کد مطلب: ۶۶۴
تاریخ انتشار: یکشنبه ۱۹ دی ۱۳۸۹

گزارش بخش نخست «حکمت و تاویل رنگ‌ها در هفت پیکر»

آناهید خزیر: یازدهمین مجموعه درس‌گفتارهایی درباره‌ی‌ نظامی به بررسی «حکمت و تاویل رنگ‌ها در هفت پیکر نظامی» اختصاص داشت که با سخنرانی دکتر حسن بلخاری در مرکز فرهنگی شهرکتاب برگزار ‌شد.

در حکمت و عرفان اسلامی ظاهر و باطن، دو امر معارض نیستند بلکه ظاهر، خود مرتبه‌ای از مراتب باطن و به عبارتی، آخرین مرتبه‌‌ی باطن است. بر بنیاد چنین اصلی، در ساحت هنر و معماری اسلامی، رنگ، نور، تناسب و در یک کلمه ساختار و فرم تبعیتی کامل از معنا دارند و به یک عبارت خود برآمده از معنا هستند. به همین دلیل تاریخ فلسفه، حکمت و عرفان اسلامی مملو از تحلیل‌ها و تاویل‌هایی درخشان از رنگ و نورند.

هفت پیکر شاهکار نظامی است

«هفت‌پیکر» شاهکار نظامی است. به نظر می‌رسد که نظامی این منظومه را در سال‌های پایانی عمر سروده است، یعنی در زمانی که به پختگی و کمال رسیده بود. حکمت در این منظومه و از زاویه‌ی نگاه نظامی، ظهور دیگری دارد. می‌دانیم که «هفت‌پیکر» دو بخش دارد. بخش اول تاریخی است و درباره‌ی سرگذشت بهرام، پادشاه ساسانی، است اما می‌دانیم که هیچ شاعری وفادار به واقعیت نیست. اگر بود، شاعر نبود. شعرا از پس پرده خیال به عالم می‌نگرند. لاجرم در نزد آنها خیال مقدم بر عقلانیت است. پس با آن که بهرام شخصیتی تاریخی است، اما در منظومه‌ی نظامی سرگذشت او با تخیل آمیخته شده است. به ویژه در پایان قصه، گم شدن بهرام محصول اندیشه خلاق نظامی و شعراست و همخوان با تاریخ نیست.

بخش دوم «هفت پیکر» تاویلی و تمثیلی است. پای این دو آن گاه به میان می‌آید که معانی بر اساس عقلانیت قابل تبیین نباشند. هنگامی که بیان یک معنا از منظر عقل فراتر رفت و در ساحت دیگر قرار گرفت، آنجا قطعا تمثیل روی می‌دهد و نشانی از تاویل دارد. محال است معنایی ارائه شود و در پس آن تاویل، تمثیل نباشد. در بخش دوم «هفت‌پیکر» نکاتی ذکر می‌شود که چندان با عقل سازگار نیست. این‌که پادشاه در سبد قرار می‌گیرد، آن هم سبدی که ریسمان آن در آسمان است، با جهان ماده فاصله دارد. این یعنی فرار از ساحت محدودیت‌های عقلانی. در حکمت چنین است که هنگامی که از عقل جزئی فاصله گرفتیم، عالم مثالی خواهد شد.

کمال اخلاقی انسان در قصه‌های نظامی

اهل معنا معتقدند که بین زمین و آسمان، جدایی نیست. جدایی را ما می‌بینیم که در ساحت عقل گرفتاریم. برهان و استدلال و خط کشیدن‌ها بهانه‌ای است برای عقل. چون عقل تا جدایی پدید نیاورد، به درک و فهم نخواهد رسید. از این رو حکما می‌گویند که انسان باید تلاش کند که آن وجه جدایی را دور کند و «من» زمینی خود را به «من» آسمانی‌اش پیوند بدهد. کشف «من» آسمانی شرط کمال است. البته این گام بسیار مشکلی است اما دست یافتن به سعادت، تنها و تنها از همین راه ممکن است.

