور شدن از متن: معضل نظام دانشگاهی
نمازی در ادامه به پرسش چرا اشتراوس بخوانیم، از منظر ملی و یک ایرانی پرداخت و گفت: به نظر من برای فهم اهمیت اشتراوس باید به نظام آموزشی ما توجه کرد. نظام دانشگاهی ما نسبت به نظام آموزشی سنتی و حتی نظام آموزشی در غرب، جوان است که به خصوص در تقابل با سنت آموزشی قدیمی ما قد علم کرده است و آن را کاملا رد کرده است.
 در نتیجه سنت آموزشی دانشگاهی ما وامدار سنت آموزشی دانشگاهی غربی هستند. در این دانشگاه‌ها، با معضل جدی عدم آشنایی با متون است. یعنی در دانشگاه‌های غربی به خصوص اروپایی نیز آشنایی با متون کم است، اگرچه مشکلات آنها در مقایسه با ما بسیار کمتر است، زیرا مثلا آنها مشکل زبان را ندارند. ضمن آنکه در غرب نیز ترجمه‌های آثار کلاسیک درخشان نیستند و در اکثر موارد ضعیف هستند. بنابراین مشکل ترجمه کلاسیک‌ها به ما اختصاص ندارد، اگرچه باز هم معضلاتی که ما در این زمینه با آن مواجه هستیم، دو چندان است، مثل ترجمه نشدن بسیاری از آثار کلاسیک یا ترجمه این آثار از زبان‌های دست دوم یا مخالفت بسیاری از ویراستاران با ترجمه‌های تحت‌اللفظی در حالی که ترجمه‌های قدما از آثار کلاسیک عمدتا تحت‌اللفظی است و جالب است که شروحی که فلاسفه اسلامی بر آثار بزرگان فلسفه یونان بر اساس این ترجمه‌های تحت اللفظی نوشته‌اند، بسیار عمیق‌تر و ژرف‌تر از شروحی است که شارحان امروزی-که ای بسا به زبان یونانی تسلط دارند- نوشته‌اند. متاسفانه در غرب هم در ۱۵۰ سال اخیر این ترجمه‌های تحت‌اللفظی کنار گذاشته شده است و متاسفانه مترجمان غربی هم در متن‌ها دست می‌برند.

موانع ترجمه‌های جدید: پوزیتیویسم و تاریخی گری
نمازی علت این عزل نظر از ترجمه‌های تحت‌اللفظی از نظر اشتراوس را با توجه به کتاب حق طبیعی و تاریخ چنین خواند: اشتراوس معتقد است که ما دو مانع اساسی در خواندن متون قدما داریم که در ترجمه‌های ما نیز مشهود است. مشکل اول ایده پیشرفت گرایی است که بر اساس آن این ایده پوزیتیویستی پدید آمده که تنها حقیقتی معتبر است که بر اساس روش‌های علمی جدید باشد و هرچه متعلق به جهان مدرن نباشد، اعتبار و ارزش ندارد و کسانی که به فلسفه سیاسی افلاطون و ارسطو رجوع کنند، جدی گرفته نمی‌شوند. این ایده به ترجمه‌ها نیز راه یافته و مترجمان فکر می‌کنند می‌توانند متون را تصحیح  و ساده‌سازی کنند. در حالی که ایشان متوجه این نکته اساسی نیستند که فیلسوفی چون ماکیاوللی از به کار بردن اصطلاحی خاص، منظوری داشته و تعمدا اصطلاحی «نامتعارف» را به کار برده است. مانع دوم از دید اشتراوس تاریخی‌گرایی است. یعنی این تصور برای ما پدید آمده که ما دیگر نمی‌توانیم ذهنیت و اندیشه قدما را دریابیم، در نتیجه دقت چندانی در ترجمه به کار نمی‌رود زیرا مترجمان بر اساس آن ذهنیت تاریخی‌گرا، بر این باورند که ما هیچگاه نمی‌توانیم معنای اصلی مفاهیم در ذهن متفکران غربی را دریابیم.
 بنابراین در غرب نیز متون اصیل خوانده نمی‌شود، در حالی که اشتراوس از معدود متفکرانی بود که هیچگاه به طور کلی راجع به موضوعات بحث نمی‌کرد و همیشه به متن اصلی رجوع می‌کرد. جریان غالب در غرب همین کلی‌گویی‌ها است، مثلا کوئنتین اسکینر که الان مرجع اصلی تاریخ‌نگاری اندیشه در غرب است. در کتاب ماکیاوللی او عملا هیچ ارجاع دقیقی به آثار ماکیاوللی نمی‌بینیم و کلی‌گویی می‌کند. اصلا مبدع این تزی که راجع به جمهوریخواه بودن ماکیاوللی مطرح شده است، ایشان و مکتب زمینه‌گرایی کیمبریج است. البته ماکیاوللی به یک معنا جمهوریخواه است، اما باید خیلی گزینشی با او برخورد کرد تا به این نتیجه رسید که او به همان معنایی جمهوری‌خواه است که مثلا رمی‌ها جمهوریخواه هستند. اسکینر اساسا شهریار را نادیده می‌گیرد و می‌گوید ماکیاوللی برای کار پیدا کردن این کتاب را نوشته است. اما ما در گفتارها نیز مطالبی چون تاکید بر «یک نفر تنها» داریم که با جمهوریخواهی سازگار نیست. یا وجه امپریالیستی جمهوریخواهی ماکیاوللی را نباید نادیده انگاشت.

