شهروند: وقتی سخن از روشنفکری به میان میآید، نخستین نکته سخن از چگونگی بستری است که روشنفکران در آن شکل میگیرند و بعد از آن نقد و طرحی است که آنها در رابطه با بهترشدن فضای جامعه عنوان میکنند. جامعه ایران از دوره ناصری با ظهور روشنفکرانی مواجه است که با قلم و زبان درصدد هستند جامعه ایران را متوجه عقبماندگی خود کنند و برای روشنبینی و دریافت دستاوردهای غرب به ایران حکومتها را تحتفشار قرار میدهند، فشاری که منجر به انقلاب مشروطه شد. اما در این میان داستان فراز و فرود و تغییر و تحول این روشنفکری نیز جای بحث دارد. روشنفکرانی که به دنبال تحولخواهی و نوسازی ایران بودند، چه خاستگاهی داشتند از برآمده از چه اندیشههایی بودند. در دوره قاجار و پهلوی روشنفکری ایرانی چه جایگاهی داشت و چه تنوع و تکثری را رقم زد؟ ضمن اینکه باید دید در هر دوره روشنفکری ایران چه نقشی را بازی میکند، آیا همیشه دموکراسی، نوسازی و عدالت اجتماعی جزو اهداف مسلم آنها بوده یا در دورههای مختلف این اهداف تقلیل پیدا کرده است؟ برای بحث درباره روشنفکری ایرانی و بهویژه روشنفکر چپ سراغ محمدحسین خسروپناه رفتیم، وی سالهاست که به تحقیق و پژوهش درباره اندیشههای چپ ایران مشغول است و کتاب «شبهای نویسندگان و شاعران ایران (انستیتو گوته - تهران ٢٧ - ١٨ مهر ١٣٥٦)» را چندی است که به چاپ رسانده است. همچنین برخی دیگر از آثار منتشرشده وی عبارتند از: «سازمان افسران حزب توده ایران ١٣٣٣- ١٣٢٣» و «سیدمحمدباقر امامی و کرژکهای مارکسیستی او»، «خاطرات سیامک لطفالهی از سازمان انقلابی تا انقلاب: سازمان انقلابی». نگاهی به مباحثی که درباره روشنفکری در ایران با وی شده حاکی از این است که خسروپناه به خوبی زیر و بم اندیشههای چپ را کاویده است.
آیا
میتوان گفت جریان روشنفکری ایران، در دوره ناصرالدینشاه ظهور و بروز یافت و حضور
و فعالیت آن در جامعه به مشروطه منجر شد؟
روشنفکری یا همان انتلکتوئلیسم یک پدیده مدرن بود و صرف
نوشتن یا کار فکری کردن به معنای روشنفکر بودن نیست، روشنفکری با توجه به اینکه عمدتاً
تحتتاثیر فرانسه هستیم، یک امری است که با نقد، اعتراض و بنیادهای نظری ناشی از
مدرنیته همراه است و شامل اندیشه تحول انسانمحوری و نقد همه امور است. کانت میگوید
جسارت دانستن و متکیبودن به خود است که خارجشدن از صغارت و هویت دانستن را
مطرح میکند که بهدنبال آن عمل اجتماعی هم خواهد آمد. بنابراین سخن از نقد وضع
موجود و ارائه طرح برای آینده است، زیرا اگر چشماندازی برای آینده نداشته باشیم،
نمیتوانیم گذشته را نقد کنیم و نقد باید بر یک بنیانی قرار داشته باشد. نقد به
همراه اندیشههای مدرنیتهای که به جامعه ایران از دوره ناصری به بعد منتقل میشود،
اگرچه آشنایی ابتدایی با آن از دوره محمدشاه رخ میدهد، اما یک تجربه و انباشتی از
آگاهی در دوره ناصری فراهم و متبلور میشود و از دوره ناصری است که روشنفکرها یا منورالفکرهای
آن دوره مانند مستشارالدوله، آقاخان کرمانی، طالبوف و بزرگترین آنها ملکمخان
نقد وضع موجود در صدر آثار آنها قرار دارد که براساس آن طرح برای بهبود جامعه
ایران در سیاست، اقتصاد، جامعه و فرهنگ ارائه شده و دگرگونی جامعه ایران از
طریق اصلاحات را دنبال میکنند. اما در دوره مشروطه و مجلس نخست به بعد این
روشنفکری ادامه پیدا میکند و یکی از برجستهترین روشنفکران مجلس نخست مدبرالممالک
هرندی که متاسفانه چندان شناختهشده نیست، روزنامه تمدن را به چاپ میرساند. او با
آثار متفکران فرانسوی آشنا بود و بسیار تحتتاثیر ولتر قرار داشت و از مقالهها و
متنی که در روزنامه منتشر میکند، کاملاً مشخص است که نظریاتش از کجا نشأت میگیرد.