به این دلیل برای نظامی، قصه بهانه و شعر صورتی است تا کمال اخلاقی انسان را نشان داده باشد. چرا ساحت معنا، ساحت آسمانی است. از این رو ابزاری لازم است تا این آسمان را به زمین منتقل کند و آن را امری قابل درک سازد. قصه، این معنا را پدید می‌آورد. مهم‌ترین نکته‌ای هم که از نظر نظامی برای رسیدن به این کمال لازم است، زندگی و زیستن بر اساس تعالیم آسمانی است. اگر انسان بتواند بین زندگی زمین و آسمانی‌اش هماهنگی ایجاد کند، به کمال خواهد رسید. تاکید نظامی در «هفت پیکر» هم بر همین هارمونی است. انسان باید بتواند مسیر زمینی خود را از راه آسمان طی کند. این تطبیق میان زمین و آسمان، محصول یک اصل است: در اندیشه و حکمت سنتی، زمین، المثنی آسمان است. بنابراین، هر کس بین زمین و آسمان مرز تمایز بکشد، حماقت کرده است.

تقدس عدد هفت در تمدن‌های بشری

در هیچ تمدن بشری سراغ نداریم که عدد هفت مقدس نباشد و وجه تمثیلی نداشته باشد. من ۱۸۰ مورد را، از تمدن‌های قدیم و جدید، آمار گرفته‌ام که اهمیت این عدد را در نزد آنها نشان می‌دهد. در جهان سنت نیز کمال عدد، به هفت است. یعنی هفت، تنها مقام کثرت نیست بلکه بیشتر معرف کمال است. آن هفت قصه «هفت‌پیکر» هم کاملا تمثیلی است. اکنون می‌خواهیم بدانیم که سنگ بنای زیرین این قصه‌ها کدام است و آن حقیقتی که نظامی به دنبال آن بوده است، چیست؟ نظامی سخنور بزرگی است و همان گونه که «جامی» گفته است، قصه‌ها را بر بستر تاویل یک حقیقت قرار می‌دهد. او اهل معرفت و حکمت است. پس بدنبال قصه نمی‌رود. قصه به خاطر جذابیتی که دارد، مفسر رازهای پنهان است. اگر نظامی قصه می‌گوید، قصه‌ی صورت است. او نیز مانند هر کسی دیگر برای تفهیم معنا نیازمند ابزاری است. ابزار او قصه است.

هنگامی که به «هفت پیکر» می‌نگریم، درمی‌یابیم که آسمان و زمین با هم مانوس می‌شوند. هفت قصر و هفت رنگ و هفت روز داریم که همه زمینی است اما هفت سیاره داریم که آسمانی است. رنگ‌ها وجه مادی خود را نمی‌گویند، بلکه هر رنگی معنایی فراتر دارد. درست است که رنگ امری مادی است، اما هویت معنوی را روایت می‌کند. حکمای مسلمان می‌گویند که رنگ، نور منجمد است و نور، رنگ مجرد است. بنابراین هفتی که در «هفت‌پیکر» ظهور مطلق دارد، دو وجه دارد: یکی مادی و دیگری معنوی. برای مثال، رنگ شنبه که سیاه است، باید با بسیاری از موارد دیگر همخوان باشد. به عبارت دیگر، رنگی برای شنبه انتخاب شده است که با فلزات و اقلیم و سیاره‌اش همخوان است. در بستر این انطباق و هارمونی است که حق ظهور پیدا می‌کند. از این رو همه چیز باید با همه چیز هماهنگ باشد. این هماهنگی هم دو صورت زمین و مادی دارد. باید دقت کرد که همنشینی آسمان و زمین در «هفت پیکر» اهمیت دارد.

به هر حال، نظامی می خواهد بگوید که نهایت این هفت قصه، کمال آدمی است. کمال، خود در تطابق زمین و آسمان روح است که ظهور می کند. یعنی هنگامی که زمین و آسمان با هم منطبق بشوند، حقیقت نیز روی خواهد داد. نظامی از تمامی این چند هزار بیت دنبال همین یک نکته است: پیمودن راه برای دست یافتن به ظهور حقیقت.

رمزگشایی عدد هفت در منابع کهن

در مبانی نظری، عدد و شکل (هندسه) دو وجه دارد. یک وجه آن علمی است؛ مثل این که بگوییم ۲ + ۲ می‌شود ۴. وجه دوم، وجه باطن است. در وجه باطنی، عدد عاملی در دست حق برای انتظام هستی است و چون حق به نظم بخشیدن امور عالم سرگرم شود، عدد ابزار انتظام اوست. به همین دلیل است که در کتب آسمانی، عدد را به عنوان عامل ظهور یاد می‌کنند. می‌دانیم که در قرآن ذکر شده است که خداوند، عالم را در شش روز آفرید.

