کد مطلب: ۴۶۷۶
تاریخ انتشار: یکشنبه ۸ تیر ۱۳۹۳

حضور کهن نمونه‌ی آنیمایی در شعر حافظ

آناهید خزیر: از دلایل ماندگاری و دیرمانی شعر حافظ جانب  اسطوره‌ای و سرنمونی آن است. شعر حافظ در آزال و آباد سیر می‌کند و از مهم‌ترین پرسش‌های بشر سخن می‌گوید. داستان آفرینش و چگونگی آن و معراج و رستاخیز در زبانی نمادین و سمبولیک شکل می‌گیرد.  ستیز ازلی و ابدی آدم و فرشته؛ و رند و زاهد بر مبنای دوگانه‌انگاری اساطیری بینش ایرانی مطرح می‌شود و پیامبرانی چون آدم و نوح و هود و صالح و خلیل و یوسف و موسی و عیسی و سلیمان نقش‌آفرین نمایش‌های وی هستند. پادشاهان کهن ایران از جمشید و فریدون تا اسکندر و دارا و بهرام گور بازیگر صحنه هستند. سهمی نیز برای عارفانی اسطوره‌ای چون اویس و بایزید و حلاج؛ و عاشقانی چون لیلی و مجنون در نظر گرفته است. این بعد شعری وی با به استعارت گرفتن استعاره‌ها و انواع نمادهای استعلایی چون جام و آینه و گیسو و خال و نمادهای متقابل مسجد و خرابات و فرشته و رند  و تسبیح و زنّار به ظهور می‌رسد.
جدال دو سویه‌ی خیر و شّر، قهرمان ضد قهرمان در اسطوره‌ها
حسینی سخنانش را با مهم‌ترین وضعیت‌های اسطوره‌ای در اشعار حافظ آغاز کرد و گفت: صحبت امروزم را با یکی از مهم‌ترین وضعیت‌های سرنمونی و کهن نمونه‌ای و اسطوره‌ای در شعر حافظ آغاز می‌کنم و آن تقابلی است که در شعر او بین دو طایفه‌ی رندان و زاهدان هست. همه‌ی کسانی که با دیوان حافظ مأنوس هستند همواره زاهد را شخصیتی بی‌عشق و عابد که فقط به بهشت چشم دوخته و از ترس دوزخ عبادت می‌کند و بهره‌ای از محبت و مِهر نبرده است، می‌شناسند؛ و در مقابل او همه‌ی عشق جهان را در دل رند جمع شده و گوشه گرفته می‌دانند. اگر بخواهیم جنبه‌ی کهن الگویی و کهن نمونه‌ای این نوع اندیشه را بگوییم، باید برگردیم به جدال دائم و تقابل دوگانه‌ای که در اساطیر موجود است. در اسطوره‌ها همواره جدال دو سویه‌ی خیر و شّر و قهرمان و ضد قهرمان را داریم. بنیان اسطوره‌های حماسی بر این جدال دائم استوار است. در دیوان حافظ نیز جدال دو طایفه‌ی هست که از یک سرنمون پدید آمده‌اند:
مستور و مست هر دو چو از یک قبیله‌اند / ما دل به عشوه‌ی که دهیم اختیار چیست؟
در حقیقت، بنیان نظام تقابلی دیوان حافظ بر گروه مستان و مستوران قرار گرفته است. مستوران همان گروه زاهدان است:
زاهد گر راه به رندی نبرد معذور است / عشق کاری است که موقوف هدایت باشد
این دو سرنمون را در کل دیوان حافظ، در غزل‌ها و ابیات گوناگون آن، داریم:
زاهد غرور داشت سلامت نبرد راه / رند از ره نیاز به دارالسلام رفت
زاهد ار رندی حافظ نکند فهم چه باک / دیو بگریزد از آن قوم که قرآن خوانند
برو ای زاهد و بر دُردکشان خرده مگیر / که ندادند جز این تحفه به ما روز الست
این تقابل، موضوع و محور اصلی غزل‌های حافظ است. در این تقابل دوگانه، در سمتی مستان و رندان قرار دارند و نیز  پیرمغان و ساقی که نوشاننده‌ی تحفه‌ی الست به رند، حافظ و طالبان و مستان، است. در سوی دیگر زاهدان و صوفیان و محتسب که به امید روزی عبادت می‌کنند و طاعتشان در گرو معامله‌ای پایاپای با خداوند است. آن‌ها از مفهومی که رندان از آن بهره برده‌اند، و آن مفهوم یکتای عشق است، بی بهره‌اند.