اما روشنفکری به تدریج ادامه پیدا میکند و به دوره رضاشاه میرسد و در دوره
محمدرضاشاه تعداد آنها بیشتر و بیشتر میشود.
به تأثیرپذیری جریان روشنفکری از فرانسه و اندیشه
روشنگری در عصر مشروطه اشاره کردید، بهگونهای که میتوان گفت رویکرد غالب در آن
دوره ایدههای انقلاب فرانسه مانند آزادی، برابری، برادری، تشکیل پارلمان و
محدودکردن قدرت دولت مرکزی بود. از چه زمانی اندیشههای چپ وارد جریان روشنفکری ایرانی
میشود؟
اندیشههای سوسیال دموکراسی به تدریج از سال ١٩٠٣ به
بعد در ایران بازتاب پیدا میکند و در این میان سه حوزه سوسیال دموکراسی در تبریز،
رشت و تهران داریم. سوسیال دموکراسی که در تبریز جریان دارد در یک حوزه فعال سیاسی
علی موسیو و یارانش هستند و یک حوزه روشنفکری که تقیزاده محور آن است که در این
میان کتابخانهای درست میکند و مجلهای نیز به چاپ میرساند. اما در رشت حسینخان
کسمایی مطرح میشود و در تهران، دهخدا، صوراسرافیل و جهانگیرخان قشقایی هستند که
در این میان یک ترکیب روشنفکری و فعال سیاسی است که وزن فعال سیاسی آن بیشتر است.
بعدها در سال ۱۲۸۵
که عامیون و اجتماعیون تشکیل میشود، از طریق ارتباطاتی که با سازمان همت داشتند، محفلهای
پراکندهای که در کشور وجود داشت، به هم وصل میشوند و بهعنوان فرقه سازمان
اجتماعیون و عامیون در ایران شروع به فعالیت میکنند و روزنامه صوراسرافیل را در
تهران به چاپ میرسانند، بعداً روزنامه مجاهد را در رشت و تبریز منتشر میکنند.
همچنین روزنامه فریاد را در ارومیه انتشار میدهند که تلاشی در راستای نشر و گسترش
عقاید سوسیال دموکراسی است. بعداً در تب و تاب مجلس نخست و تلاشی که برای تحقق
قانون اساسی و تقویت نظام پارلمانی پیش میآید، چندان به فعالان سوسیال دموکراسی
اجازه نمیدهد که در زمینه مسائل تئوریک کار کنند. از مجلس دوم به بعد است که با
انتشار روزنامه ایران نو بر نشر مباحث تئوریک تلاش میکنند اگرچه فرقه اجتماعیون
عامیون در دوره استبداد صغیر حالت حزبی خودش را از دست میدهد و در دفاع از مشروطه
و مبارزه با استبداد صغیر به تشکیلات نظامی تبدیل و بعداً هم منحل میشود که بیانیه
انحلال آن در روزنامه ایران نو به چاپ میرسد. در دوره مجلس دوم اعضای رهبری فرقه
اجتماعیون عامیون در ایران به همراه نسل جدیدی از فعالان سیاسی فرقه دموکرات
عامیون را تشکیل و روزنامه ایران نو را به انتشار میدهند که روزنامه ایران نو یکی
از دستاوردهای بزرگ سوسیال دموکراسی و همچنین روزنامهنگاری در ایران است. از مجلس
دوم به بعد ترجمه آثار تئوریک آغاز میشود که در ابتدا با ترجمه مقالههای آسانفهم
از زبان فرانسه همراه است و مترجمان متنها را با اسامی مستعار چاپ میکنند که این
اسامی مستعار نشاندهنده تعلقخاطرشان به اندیشه چپ است. برای مثال؛ یکی از
مترجمان به نام الف. فقیهپرور نوشته که نام اصلی آن ابوالقاسم است. در کنار آن همزمان،
تشکیلات سوسیال دموکراسی کشور رشد میکند و تشکلهای صنفی را به وجود میآورد و
همزمان به نشر افکار تئوریک کمک میکنند و نقش روشنفکران که در فرقه دموکرات
عامیون فعالیت دارند، یکی تبیین نظریه، برنامه و اساسنامه این فرقه است که بهعنوان
یک جریان سوسیال دموکراتیک چه میگوید و چه میخواهد و از چه طریقی باید به آن دست
پیدا کرد و از طرفی مباحث نظری نقش اقشار، طبقات و جامعه را نیز توضیح میدهند،
همچنین با انقلاب اکتبر به تدریج اندیشههای چپ بیشتر و بیشتر نمود پیدا میکند و
بهعنوان جریان غالب مطرح میشود که حتی بقیه روشنفکران ما که گرایشهای دیگری
دارند، تحتتاثیر این اندیشه قرار میگیرند، برای مثال در یک دوره سعید نفیسی تحتتاثیر
اندیشههای چپ است، اما نه به شکلی که بتوانیم بگوییم مارکسیست است.