وجه باطن عدد، عامل اظهار عالم است. فیثاغورثیان می‌گفتند که خداوند با عدد، عالم را ظاهر می‌کند. در همه‌ی تمدن‌ها هم عدد را رمز هستی می‌دانند. از این رو اگر به باطن عدد پی ببریم، باطن عناصر اربعه را هم خواهیم شناخت. به راستی هم اگر عدد در عالم باطن جایگاه نداشت، ادیان سراغ آن نمی‌رفتند. عدد نماینده یک راز است و جایگاه صوری و ظاهری ندارد. در این ساحت است که «هفت» معنا پیدا می کند. خود نفس «هفت»، یک رمز است و نیز تصویری است از هارمونی جهان. در عدد هفت رمز و رازی است که از دیدگاه اهل حکمت، انطباق آن بر امور عالم، به برکت آن امور می‌افزاید. پس عدد هفت، منشاء آسمانی دارد.

ایران باستان، منبع نظامی در تاویل رنگ

یکی از پرسش‌های پیش روی ما این است که هنگامی که نظامی سراغ رنگ و تاویل آن می‌رود، از چه منابعی استفاده می‌کند و به استناد کدام منابع است که چنان بحثی را پیش می‌کشد؟ این پرسشی است که باید بدان پاسخ داد. بنظر می‌رسد که چند منبع در ظهور و تاویل رنگ در تمدن ما نقش داشته است. یکی از آن منابع، ایران باستان است. رنگ در جهان باستان دارای باطنی بود. این نکته‌ای است که در ایران باستان بسیار مهم بوده است. در «بندهش» هر ایزدی گل و رنگی دارد. یعنی انسان ایرانی، رنگ را متعلق به جهان ماده نمی‌داند. سهروردی نیز در «عقل سرخ» می‌گوید: «چون زال پای به گیتی گذاشت، رنگ و موی و روی سپید داشت. شوند سپیدی او آن بود که در سرزمین مینوی طوبا زاده شده بود و هنوز رنگ ، وابستگی گیتی نداشت.»

در شاهنامه نیز می‌خوانیم: «کسی کو هوای فریدون کند/ سر از بند ضحاک بیرون کند/ فروهشت از او سرخ و زرد و بنفش/ همی خواندش کاویانی درفش». این بیت‌ها اشاره است به پرچم کاوه  یا همان درفش کاویانی که به رنگ سرخ و زرد و بنفش بوده است. در جهان باستان، رنگ سرخ رنگ نظامیان بود، رنگ زرد متعلق به موبدان بود، چون رنگ نور است و رنگ بنفش وابستگی به پیشه‌وران داشت.

منبعی دیگر برای تاویل رنگ، قرآن است. قرآن و روایات ما تصویری عجیب از رنگ دارند. در قرآن، خدا رنگ دارد و رنگ‌های سفید و سرخ و سبز برای خدا جایگاه بی نظیری دارد. این نکته برای بحث ما از آن جهت اهمیت دارد که بی تردید مسلمانی همانند نظامی، برای تاویل رنگ‌ها به متون مقدس رجوع می‌کرد و از آنها تاثیر می‌پذیرفت. چون متن مقدس از صورت، دروازه‌ای برای ادراک باطن می‌سازد. احادیث از دیگر منابع برای تاویل رنگ به‌شمار می‌روند. به همین دلیل است که در حدیثی از حضرت علی آورده شده است که خداوند، عرش را از چهار نور خلق کرد.

 

0/700
send to friend
مرکز فرهنگی شهر کتاب

نشانی: تهران، خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمدقصیر (بخارست)، نبش کوچه‌ی سوم، پلاک ۸

تلفن: ۸۸۷۲۳۳۱۶ - ۸۸۷۱۷۴۵۸
دورنگار: ۸۸۷۱۹۲۳۲

 

 

 

تمام محتوای این سایت تحت مجوز بین‌المللی «کریتیو کامنز ۴» منتشر می‌شود.

 

عضویت در خبرنامه الکترونیکی شهرکتاب

Designed & Developed by DORHOST