کد مطلب: ۳۵۹
تاریخ انتشار: یکشنبه ۲ خرداد ۱۳۸۹

بررسی بوستان سعدی از منظر دکتر محمد پارسانسب

  آناهید خزیر:  «اگر ما امروزه داستان‌های گذشته را با تئوری‌های جدید مقایسه می‌کنیم، برای این نیست که نقص‌های نوشته‌های پیشینیان را نشان بدهیم. طبیعی است که تطبیق نظریه‌های جدید با متن‌های قدیمی درست نیست. هدف ما این است که با مطالعه روشمند، علمی و به‌کارگیری نقد جدید، آثار گذشتگان را بررسی دوبار کنیم و از درون آن‌ها نظریه‌هایی برای قصه و افسانه بدست بیاوریم.»

آ‌ن‌چه بازگو شد بخشی از سخنان دکتر محمد پارسا نسب استاد دانشگاه تربیت معلم در مرکز فرهنگی شهرکتاب بود که در بیست‌ودومین مجموعه‌ی درس‌گفتارهایی درباره‌ی سعدی عنوان شد.

دکتر محمد پارسا نسب استاد دانشگاه تربیت معلم گفت: آن‌چه امروزه اهل نقد با متون ادب فارسی انجام می‌دهند، برعکس آن چیزی است که صاحبان اثر کرده‌اند. گذشتگان ما، ترکیبی سنجیده را در قالب غزل یا داستان عرضه داشته‌اند و از ما خواسته‌اند که از اثر آنان ایده و انس بگیریم. اما ما با تجزیه و تحلیل داستان‌ها به شیوه‌ی استقرایی، متن را از کلیت خود جدا و به اجزای سازنده تقسیم می‌کنیم. با این کار می‌کوشیم تا به هنر شاعر یا نویسنده پی ببریم و دریابیم که او به چه فرم ادبی دست پیدا کرده است. البته چنین کاری مانع لذت بردن ما از متن نیست.

ماخذ و سرچشمه داستان‌های سعدی

با بررسی ساختار داستان‌های «بوستان» سعدی می‌توان به این نتیجه رسید که او در نگارش کتابش تحت تاثیر «مخزن الاسرار» نظامی بوده است. نظامی در کتاب خود موضوعی را مطرح می‌کند و برای تبیین بهتر آن، مثال‌ها و قصه‌هایی را می‌آورد. چنین ساختی را در «بوستان» سعدی هم می‌توانیم بیابیم. در «حدیقه» سنایی نیز، با حجم بیشتری، چنین ساختی به‌کار رفته است. اما به نظر می‌آید که سعدی از نظامی بیشتر تاثیر پذیرفته است، تا سنایی.

 از سویی دیگر باید توجه داشت که آن‌چه از ادب گذشته ما باقی مانده است، بیشتر قصه‌پردازی است. نویسندگان آن قصه‌ها، روایت‌های پیشینیان را با فرم، ساخت و برداشت مختلفی، دوباره ساخته‌اند. بنابراین اغلب حکایت‌های موجود، پیشینه‌ای در ادب گذشتگان و یا در فرهنگ شفایی ما دارد. اما سعدی بسیار کم از پیشینیان خود داستان اخذ کرده است. گویی او چندان اعتقادی به مآخذ پیش از خود ندارد و داستان‌هایش را یا با تخیل خود می‌سازد یا از فرهنگ عامه می‌گیرد. با توجه به آمار و ارقام، می‌توان گفت که حدود 20 تا 30 درصد داستان‌های سعدی در متون گذشته سابقه و مشابهت دارد. نصف بیشتر قصه‌های سعدی ساخته ذهن اوست.

قصه‌پردازی سعدی و تفاوت آن با آثار پیشینیان

داستانی در «بوستان» سعدی وجود دارد که با این بیت آغاز می‌شود «یکی از بزرگان اهل تمیز / حکایت کند ز ابن عبدالعزیز». این قصه درباره ابن عبدالعزیز و نگین انگشتری اوست. روایت‌های چهارگانه‌ای از این داستان را در مآخذ پیش از سعدی می‌توان یافت. این حکایت، نخست در «رساله قشیریه» آمده است؛ سپس در «کشف الاسرار» میبدی و «روح الارواح» سمعانی و آنگاه در کتاب «گزیده» تالیف ابوطاهر خانقاهی. اما آن‌چه سعدی از این داستان حکایت می‌کند با چهار ماخذ دیگر تفاوت دارد. سعدی شخصیت داستان را عوض می‌کند و نقش را نه به پسر عبدالعزیز ، بلکه به پدر می‌دهد و روایتی منطقی‌تر و پذیرفتنی‌تر می‌سازد. سعدی در داستان بحران و زمینه‌ای را پدید می‌آورد تا حساسیت خواننده را تحریک کند. در ضمن، یک حادثه نمایشی را هم می‌سازد تا خواننده احساس شخصیت اصلی داستان را دریابد. از همه مهم‌تر آن که سعدی ارجاعات تاریخی متن‌های چهارگانه را می‌گیرد و آن را با مسایل اجتماعی پیوند می‌زند. در چهار ماخذ یاد شده، با گزارشی وصفی از این داستان روبه‌روییم؛ اما سعدی آن را به روایت نمایشی و حرکت‌دار تبدیل می‌کند.