بهنظر شما با این رویکرد نوعی تضاد میان تیپ روشنفکری
فرانسوی، روسی و ملیگرایی (میهنپرستی) به وجود نمیآید. البته شاید بتوان به این
تعارض در دوره رضا شاه اشاره کرد؟
در نگاه نخست اندیشههای مدرن را از فرانسه توسط برخی
روشنفکران فرنگرفته اخذ میکنیم که بعداً بخشی از این روشنفکران به اندیشههای چپ
گرایش پیدا میکنند و تعارضی به آن شکل ندارند. بعداً چپهای ایران که بهعنوان
سوسیال دموکراسی از آن صحبت میکنیم، بخشی از اندیشههای خودش را از طریق سازمان همت
و حزب سوسیالدموکرات کارگری روسیه اخذ میکند که عمدتاً هم در ابتدا با منشویکها
در ارتباطند و نه با بلشویکها. این گرایش یکطرف قضیه است و طرف دیگر سوسیال دموکراسی
داریم که از با آلمان و کاوسکی در ارتباط است. ضمن اینکه در این میان یک گرایش
سوسیال دموکراسی ارمنی در تبریز هم داریم که از دل حزب هنچاکیان بیرون میآید که بعداً
برخی از آنها فرقه دموکرات عامیون را تشکیل میدهند و پس از آن روشنفکران ما با
تشکیل فرقه عدالت ایران که همان حزب کمونیست ایران است در یک حزب گرد هم میآیند
که نشاندهنده نوعی تداوم اندیشه سازمانی در حزب چپ است که در دوره رضاشاه نیز وجود
دارد و پس از شهریور۱۳۲۰
به حزب توده میپیوندند. به عبارتی دو سوسیالدموکراسی دو منشأ متفاوت دارد که در
یکجا به هم میرسند.
در این میان، تیپ دیگر روشنفکری مانند فروغی از چه
سرچشمههایی تغذیه میشوند؟
این تیپ از اندیشههای مدرنیته مانند ولتر و اصحاب دائرهالمعارف
میآیند و این اندیشه را پیش میبرند که جامعه را باید مدرن کرد و جامعه باید
نوسازی شود، زیرا جامعه بشدت نیازمند نوسازی است، اما در این میان با یک بحثی مواجه
میشوند و به این نتیجه میرسند که انقلاب مشروطه شکل گرفته و قرار بر این شده که
تحولاتی در جامعه ایران رخ دهد و تلاشهایی برای این تحول انجام شده است، اما در
مقابل این تحولات عوامل بازدارندهای وجود دارد که باید این عوامل بازدارنده از
میان برداشته شود تا بحث نوسازی محقق و جامعه از عقبماندگی رهانیده شود. در این
میان با توجه به مشکل عوامل بازدارنده تیپ روشنفکری مانند فروغی بحث دموکراسی را
از اولویت خارج میکنند و برای همین وارد دستگاه دولتی میشوند. زیرا نبود امنیت و
حکومت مقتدر مرکزی آنها را تا اندازهای از برقراری دموکراسی در جامعه پس میزند.