سفر استعاره مفهومی در دیوان حافظ است
از جمله استعاره‌های مفهومی در دیوان حافظ، بحث سفر است و نیز طریق و راه و مسیر و طریقت. این مفهوم شاید پُربسامدترین مفاهیم دیوان حافظ باشد. مسیر، از نگاه حافظ و منظر معرفتی او، دو سویه است. یک سوی او انسان جای دارد و در ساحت دیگر معشوق جای می‌گیرد. معشوقی ازلی که آرزوی حافظ و طالب درک روی و موی و جبین اوست. بدیهی است که این مسیر یکی از مهم‌ترین موقعیت‌های است که بشر در آن قرار گرفته است. موقعیتی که انسان در هستی می‌یابد و تلاش می‌کند تا به زندگی خود مفهومی بدهد و به دنبال کمال است.
کمال‌جویی مهم‌ترین خصلت انسان است. این خصلت او را به سمت و سویی در ماوراء می‌کشاند. در آن سمت و سو معشوقی ازلی قرار دارد که همه‌ی خوبی‌ها در اوست. عالمی که حافظ در آن قرار دارد رنگارنگ است، مملو از خوشی‌ها و شادی‌ها، مملو از خوبی‌ها و دوست داشتن‌ها، مملو از رنگ‌ها و نیکی‌هایی که از نظر حافظ همه جلوه‌ای از معشوق ازلی است که یکتای واحد است، که خال وحدت بر پیشانی دارد. اصرار حافظ در به کار بردن واژه‌هایی مثل خال و موی و روی و امثال آن، برای تبیین همین تقابل وحدت و کثرت است. این که همه چاه زنخدان و خال و روی یار را عاشقانه می‌پرستند به جهت کمالی است که در آن نقطه موجود است. همه‌ی آن‌چه در این ساحت وجود دارد یک گستره و نمونه‌ای از آن زیبای است.
این مسیر قطعاً صورت و شکلی دارد. آیا یک مسیر خطی است؟ خیلی جالب است که اگر مجموعه‌ی تصاویر و نمادهایی را که تلاش شده است در تجربه‌های متعدد هنرمندان برای ما بیان بشود نگاه کنیم می‌بینیم که مسیری مارپیچی است. در «کمدی الهی» دانته زمانی که دانته به همراه بئاتریس از برزخ راهی بهشت می‌شود، یک مسیر مارپیچ را طی می‌کند. بنابراین با توجه به آنچه در دانش و معرفت بشر وجود داشته است، از قدیم‌ترین ایام تا قرن نوزدهم که اندیشه‌ی حافظ و دانته و عرفا در آن قرار می‌گیرد، این فضا شکلی مارپیچ دارد. اما حافظ آن را چگونه نشان می‌دهد؟ جالب است که حافظ هم ناخودآگاه وقتی خود را در  این مسیر قرار می‌دهد آن را مارپیچ می‌بیند. به این بیت‌ها دقت کنید:
عقل دیوانه شد آن سلسله‌ی مشکین کو / دل ز ما گوشه گرفت ابروی دلدار کجاست
باز پرسید ز گیسوی شکن در شکن‌اش / کان دل غمزده سرگشته گرفتار کجاست