سعدی به قصه خود شخصیت‌های دیگری هم افزوده است. آن‌ها ملامت‌گرانی هستند که فضای داستان را رنگ دیگری می‌دهند. چند بن مایه داستانی هم در حکایت او می‌توان یافت. همانند وقوع خشکسالی، بخشندگی و ایثار و ملامت‌گری. از سوی دیگر موقعیت‌های مقابل هم را به داستان افزوده است. همانند تجمل و دارندگی از یک طرف و فقر و پریشانی رعیت از طرف دیگر. سعدی این دو را در مقابل هم می‌گذارد.  

تاثیرگذاری بیشتر قصه‌های سعدی در مقایسه با ماخذهای داستانی دیگر

روایت دیگری که سعدی در «بوستان» آورده است مربوط به بایزید بسطامی و طشت خاکستری است که بر سر او می‌ریزند. داستان سعدی ساده، اما بسیار زیباست. از این داستان هم چهار روایت دیگر می‌شناسیم. یکی «رساله قشیریه» است، دیگری «کیمیای سعادت» امام محمد غزالی، سومین روایت عطار است در «تذکرة الاولیاء». در این سه ماخذ شخصیت داستان ابوعثمان حیری است. ماخذ چهارم کتاب «اسرار التوحید» است که داستان را به ابوسعید نسبت می‌دهد.

داستان سعدی، چهار بیت بیشتر نیست. او در ابتدا فضاسازی می‌کند و بر خلاف چهار ماخذ پیشین که اصلا از پاکیزگی و نظافت سخنی به میان نمی‌آورند، بر این جنبه از داستان تاکید می‌کند. بیت‌های سعدی چنین است «شنیدم که وقتی سحرگاه عید/ ز گرمابه آمد برون بایزید؛ یکی طشت خاکسترش بی خبر/ فرو ریختند از سرایی بسر؛ همی گفت شولیده دستار و موی/ کف دست شکرانه مالان به روی؛ که ای نفس من در خور آتشم/ به خاکستری روی در هم کشم؟». در بیت‌های سعدی از صحنه‌سازی‌های «اسرار التوحید» خبری نیست. از همه مهم‌تر آن که شخصیت اصلی داستان سعدی، واگویه درونی دارد. سعدی آراستگی ظاهری بایزید را با آلودگی درون او در تقابل قرار می‌دهد. اتفاق دیگری که در داستان او می‌افتد این است که اشخاص دیگر داستان حذف می‌شوند. از سویی دیگر، سعدی در نقل داستان دست به ایجاز می‌زند. به هر حال در سنجش با چهار روایت دیگر، به نظر می‌رسد که سعدی از «کیمیای سعادت» بیشتر اثر پذیرفته باشد.

مقایسه داستانی از «بوستان» سعدی و «انوار سهیلی» کاشفی

کتاب «انوار سهیلی» در قرن دهم توسط واعظ کاشفی نوشته شده است. مقایسه داستانی از این کتاب با «بوستان» سعدی، می‌تواند ما را با دگرگونی‌های داستان‌نویسی در کتاب‌های پیشینیان، آشنا کند. داستان سعدی چنین آغاز می‌شود «یکی گربه در خانه زال بود/ که برگشته ایام و بد حال بود؛ دوان شد به مهمانسرای امیر/ غلامان سلطان زدندش به تیر/ چکان خونش از استخوان می‌دوید/ همی گفت و از هول جان می‌دوید؛ اگر جستم از دست این تیر زن/ من و موش و ویرانه پیرزن». حکایت کاشفی بسیار طولانی است و او هدف داستان‌پردازی دارد. اما سعدی به جنبه آموزشی داستان نگاه می‌کند و آن را بسیار کوتاه می‌آورد. کاشفی داستان را از سعدی گرفته و دخل و تصرف بسیار در آن کرده است.