ضمن اینکه در این میان گرایش سومی نیز وجود دارد که میگویند هم قانون را میخواهیم
و هم یک دولت مقتدر مرکزی. دولت مقتدر مرکزی باید شکل بگیرد، اما باید قانون اساسی
را رعایت کند. افرادی مانند ملکالشعرای بهار، محمدمصدق و برخی دیگر چنین نظری
دارند. اما بعضی مانند علی داور، تیمورتاش و فروغی معتقدند که در بحث دولت مقتدر
میتواند قدری شکل دیکتاتوری هم داشته باشد به شرطی که مصلح باشد. در این میان پس
از پیروزی مشروطه تلاشی برای شکلگیری ناسیونالیسم صورت میگیرد، بحثی که از دوره
ناصری از سوی چند گرایش مطرح میشود. اما تلاشی که در ایران مبتنی بر ناسیونالیسم
صورت میگیرد صحبتی از نژاد و غیره را بیان نمیکند. البته کسانی در دوره ناصری
مقوله نژاد را مطرح میکنند که بُردی ندارد. ناسیونالیسمی که برخلاف برخی نظرها باستانگرا
هم نیست و بیشتر براساس خاک است و زبان فارسی و فرهنگ را بهعنوان محور وحدت مدنظر
قرار میدهد. بعداً این ناسیونالیسم براساس اندیشههای دکترمحمود افشاریزدی، به
صورت ناسیونالیسم دوره رضاشاه شکل میگیرد. شاید اندکی پیش از این سوسیالدموکراسی
نیز طرحی برای شکلگیری ملت در ایران دارد و آن را دنبال میکند که در روزنامه
ایران نو با بحثهایی درباره ضرورت تشکیل یک ملت و کنار گذاشتن تعصبات قومی مواجه میشویم
که معتقد است مسأله دین را نباید وارد ماجرای تشکیل ملت کنند.
منظور آنها از تشکیل ملت برچه مبنایی است؛ بر مبنای
زبان، قلمرو یا دین؟
آن حرف یا طرحی که سوسیال دموکراسی بیان میکند بر این
اساس است که ما در یک کشور زندگی میکنیم که از ادیان و مذاهب مختلفی تشکیل شده
است که در اندیشه ملتسازی باید این تفکرات کنار گذاشته شود و وحدتی که به دنبال
آن هستیم باید بر محور قانون و منافع و مصالح ملی باشد و جامعه را از وضع عقبماندگی
خارج کند و به یک نوسازی دست بزند و تلاش شود تا کشوری از نظر اقتصادی، اجتماعی،
فرهنگی و سیاسی نو و مدرن ایجاد بشود. در مقابل دکتر افشار، کسروی و کاظم ایرانشهر
بر زبان فارسی تاکید دارند، اما در این میان اندیشههای باستانگرایانه را بیشتر
ادیبانی مانند صادق هدایت، سعید نفیسی و به نوعی فروغی مطرح میکنند. البته فروغی
در این میان برخورد سنجیدهتری نسبت به سایرین دارد. گرایش دیگر در این میان
گریگور یقیکیان است که در رابطه با سوسیال دموکراسی ایران است و با شوروی میانهای
ندارد و با آن مخالف است که بنیان ناسیونالیسم دوره رضاشاه را نقد میکند. در این
میان دو تفاوت مطرح میشود، نخست سوسیال دموکراتها و بخشی از متجددان ما به دنبال
شکلگیری ملت هستند و معتقدند که در این پروسه اقوام مختلف نیز همکاری کنند و
نزدیک شوند و یک فرهنگ واحد را به وجود بیاورند. این گرایشی است که سوسیال
دموکراتها بر آن تاکید میکردند که بعداً روزنامه حقیقت جعفر پیشهوری نیز این
بحث را مطرح میکند. اما در این میان ناسیونالیستهای ما به دنبال پروسه ملتسازی
میروند و میخواهند ملتی ایجاد کنند و شاخه و برگ جنبههای مختلف زده شود تا در
قالبی که مدنظر آنهاست، قرار بگیرد. برای همین از اصطلاح ملتسازی استفاده میکنند
و در این میان شکلگیری ملت، پروژه دیگری است که روند دیگری را دارد و ملتسازی
نیز روند خودش را. بنابراین دو پروژه ملتسازی و شکلگیری ملت؛ دو پروژه متفاوت
هستند. از طرفی دو مجله دنیا و پیمان که در دهه دوم دوره رضاشاه منتشر میشود،
اگرچه دو گرایش متفاوت است که روشنفکری ما دارد، اما با یکدیگر همسو است که مجله دنیا
را بخش چپ نمایندگی میکند و بعد از شهریور ٢٠شروع به فعالیت میکنند که وقتی حزب
توده تشکیل میشود کانونی برای اجتماع روشنفکران چپ نه الزاماً مارکسیست است.