علیه «با سوادی»
نمازی در ادامه به بحث «با سواد بودن» در سنت دانشگاهی و روشنفکری ما اشاره کرد و گفت: متاسفانه ما در بسیاری موارد با سواد بودن را با تعداد کتاب‌هایی که فرد خوانده اشتباه می‌گیریم، در حالی که یکی از شاگردان اشتراوس می‌گوید در سال عملا سه یا چهار کتاب را بیشتر نمی‌توان خواند! برتری اشتراوس بر بقیه این است که از قضا شاید خیلی نخوانده باشد، اما همان متن‌های اصلی را با دقت خوانده است. در نامه‌های اشتراوس شاهدیم که او در طول عمر چند بار به یک متن افلاطون بازگشته است و سال‌ها در مورد این متن کنکاش می‌کرده است. بنابراین اگر ما می‌خواهیم با یادگیری از اشتراوس و اشتراوسی‌ها نظام دانشگاهی و آکادمیک خودمان را تصحیح کنیم، یک نکته این است که لازم نیست متون زیادی بخوانیم.

توسیدید و هابز به جای فوکو و دریدا
وی تاکید کرد: به نظر من اشتراوس ایده ایجابی راجع به هیچ موضوعی ندارد. ضمن آنکه در کل مجموعه آثار او اشارات بسیار اندکی به موضوعات معاصر می‌یابیم که آن هم خیلی کلی است. اشتراوس تمام عمرش را صرف کرد تا متن‌ها را بخواند. متن خوانی مهم‌ترین چیزی است که می‌توان از اشتراوس آموخت. فقر دانش نسبت به متن‌ها به نظر من از اروپا آمده و در نظام دانشگاهی و روشنفکری ما رواج یافته است. در نتیجه مطالعات کلاسیک نزد ما خیلی ضعیف است. در سی و اندی سال گذشته هر چهار-پنج یک سال یک متفکر یا جریان فکری جدید غربی نزد ما گل کرده است و بعد هم به فراموشی سپرده شده است، یک زمان بوردیو، بعدا فوکو، بعدا ژیژک، بعدا اشمیت و... اما متن‌های کلاسیک ترجمه نشده است. البته این اندیشمندان معاصر مهم هستند، اما هیچ اندیشمند معاصری را نمی‌توان به اهمیت هابز و لاک و افلاطون خواند و متاسفانه ما به این کلاسیک‌ها توجه نمی‌کنیم. در ۹ سالی که در فرانسه در ۲ دانشگاه درس خواندم، به خاطر ندارم هیچگاه یک بار یک کلاسی به اندیشه فوکو اختصاص داده شود، در حالی که مثلا به توسیدید یا پلیبیوس بطور مفصل می‌پرداختند. از قضا به متفکرانی مثل دریدا و فوکو در غرب بیشتر در دانشکده‌های ادبیات توجه می‌شود. بنابراین ضعف مطالعات کلاسیک نکته مهمی است که باید به آن توجه کنیم. اشتراوس نیز اندیشمندی نیست که اندیشه ایجابی داشته باشد و آنچه نوشته شروحی بر آثار کلاسیک است. جالب است که کامل‌ترین مجموعه آثار اشتراوس در دنیا به زبان چینی است.