درون مایه هر دو داستان بر مذمت حرص و زیاده‌خواهی تکیه دارد. اما داستان کاشفی به سبب داشتن راوی و تصریح او بر زمان و مکان داستان، و استفاده از عنصر توصیف و گفت‌وگوی میان شخصیت‌ها، بسط روایی قابل ملاحظه‌ای یافته است. در مقابل، سعدی کوشیده است که به مدد هنرهای زبانی و روایی خود، از گزند ایجازی که داستان او دارد، بکاهد. سعدی با آن که گاهی داستان‌هایش را ناتمام می‌گذارد، به قدری هنرمندانه داستان را به پایان می‌برد که ما متوجه ناتمامی داستان او نمی‌شویم. برای او نتیجه‌گیری از داستان، بسیار مهم‌تر از پایان ماجراهاست.

 ریخت‌شناسی قصه‌ها به قرن هجدهم بازمی‌گردد

درباره قصه‌پردازی سعدی می‌توان این پرسش را پیش کشید و گفت که آیا سعدی که خداوند سخن است، در داستان هم توانسته است تازگی و بدعتی بگذارد که داستان‌نویسان پس از او از آن بدعت‌های بدیع تبعیت کنند و در داستان‌نویسی قدمی پیشتر بگذارند؟ بحث درباره ریخت‌شناسی حکایت‌های سعدی، پاسخ چنین پرسشی را روشن می‌کند. شاید از همان روزی که قصه پیدا شد و انسان به قصه‌گویی خویش پی برد، به بررسی و کارکرد قصه به شکل عام نیز توجه کرد اما تحقیقات جدی قصه‌شناسی به قرن هجدهم بازمی‌گردد. از آن زمان تاکنون، در باب قصه، مطالعات ریخت‌شناسی بسیاری صورت گرفته و جست‌وجوهای روان‌شناسی نیز انجام گرفته است. از دید ساختاری، اسطوره‌شناسی، رده‌بندی و رده‌شناسی قصه‌ها نیز مطالعاتی شده و مکتب‌هایی به‌وجود آمده است. یکی از مهم‌ترین آن بررسی‌ها، جست‌وجوهای ساختاری است. در این نوع، گفته می‌شود که قصه اجزایی دارد که با هم رابطه ارگانیک و زنده دارند. کشف و تحلیل آن اجزاء، موضوع کار ساختارشناس‌هاست. البته باید توجه داشت که ساختارشناسی منحصر به حوزه داستان نیست.

از سوی دیگر باید دید که ساختار قصه و پیوند ظریف و حساب شده‌ای که در قصه‌ها هست، چه نسبتی با جامعه و تفکر ایرانی دارد؟ البته چنین بررسی مستلزم آن است که همه آثار دیده و بررسی شود تا بتوان به نظریه‌ای رسید که قابل تعمیم باشد. «بوستان» سعدی یکی از همان آثار است که به تعبیری، مدینه فاضله سعدی است. اما آیا در این کتاب، تنها با دنیایی ایدآلیستی سر و کار داریم یا آن که واقعیات هم در آن راه دارند؟ ما از طریق ریخت‌شناسی قصه‌ها می‌توانیم به این سوال پاسخ بدهیم و الگوهای قصه‌های آن را بیابیم. حقیقت آن است که قصه‌های بوستان چندان پیچیده نیستند و دشواری قصه‌های عامیانه را ندارند. از بررسی ریخت‌شناسی قصه‌های سعدی هم می‌توان دریافت که او از چهار الگو تبعیت می‌کند.

الگوهای داستانی ساده در بوستان سعدی

سعدی در داستان، الگوهای ساده‌ای را بکار می گیرد. او قصد قصه پردازی ندارد ، بلکه آن‌چه بدان اهمیت می‌دهد ایده‌ها و نتیجه‌گیری‌هاست. بنابراین بیش نیمی از داستان‌های او حکایت، در معنی دقیق آن، نیست و شخصیت، کنش و حرکت داستانی پیچیده‌ای ندارد. از این رو من به آن‌ها عنوان «حکایت‌واره» را می‌دهم. سعدی در قصه‌ای از بوستان می‌گوید «شنیدم که خسرو به شیرویه گفت/ در آن دم که چشمش ز دیدن بخفت»، این‌جا زمینه حساسی که همان در آستانه‌ی مرگ بودن است، چیده می‌شود. اما سعدی به‌دنبال پند و اندرز است. پس ادامه می‌دهد «بر آن باش تا هر چه نیت کنی/ نظر در صلاح رعیت کنی». سعدی تنها می‌خواسته است که بهانه‌ای به‌دست بیاورد تا نصیحت کند و اندرز بدهد. این را نمی‌توان حکایت دانست، بلکه همان حکایت‌واره است. یا در جایی دیگر می‌گوید «شنیدم که جمشید فرخ سرشت/ بسر چشمه‌ای بر به سنگی نوشت؛ برین چشمه چون ما بسی دم زدند/ برفتند چون چشم بر هم زدند». که باز هم همان پندگویی است. در این گونه حکایت‌واره‌ها نه حرکتی دیده می‌شود و نه کنشی.