از نظر حافظ مسیر هبوط انسان مارپیچ است
از نظر حافظ سلسله‌ی موی یار مارپیچ است و شکن در شکن و سلسله‌وار. این که حافظ می‌گوید دل آشفته‌ی عاشق کجای این سلسله رها شده؟ نشان از مرتبه و رتبه‌ای است که در آن قرار گرفته است. این معنا را حافظ در غزل‌های متعددی آورده است. یکی از آن‌ها بیتی است که اگر نمودهای اسطوره‌ای و بُن‌مایه‌های آن را در نظر بگیریم درمی‌یابیم که چقدر می‌تواند روشنگر باشد:
جان علوی هوس چاه زنخدان تو داشت / دست در حلقه‌ی آن زلف خم اندر خم زد
جان علوی می‌تواند آن مرتبه روحانی باشد که هنگامی که خداوند می‌خواهد انسان را بیافریند و هنگامی که هوس می‌کند که زیبارویی چون خود را خلق کند، دست در حلقه‌ی این زلف خم اندر خم می‌زند و به این ترتیب انسان را می‌آفریند.
اکنون می‌توان پرسید هنگامی که انسان می‌خواهد هبوط کند چگونه در این مسیر قرار گرفته است؟ اگر سلسله مراتب آفرینش را در نظر بیاوریم، از نظر منطق ارسطویی که حاکم است بر این فضا، متوجه می‌شویم که از نظر قدما آفرینش از خداوند آغاز می‌شود که عقل اول است، از عقل اول به عقل دوم و سوم و چهارم تا دهم می‌رسد و بعد پایین می‌آید تا با کون و فساد، آباء علوی و آب و باد و آتش و خاک آمیخته شود. سپس جماد و نبات و حیوان و انسان که آخرین میوه و نسخه آفرینش هست پدید می‌آید. می‌بینیم که باز یک حرکت سلسله‌وار است. این مسیر قطعاً یک مسیر مارپیچ است. به هر حال، برای اثبات این که زلف خم اندر خم یار تصویری مارپیچی دارد، باید به این بیت‌ها توجه کرد:
در خم زلف تو آویخت دل از چاه زنخ / آه کز چاه برون آمد و در دام افتاد
شرح شکن زلف خم اندر خم جانان / کوته نتوان کرد که این قصه دراز است
خیال زلف تو پختن نه کار هر خامی است / که زیر این سلسله رفتن طریق عیاران است
زان طره‌ی پر پیچ و خم سهل است اگر بینم ستم / از بند و زنجیرش چه غم هر کس که عیاری کند
جایگاه پیر مغان در تصور اسطوره‌ای حافظ
این باز یک نمونه از ساخت ذهنی حافظ است در باب آفرینش و مسیر و طریقی که آدم طی می‌کند تا به معشوق برسد و تصویرها و نمادهایی که از آن‌ها استفاده می‌کند، از زیبایی‌های خود محبوب است؛ از روی و موی و چاه زنخدان او برای همین مفاهیم استفاده می‌کند.
اکنون باید به جایگاه پیرمغان در تصور اسطوره‌ای حافظ پرداخت؛ و این که در ناخودآگاه جمعی او پیرمغان چه جایگاهی دارد؟
در مسیر فرآیند  فردیت، یا هویت‌یابی، که مسیر کهن نمونه‌ای و کهن الگویی است که کارل گوستاو یونگ مطرح می‌کند، این پروسه مارپیچ است. از نظر یونگ کسی که در این مسیر قرار می‌گیرد چند واقعه‌ی مهم برای او اتفاق می‌افتد که اتفاقاً خود یونگ می‌گوید که این اتفاق‌ها برای او هم روی داده است. یونگ می‌گوید که با پیری صحبت کرده که بر او ظاهر شده است. این پیر «ایلیا» نام داشته است. یونگ پرسش‌هایی را با او مطرح کرده و پاسخ‌هایی گرفته است. همچنین با زنی گفت‌وگو کرده که جنبه‌ی آنیمایی وجود خود او بوده است. تفحص یونگ در هویت و خویشتن خویش به جایی رسیده بود که هر وقت می‌خواست می‌توانست با آن‌ها گفت‌وگو کند. در شعر حافظ نیز می‌توانیم این دو شخصیت کهن نمونه‌ای را جست‌وجو کنیم.
ابتدا اشاره کنم که در دیوان حافظ پنجاه بار بسامد مغ را داریم. این یکی از ابعاد اسطوره‌ای ایرانی حافظ است. اندیشه‌ی حافظ در ابعاد مختلفی گسترش و بُعد پیدا کرده است. بعد اسلامی او با بعد نگاه ایران باستانی و توجه او به فرهنگ قدیم و کهن ایران وجهی دیگری است که شعر او را تا گذشته‌ی ایران گسترش می‌دهد.
حافظ سمت و سوی اسلامی و ایرانی را با هم پیوند می‌زند
در ایران به بزرگان آیین مِهری «مغ» گفته می‌شد. بعدها که آیین زرتشتی در ایران رواج پیدا کرد بزرگان این آیین را هم مغ می‌گفتند. مغان به بزرگواری، خردمندی، وفاداری، بخشش، عدالت و دادگستری مشهور بودند. حافظ وقتی می‌خواهد درباره‌ی دیدارش با همان پیر خردمندی که یونگ می‌گوید، یاد کند از پیری نام می‌برد که در حافظه‌ی جمعی او وجود دارد. حافظ به شیوه‌ی هنرمندانه‌ای سمت و سوی اسلامی و ایرانی را با هم پیوند می‌زند. پیر حافظ دو وجهی است. البته گاه متناقض نما هم به نظر می‌رسد. همین آدم دو وجهی راهنمای حافظ است و او حقیقت را در این راهنما می‌بیند:
به می سجاده رنگین کن گرت پیرمغان گوید / که سالک بی خبر نبود ز راه و رسم منزل‌ها
شاید این بیت یکی از جذاب‌ترین ابیات دیوان حافظ باشد که به خوبی می‌تواند شخصیت پارادوکسیکال پیرمغان را نشان بدهد. در حقیقت آن‌چه برای حافظ ارزشمند است بودن رندانه‌ی انسان در این عالم است، که هم وجه زاهدانه و پرهیزکارانه‌ای دارد و هم آن وجه انسانی که زاهد را نه در آسمان که پای در زمین قرار می‌دهد. انسان حافظ برزخی است. انسانی که در همان حالت که روی به سوی معرفت عالم بالا دارد، در همان سمت هم می می‌نوشد، موسیقی گوش می‌دهد و از همه‌ی لذائذ و طرف جویبار و صحبت باغ و بهار بهره می‌برد:
خوش‌تر ز عیش و صحبت باغ و بهار چیست؟ / ساقی کجاست گو سبب انتظار چیست؟
هر وقت خوش که دست دهد مغتنم شمار / کس را وقوف نیست که انجام کار چیست