در دهه ٢٠ فضای بازی ایجاد میشود که همه جریانهای
روشنفکری با نگاههای مختلف بروز و ظهور پیدا میکنند که به گفته شما به نوعی ذیل
حزب توده قرار میگیرند و بخش دیگر را به نوعی ملیگراها تشکیل میدهند؟
در زمان تشکیل حزب توده حتی برخی از ملیگراها
مانند صادق هدایت به آن روی میآورند و وی وقتی تحتتاثیر اندیشه چپ قرار میگیرد،
داستان «آب زندگی» را مینویسد.
«حاجی مراد» را چه زمانی مینویسد؟
آن هم مربوط به همین مقطع است و آرمانهای سوسیالیست را
در این آثار پیاده میکند که در «آب زندگی» مضامین سخن علیه فقر، ظلم، جهل است که
باید بساط آن از هم بپاشد و حکومت عادلانهای برقرار شود. به نوعی صادق هدایت
گفتمان آن دوره را بیان میکند. بنابراین الزاماً در حزب توده تنها مارکسیستها نیستند
و صادق هدایت تا سال ١٣٢٥ مشاور مطبوعاتی حزب توده است و نقش مهمی در سمت و سو
دادن به روزنامهنگاری حزب توده ایفا میکند.
انشعاب جریان سوم از سال ۱۳۲۶ در حزب توده اتفاق میافتد و برخی روشنفکران
شاخص از حزب جدا میشوند. این انشعاب چه آسیبی به حزب وارد میکند؟
در دیماه سال هزار و سیصد و بیست و شش است که خلیل
ملکی و یارانش از حزب توده جدا میشوند که بحث دیگری که در جریان روشنفکری ما رخ
میدهد، مدنظر قرار دادن بحث عدالت اجتماعی است. با توجه به اینکه در حزب توده در
زمینه ادب و هنر، شکلی از پلورالیسم (تکثرگرایی) وجود دارد و گرایشهای مختلفی در
این حزب هست که مثلاً طرفداران رئالیست سوسیالیستی را داریم و از سویی طرفداران
سبکهایی مانند اکسپرسونیست را. حتی در حزب توده برای نخستینبار آرا و افکار اگزیستالیستها
ترجمه میشود و عبدالحسین نوشین، عضو کمیته مرکزی حزب توده کتاب «روسپی بزرگوار»
را ترجمه میکند و حزب توده کتاب را به چاپ میرساند، که بر آن نقدهایی نوشته میشود
و نمایش به اجرا درمیآید که بعداً روزنامه رهبر، ارگان سیاسی حزب توده در نقد آن
مینویسد و به مترجم اعتراض میکند که چرا اندیشههای اگزیستالیستها را توضیح نمیدهد
تا خوانندگان با آن آشنا شوند. متاسفانه در حزب توده بعداً این پلورالیسم از بین
میرود که آسیب جدی نیز به سبک و سوی ادبیات میزند. در این میان در سال ١٣٢٧
نخستین گروهی که شکل میگیرد، مجلهای هم به نام «خروس جنگی» منتشر میکنند که همه
تودهای هستند و روزنامه مردم یک تقریظ بسیار عالی درباره نخستین شماره خروس جنگی
مینویسد و میگوید که مجله خروس جنگی را بخوانید و از آن تعریف و تمجید میکند.
اما بعداً این پلورالیسم در حزب رنگ میبازد. تکثرگرایی که با نقد و بررسی احسان
طبری در چند سخنرانی و مقاله به چشم میآید، بهویژه وقتی که بحث مفصلی میان طبری
و رهنما درمیگیرد و روزنامه تمدن این بحثها را منعکس میکند، اما وقتی غیرقانونیشدن
حزب توده به میان میآید، فضای بحث به پایان میرسد و گرایش رئالیسم سوسیالیسم در
حزب غالب میشود. اما باید به این نکته توجه داشت که وقتی در شوروی بحث رئالیسم
سوسیالسیم غالب است در ایران تکثرگرایی وجود دارد.