اما در مثال سوم کنش هست اما کنش داستانی نیست «شنیدم که دیناری از مفلسی/ بیفتاد و مسکین بجستش بسی؛ به آخر سر از ناامیدی بتافت/ یکی دیگرش نا طلب کرده یافت». در این‌جا شخصیت‌ها گرفتار تقدیرند یا در حکایتی دیگر می‌خوانیم «بزارید وقتی زنی پیش شوی/ که دیگر مخر نان ز بقال کوی؛ ببازار گندم‌فروشان گرای/ که این جو فروشی است گندم نمای؛ نه از مشتری کز زحام مگس/ به یک هفته رویش ندیده است کس». شوهر او را نصیحت می‌کند که «به امید ما کلبه این‌جا گرفت/ نه مردی بود نفع از او وا گرفت». این حکایت نیز در معنای حقیقی آن در رده داستان جای نمی‌گیرد.

الگوی دوم داستان‌های سعدی چنین است که زمینه‌چینی مختصر داستانی پدید می‌آید که در حد یک بیت است. سپس خلاف عادتی رخ می‌دهد و سعدی پرسش و پاسخی را در می‌افکند. مثل «حکایت کنند از بزرگان دین/ حقیقت شناسان عین الیقین؛ که صاحبدلی بر پلنگی نشست/ همی راند رهوار و ماری بدست». در این‌جا با یک خرق عادت مواجه‌ایم اما بلافاصله یک پرسش پیش می‌آید «یکی گفتش ای مرد راه خدای/ بدین ره که رفتی مرا ره نمای». در تمام این داستان، آن‌چه برای سعدی مهم است پاسخی است که به پرسش‌ها داده می‌شود.

الگوی سوم در داستان‌های سعدی چنین است که یک زمینه‌چینی ابتدایی پدید می‌آید اما با ترکیبی چند تایی. چرا که دنیای سعدی دنیای تقابل‌ها و تضادهاست. در اغلب داستان‌های او همیشه دو نوع بینش و نگاه وجود دارد. شخصیت‌ها یا سفیدند، یا سیاه؛ یا خوب یا بد. مانند این حکایت «یکی پادشه زاده در گنجه بود/ که دور از تو ناپاک و سرپنجه بود» در مقابل او پارسایی وارسته قرار می‌گیرد «به مقصوره در پارسایی مقیم/ زبانی دل آویز و قلبی سلیم». در این الگو، تعداد حوادث و کنش‌های داستانی، بیشر است و شخصیت‌ها تنوع دارند.

پیچیده‌ترین الگوی داستانی سعدی

الگوی چهارم که باید آن را پیچیده‌ترین الگوی داستانی سعدی به‌شمار آورد، نشان دهنده ابتکار سعدی است. در این الگو بحران پدید می‌آید و تعلیق داستانی اتفاق می‌افتد. به همین دلیل داستان‌ها جاذبه بیشتری دارند. مثالی که از این نوع الگو می‌توان آورد، این حکایت است «شنیدم که از نیکمردی فقیر/ دل آزرده شد پادشاهی کبیر». در همین ابتدا زمینه‌ای برای بحران چیده می‌شود. سپس چنین ادامه می‌یابد «مگر بر زبانش حقی رفته بود/ ز گردن کشی بر وی آشفت بود؛ بزندان فرستادش از بارگاه/ که زور آزمایست بازوی جاه» در داستان با یک بحران اولیه روبه‌روییم، سپس پرسش و پاسخ پیش می‌آید و آنگاه بحران دیگری شکل می‌گیرد.

در داستان یاد شده با پنج شخصیت برخورد می‌کنیم، که عبارتند از نیک‌مرد، پادشاه، ملامت‌گر و دو خبرچین. همین تعدد شخصیت‌ها، داستان را پیچیده می‌کند. البته این گونه داستان‌ها در بوستان سعدی فراوان نیست. یک نمونه دیگر آن چنین است «فقیهی کهن جامه‌ی تنگدست/ در ایوان قاضی به صف بر نشست؛ نگه کرد قاضی در او تیز تیز/ معرف گرفت آستینش که خیز؛ ندانی که برتر مقام تو نیست/ فروتر نشین یا برو یا بایست» این داستان به اوج زیبایی می‌رسد و مهارت سعدی را در قصه‌پردازی نشان می‌دهد.