انسان کامل حافظ بعد زمینی و روحانی دارد
تصویری که حافظ به ما ارائه می‌دهد تصویری خیامی از انسان کامل است. انسان کامل حافظ انسانی است که هم بُعد زمینی دارد که جلوه‌ی مغان در او دیده می‌شود و هم بُعد روحانی دارد.
از جمله شخصیت‌های کهن نمونه‌ای دیگری که یونگ برمی‌شمارد، تصویر زن درون است. این وجه آنیمایی در شعر حافظ هم وجود دارد. من غزلی از حافظ را انتخاب کرده‌ام تا این وجه را در آن ببینیم:
زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست / پیرهن چاک و غزلخوان و صراحی در دست
نرگسش عربده جوی و لبش افسوس کنان / نیم شب مست به بالین من آمد بنشست
سر فرا گوش من آورد و به آواز حزین / گفت ای عاشق دیرینه‌ی من خوابت هست
عاشقی را که چنین باده‌ی شبگیر دهند / کافر عشق بود گر نبود باده پرست
این تصویر رؤیایی معمولاً نیمه شب در خیال و اوهام هنرمندان می‌آید. در این دیدارها پرسش‌ها و اسرار ازلی رد و بدل می‌شود. این خود نشانه‌ای از حضور کهن نمونه‌ی آنیمایی در شعر حافظ است.

0/700
send to friend
مرکز فرهنگی شهر کتاب

نشانی: تهران، خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمدقصیر (بخارست)، نبش کوچه‌ی سوم، پلاک ۸

تلفن: ۸۸۷۲۳۳۱۶ - ۸۸۷۱۷۴۵۸
دورنگار: ۸۸۷۱۹۲۳۲

 

 

 

تمام محتوای این سایت تحت مجوز بین‌المللی «کریتیو کامنز ۴» منتشر می‌شود.

 

عضویت در خبرنامه الکترونیکی شهرکتاب

Designed & Developed by DORHOST