مهر: رضا داوریاردکانی در نشست نقد و بررسی کتاب «پایان تئولوژی» نوشته بیژن عبدالکریمی که در اندیشگاه کتابخانه ملی برگزار شد به ایراد سخنرانی پرداخت.
داوری اردکانی با اشاره به مقاله عبدالکریمی درباره وحی، گفت: وقتی که وی به تئولوژی میپردازد باید همراه لفظ باشید تا بفهمید مراد از تئولوژی چیست وگرنه اینگونه برداشت میشود که نویسنده با خداشناسی مخالف است، در صورتی که عبدالکریمی با خداشناسی مخالف نیست. اما اگر این خداشناسی را در شعر و عرفان فارسی ببرید. خدادانی در مقابل خداخوانی میشود. نه اینکه خدای نکرده خدای دانی عیب باشد. شاید اولین کسی که به تئولوژی میپردازد، ارسطو در کتاب مابعدالطبیعه است. او در این کتاب چند جمله دارد. میگوید: تئولوژی تاج فلسفه اولی است. او نه مابعد الطبیعه میگفته و نه امور عامه. او فلسفه اولی میگفته است.
رئیس فرهنگستان علوم در ادامه گفت: تاج فلسفه اولی آن چیزی است که فیلسوفان ما به نام الهیات به معنای خاص درباره آن فکر کردهاند. ارسطو آنچه را درباره عرض، جوهر و ... نوشته است الهیات نمینامد. الهیات را به معنای خداشناسی گرفته است. اخلاف ارسطو هستند که الهیات به معنای اخص را تدوین میکنند که به نظرم قوام این الهیات حتی در پروکلوس نیست بلکه در فلسفه اسلامی هم وجود دارد.
وی افزود: به نظر نمیشود گفت فلسفه اسلامی با فلسفه یونانی پیوند ندارد. اما فلسفه اسلامی را چنان تعریف میکنند که به کلی از ماهیت ارسطویی دور میشود و ماهیت را چنان تعریف میکنند که خالق جاعل را در تعریف ماهیت فرض میگیرد. اصلاً قوام تعریف ماهیت در فلسفه اسلامی به فکر جاعل این خداست. این خداست که به موجودات وجود میدهد. هیچ چیز وجود ندارد و نداشته است. اما فلسفه اسلامی یک طرح به کلی متفاوتی با فلسفه یونانی دارد و قسمت اعظم آن الهیات به معنای اخص است. در الهیات به معنای اعم هم شما چهار علیت میبینید. ارسطو چهار علت صوری، مادی، فاعلی و غائی را ذکر کرده است. وقتی از علیت بحث میشود از زمان فارابی که به جلوتر میآییم علیت میگوید، و نه پروای غایت دارد و نه پروای صورت و مادی دارد. علت فاعلی است مگر بگوید در اینجا علت صوری است.
داوری اردکانی افزود: به تعبیر یاسپرس نزاع دوستانه در فلسفه لازم است و اساساً نزاع عاشقانه لازمه فلسفه است. البته باید گفت این در واقع یک نوع دیالوگ است که در آن هر دو طرف میکوشند که همدیگر بفهمند. تئولوژی با لحنی که آقای دکتر پورحسن از آن دفاع میکند و با لحنی که نویسنده کتاب درباره آن حکم میکند، در واقع با کیرکگور شروع میشود. هر چند تفکیک خدادانی و خداخوانی در فلسفه غربی در عرفان ما هم بوده است. کیرکگور از جمله حرفهای مهم سادهای که می زند این است که خیلی به درس معتقد نیست. هر چند ما قبول نمیکنیم که کسی با درس موافق نباشد. او میگوید از معلم خوشم نمیآید. برای اینکه این حرف مرا هم به کلاس میبرد و به درس تبدیل میکند. اما آیا او واقعاً با درس مخالف بوده است؟
داوری در ادامه با اشاره به دیدگاه مولوی درباره علم یادآور شد: علم دو علم است؛ علم مطبوع وعلم مسموع. علم مطبوع اگر نباشد علم مسموع سود نمیدهد. کیرکگور با نظر به اینکه این دو دارند از هم جدا میشوند، میگوید اگر اینها از هم جدا شوند سود ندارد و علم نیست. در واقع ما میآموزیم که علم، علم مطبوع است. خطر این است که معتقد باشیم که این تمام علم است. به هر حال کتابی که درباره پایان تئولوژی نوشته میشود به نظرم مقاله تفکر آن باید مقاله ممتاز باشد. البته مقاله تفکر و امر احاطه کننده مقاله ممتازی است. کیرکگور میگوید این تئولوژی که درس میدهند و تکرار میکنند را نمیخواهم. هر چند او را تکفیر هم کردند. در واقع حق با او است. اگر خدادانی از خداخوانی جدا بشود خطرناک هم میتواند باشد. اما اگر به هم مرتبط باشند این به آن میتواند راه داشته باشد و آن هم به این مدد برساند.