بلاغت قصه‌های سعدی

می‌توان گفت که سعدی تا حدی از قصه‌پردازی فاصله می‌گیرد و به قصه‌سرایی گرایش پیدا می‌کند. برای این سخن، استدلال‌هایی می‌توان ارایه کرد. از جمله این که داستان‌هایی در بوستان هست که آفریده ذهن سعدی است. سعدی در آن داستان‌ها حضور دارد و در داستان‌هایی که از گذشتگان باقی مانده، دخل و تصرف می‌کند. این نشان می‌دهد که سعدی یک روایت صرف تاریخی و عینی را به داستانی تبدیل می‌کند که می‌توان از آن برداشت‌های خاص کرد. سعدی در تعدادی از این داستان‌ها مبدع و مبتکر است. برای همین است که ماخذ قصص و تمثیلات داستان‌های او را کمتر می‌توان یافت.

شخصیت‌هایی که سعدی در داستان به‌کار می‌گیرد، «تیپ» داستانی‌اند. در داستان‌های او چهار تیپ را می‌توان شناخت. یکی ناصحان و حکمت‌گویان؛ دوم ملامت‌گران؛ سوم واسطه‌ها و چهارم پرسش‌گران. یک نکته دیگر آن است که در داستان‌های او به ندرت می‌توان گفت‌وگو به معنای امروزیش یافت. یعنی در داستان‌های او چنین اتفاقی نمی‌افتد که کسی چیزی بگوید که ذهن مخاطب را تحریک کند و او پاسخی بدهد که خلاف آن چیزی باشد که گوینده تاکنون شنیده است.

افزوده‌های سعدی به سنت داستان‌نویسی ایران

سعدی چند چیز را به سنت داستان‌نویسی ما اضافه کرده است. یکی آوردن تخلص در داستان است. پیش از او چنین چیزی سابقه نداشته است. تنها در «مخزن الاسرار» نظامی می‌توان نمونه‌ای از آن را دید. استفاده‌ای که سعدی از تخلص می‌کند چند هدف را دنبال می‌کند. هم این که اسم خودش را ثبت می‌کند، هم مفاخره می‌کند و هم این که شگرد روایی تازه‌ای را می‌آفریند. مانند این حکایت «یکی شاهدی در سمرقند داشت/ که گفتی به‌جای سمر، قند داشت». در انتها می‌گوید «مده تا توانی در این جنگ پشت/ که زنده ست سعدی که عشقش بکشت».

نکته دوم از افزوده‌های سعدی، مدیحه‌گویی او در قصه‌هاست. مدیحه در قصیده هست اما در قصه نیست. این تلفیق ژانرهای ادبی است. پس مدح در داستان از شگردهای سعدی است. از سویی دیگر در بعضی از داستان‌های سعدی، یک مصراع کل حکایت را بازگو می‌کند. مانند «بخور تا توانی به بازوی خویش» یا «ولیکن قلم در کف دشمن است».

 

 

کلید واژه ها: محمد پارسانسب -
0/700
send to friend
نظرات 4
  • 0
    0
    پاسخ به این نظر
    بدون نام شنبه 23 مرداد 1389
    گفته هاي اقاي دكتر بسيار جالب بودو پر فايده و نافذ.
  • 0
    0
    پاسخ به این نظر
    اقبال جمعه 11 آذر 1390
    besyar soxanraniyie jalebi dashtan
  • 0
    0
    پاسخ به این نظر
    بدون نام پنجشنبه 18 اسفند 1390
    آقاي دكتر سلامنظرات شما بسار پر باربود - محسن جودار
  • 0
    0
    پاسخ به این نظر
    شیخ محقق دوشنبه 27 شهریور 1396
    گفته های آقای دکتور بسیار عالی بود حداکثراستفاده رابردیم ممنونم
مرکز فرهنگی شهر کتاب

نشانی: تهران، خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمدقصیر (بخارست)، نبش کوچه‌ی سوم، پلاک ۸

تلفن: ۸۸۷۲۳۳۱۶ - ۸۸۷۱۷۴۵۸
دورنگار: ۸۸۷۱۹۲۳۲

 

 

 

تمام محتوای این سایت تحت مجوز بین‌المللی «کریتیو کامنز ۴» منتشر می‌شود.

 

عضویت در خبرنامه الکترونیکی شهرکتاب

Designed & Developed by DORHOST