بعد از کودتای ٢٨مرداد و ضربهای که به فضای سیاسی و
اجتماعی ایران وارد کرد، کار روشنفکری ایرانی به لحاظ ماهوی دگرگون میشود، یعنی
اگر پیش از آن و بهخصوص در دهه ١٣٢٠ روشنفکران مستقیماً و بیواسطه از طریق احزاب
و مطبوعات و گروههای سیاسی کار سیاسی میکنند، بعد از کودتا به سمت کارهای ادبی و
هنری گرایش پیدا میکنند و تلاش میکنند در قالبهای ادبی مثل داستان و شعر و رمان
و نمایشنامه و... از وضع تلخ و زمستانی که کودتا به بار آورده، سخن بگویند؟
این امر طبیعی است، کودتا که رخ میدهد خفقان سیاسی حاکم
میشود و آزادیهای سیاسی بشدت محدود و با مخالفان به سختی برخورد میشود. برخی زندانی
میشوند و برخی مهاجرت میکنند. همچنین انتشارات را بشدت کنترل میکنند. حداقل در
دهه ١٣٣٠ وضع به این منوال است و میکوشند کاری کنند که روشنفکران از طریق روزنامه
و مجله کار مشخص سیاسی نکنند و اندیشه و نظرات سیاسی را تبلیغ کنند. بنابراین وقتی
محدودیتهایی در زمینه کار سیاسی پدید میآید، بالطبع روشنفکران به حوزههایی میروند
که فعالیت در آنها مجاز است. روشنفکران در این حوزهها نه با صراحت بلکه با زبانی
مبهم و با ایما و اشاره سخن خود را بیان میکنند. بعد از کودتای ٢٨مرداد نخستین
نشریهای که منتشر میشود، ٢جلد جُنگ رازی است. اینها نخستین جنگهایی است که در
ایران منتشر میشود. بعد از آن به تدریج مجلههایی مثل «هنر و ادبیات» و «کتاب هفته» و
«کتاب ماه» و... منتشر میشود.
چه کسانی در این نشریات قلم میزنند؟ شاملو، اخوان، آلاحمد
و... اگر ممکن است به اسامی اشاره کنید؟
مثلاً ناصر وثوقی «هنر و ادبیات» را منتشر میکند. او از
دل نیروی سوم برآمده است. برخی از نویسندگانی هم که با این مجله کار میکنند،
همچنان اندیشه چپ را دارند، اما گرایش چپ آنها مارکسیستی- لنینیستی نیست. ضمن آنکه
فرصتی فراهم میشود تا دیگران هم بتوانند بنویسند. مثلاً از کسانی که بعداً در
جنبش چپ به چهره شاخصی بدل شد، مصطفی شعاعیان است که در این مجله مینویسد.
بنابراین با این مجلات ادبی و هنری فضایی برای کار روشنفکری پدید میآید که اهمیت
دارد، بعداً بهتدریج مجلههای اجتماعی اجازه نشر میگیرند، زیرا مجله سیاسی که
اجازه نمیگیرد و روشنفکران در این پوشش کار میکنند.
بهنظر میرسد در ابتدای دهه ١٣۴٠ به تدریج فضا بازتر میشود و کسانی
مثل آلاحمد نوشتههای صریحتری مینویسند؟
دهه ١٣٣٠ با دهه ١٣۴٠ تفاوت دارد. در دهه ١٣٣٠ کودتا رخ داده است. هر چه از کودتا
فاصله میگیریم، فشار و اختناق کمتر و کمتر میشود. تا سال ١٣٣٩ که بنبست اقتصاد
سیاسی حکومت شاه رخ میدهد و دیگر نمیشود به این شکل ادامه داد. فضای باز سیاسی
تا سال ۱۳۴۲ ادامه پیدا میکند و دولت امینی بر
سر کار میآید و اصلاحات رخ میدهد. درست است که در ۱۳۴۲ سرکوب رخ میدهد و بعد از آن هم باز فضا تا حدودی بسته است،
اما این بستهبودن فضا هیچ گاه به اندازه سرکوب دهه ١٣٣٠ نیست و فضا باز شده است.
حکومت نیز ضرورتی برای بسته بودن فضا به آن شکل و سرکوب و اختناق و اعدام نمیبیند.
چند نفر در قضایای ۱۳۴۲
اعدام میشوند که البته درباره انگیزه آن بحث و حدیث زیاد است.