داوری در ادامه گفت: اما منظور از پایان تئولوژی چیست؟ آیا به معنی این است که چیزی پایان یافته که دیگر آیندهای ندارد. یعنی دیگر جایی برای بودن و ماندن ندارد. اما باید بگویم که حتی در این صورت تئولوژی به عنوان یک مبحث باز هم خوانده خواهد شد. اما مطلب این است که آینده این جهان به کجا خواهد رفت. آیا با آموزش و به صرف آن میتوان این جهان را از سراشیبیای که به سمت نهیلیسم در پیش گرفته است، بازداشت؟ آیا آموزش تئولوژی میتواند ما را از این گرداب نهیلیسم که همه جهان را فرا گرفته و همه جهان را به خطر انداخته و جهان را مبتلا به بی خردی کرده است نجات دهد؟ به نظرم جهان امروز بی خردترین جهانهای همه تاریخهاست. آیا میتواند جلوی خطری که آشکارا دارد رخ میدهد را بگیرد؟ آن موقع به تفکر و امر احاطه کننده میروند.
داوری در ادامه با اشاره به پیوند فکر و احاطه گفت: چون فکر، در پیوند با امر احاطه کننده است، اگر این پیوند قطع شود فاجعه رخ میدهد. ما در فکر رسمی خودمان اینگونه فکر میکنیم که علم باشد مهم نیست که چه چیزی هست یا نیست. ما هیچ علمی را غایت نمیدانیم. ما دراین کشور دو علم داریم و همه کارها را به آن دوعلم واگذار میکنیم. در این صورت ارتباط با امر احاط کننده قطع میشود. این امر احاطه کننده است که مدد میکند و رب ناس را با جان ناس ارتباط میدهد و اگر این ارتباط نباشد بشر تفکر نمیکند. تفکر در نسبت با امر احاطه کننده معنا پیدا میکند و مراد نویسنده این نیست که اینها از هم جدا هستند، بلکه نسبت اینها نسبت اشراقیه است. یعنی از هم جدا نیستند. همانطور که نیچه میگوید اراده به قدرت، قدرت و اراده معنا یکی هستند و دو چیز نیستند بلکه یک چیز هستند.
وی در ادامه با پیشنهادی به دکتر عبدالکریمی گفت: استدعا میکنم که گفتگوی میان فلسفه قارهای و فلسفه تحلیلی را که در کتاب آمده است به صورت یک کتاب مستقل در بیاورند. البته فلسفه قارهای یعنی فلسفه تاریخی قاره اروپا، اما فلسفه تحلیلی ربطی به تاریخ ندارد. فلسفه تحلیلی دیگر زمان ندارد. مثلاً کانت فیلسوف قرن ۱۸ است. امروز هم اگر کسی کانتی باشد مانعی ندارد اما علمش علم آموزشی است. علم کتابهای کانت آموزشی نیست بلکه کانت آموزگار تفکر است و همه کسانی که بعد از او آمدهاند از او چیز یاد گرفتهاند. این دو تا جایگاه و نسبتشان اگر در کشور ما معلوم بشود قدرشان هم معلوم میشود