از سیاست باید عبور کرد
وی سپس به نظریه سیاست اشتراوش پرداخت و گفت: نگاه اشتراوس به سیاست نیز بسیار مهم است. در اندیشه اشتراوس نقد سیاست به عنوان یک حوزه امور انسانی و نه نقد سیاسی وجود دارد. اشتراوس به عنوان یک متخصص فلسفه سیاسی مشهور است، در حالی که وقتی او را با کسانی چون آیزایا برلین و هانا آرنت مقایسه می‌کنیم، می‌بینیم که نظر ایجابی در سیاست ندارد. علت این امر را با مراجعه به افلاطون و ارسطو می‌توان یافت. افلاطون در کتاب هفتم رساله نوامیس که سیاسی‌ترین اثر اوست (همه آثار او سیاسی هستند)، تعبیر عجیبی به زبان غریبه آتنی (که از نظر ارسطو سخنگوی سقراط است) دارد و می‌گوید: «من می‌گویم با آنچه جدی است باید با جدیت برخورد کرد، اما امور انسانی شایسته جدیت نیستند. با این حال لازم است در مورد آنها جدی باشیم و این از بد اقبالی ما است». این نشان می‌دهد که افلاطون (سقراط) با وجود این همه بحثی که درباره سیاست به مثابه یکی از امور انسانی دارد، آن را شایسته اصالت نمی‌داند. ارسطو شاگرد افلاطون نیز نظر مشابهی در کتاب ششم اخلاق نیکوماخوس دارد: «چیز عجیبی است که اگر کسی تصور کند هنر سیاست یا فرونسیس (تدبیر عملی) امری جدی است، زیرا انسان مهم‌ترین چیز در کاسموس (جهان) نیست». به همین خاطر از نظر ارسطو، فلسفه اولی، سیاست نیست. این نگرش دقیقا عکس نگاه مدرن است که در آن سیاست در راس علوم است. با این حال اشتراوس البته تعبیر عجیبی دارد و می‌گوید «فلسفه اولی، فلسفه سیاست است». یک تعبیر این سخن این است که از دید او فلسفه سیاست به این دلیل فلسفه اولی است که سیاست مقدمه‌ای است بر فلسفه. از دید او باید از فلسفه سیاسی عبور کنیم تا به فلسفه برسیم. اهمیت فلسفه سیاسی از دید او در این است که ما را با مهم‌ترین مانع فلسفه مواجه می‌کند. کار فلسفه به پرسش کشیدن دگم‌ها در هر جامعه‌ای است و بزرگ‌ترین دگم‌ها در هر جامعه‌ای، دگم‌های سیاسی هستند. فلسفه سیاسی در وهله نخست ما را با این دگم‌های سیاسی و عبور از آنها آشنا می‌کند.
خود فلسفه با دگم‌های جامعه کار ندارد و ذات فلسفه به تعبیر قدما محافظه‌کار است، زیرا معتقدند سعادت انسان در هر صورت در حوزه سیاست رخ نمی‌دهد، بلکه سعادت مساله‌ای فردی است. اسپینوزا می‌گوید: «در همه جا می‌توان فلسفه ورزید» و به نظرم این نظر قدماست. یعنی سعادت فلسفی از نظر قدما ربطی به نظام سیاسی ندارد و اتفاقا پرداختن به سیاست از دید ایشان یکی از موانع اصلی زندگی فلسفی است. یعنی کسی که درگیر سیاست می‌شود، از پرداختن به آرمان‌های فلسفی باز می‌ماند، زیرا پرداختن به سیاست مستلزم پذیرش برخی دگم‌هاست در حالی که فلسفه همه دگم‌ها را رد می‌کند. به همین خاطر است که در فلاسفه قدیم آرمان سیاسی نمی‌بینیم و فیلسوفان قدیم محافظه‌کار هستند. جمهوری افلاطون به نظر اشتراوس به هیچ‌وجه بیان یک آرمان سیاسی نیست. به نظر اشتراوس آموزه ایجابی سیاسی قدما اعتدال و محافظه‌کاری است، زیرا زندگی فلسفی در جامعه بی‌ثبات ناممکن است و سعادت حقیقی انسان در زندگی فلسفی است. این نگرش در فلسفه سنتی ما نیز مشهود است. فیلسوفان سنتی ما معتقدند نهایتا اصلاحات باید در درون نظم ولو بد موجود صورت بگیرد، زیرا نظم بد بهتر از بی‌نظمی است.

اشتراوس ابن رشدی
وی در پایان گفت: بسیاری اشتراوس را مدافع حقوق طبیعی و نگرش کاتولیک‌ها خوانده‌اند، در حالی که اشتراوس بیشتر ابن رشدی است، زیرا معتقد است قوانین دقیق نمی‌توان برای اداره جامع ارایه کرد و در هر جامعه و هر دوره‌ای باید دید بهترین شکل اداره آن جامعه چیست. در هر شرایطی کسی که دارای فرونسیس (تدبیر عملی) است، این موضوع را تشخیص می‌دهد. یعنی این کار روشنفکران نیست. ابن رشد خودش نیز اصولی در اختیار ما نمی‌گذارد و اعتمادش بیشتر به سیاستمدارانی است که در آن حوزه تصمیم می‌گیرند. به همین خاطر است که مفهوم روشنفکری نزد قدما وجود ندارد، زیرا اعتمادی به این شکل از روشنفکری وجود نداشت. سیاست از دید ایشان باید در دست سیاستمداران باشد که در شرایط خاص تصمیم بگیرند، بهترین تصمیم سیاسی چیست.

 

 

0/700
send to friend
مرکز فرهنگی شهر کتاب

نشانی: تهران، خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمدقصیر (بخارست)، نبش کوچه‌ی سوم، پلاک ۸

تلفن: ۸۸۷۲۳۳۱۶ - ۸۸۷۱۷۴۵۸
دورنگار: ۸۸۷۱۹۲۳۲

 

 

 

تمام محتوای این سایت تحت مجوز بین‌المللی «کریتیو کامنز ۴» منتشر می‌شود.

 

عضویت در خبرنامه الکترونیکی شهرکتاب

Designed & Developed by DORHOST