اعتماد: انتشار «گزارش جهانی شادی» از سوی «شبکه راهحلهای توسعه پایدار»، که نهادی است متعلق به سازمان ملل متحد، نشان میدهد که در فاصله سالهای ۲۰۱۴ تا ۲۰۱۶ میلادی، نروژ جایگاه نخست ردهبندی «کشورهای شاد» را به خود اختصاص داده و دانمارک و ایسلند و سوییس در رتبههای بعدی قرار دارند. در این فهرست، امریکا در رتبه چهاردهم و ایران با سه پله سقوط نیز در جایگاه صدوهشتم ایستاده است. فارغ از میزان دقت و صحت نتایج «گزارش شادی جهانی»، به نظر میرسد که در این نکته تردیدی نباشد که سطح شادی در جامعه ایران، چندان بالا نیست و میتواند بسیار بیش از این ارتقا یابد. اینکه چه عواملی در شادی فردی و ملی نقش دارند، موضوعی است که در مصاحبه با مصطفی اقلیما، رییس انجمن علمی مددکاران اجتماعی ایران، مطرح شده است.
گروهی از روانشناسان و محققان امریکایی در مطالعاتشان به این نتیجه رسیدهاند که «سنخ روانی» افراد مهمترین عامل خوشبختی آنهاست و پس از این عامل، «درآمد افراد» نقش مهمی در احساس خوشی آنها دارد. اولا شما با این نتیجه موافقید؟ ثانیا «سنخ روانی» دقیقا یعنی چه و چه انواعی دارد؟
سنخ روانی یعنی ما از یک مجموعه اصول اساسی آرامشدهنده برخوردار باشیم. این مجموعه شامل چه چیزهایی میشود؟ امنیت خانواده، امنیت اجتماعی، امنیت شغلی، امنیت سیاسی و غیره را شامل میشود؛ همچنین اینکه فرد بداند قوانین برای همه به طور یکسان اجرا میشود و بداند در مقابل هر حرفی که به او زده میشود یا رفتاری که با او میشود، فردی پاسخگوی اوست. این حالت آن امنیت اجتماعی و آن شادی را به فرد میدهد. وقتی ما این امنیتها را داشته باشیم و از نظر اقتصادی هم وضعیتی حداقلی داشته باشیم آن شادی را تجربه خواهیم کرد. اما اگر در کشوری زندگی کنیم که اقتصاد آن قوی باشد و افراد جامعهاش ثروتمند باشند، با پول و ثروتمندی به تنهایی هرگز آن شادی را نخواهند داشت. مثلا در کشور خودمان بسیاری از افراد پولدار هستند، سمت و مقامهای بالایی دارند اما هیچوقت آرام و شاد نیستند. چرا؟ به این خاطر که آنها این سمت و جایگاه را دایمی نمیدانند. آنها از فردای خود مطمئن نیستند چرا که ممکن است به هر دلیلی کسی جای آنها را بگیرد، ممکن است شرایط موجود جامعه، کارخانهشان را ورشکست کند و غیره. آنها با این افکار صبح و شب کار میکنند، همه فکرشان درگیر کار است و با وجودی که وضعیت اقتصادی خوبی دارند اما چون امنیت شغلی و فکری ندارند بنابراین آن شادی را تجربه نمیکنند. اگر شادی در کشورهای دیگر بررسی شده و این دو عامل اصلی بودهاند باید بگویم هیچ کدام این عوامل در کشور ما وجود ندارند. ممکن است از لحاظ اقتصادی وضع خوبی داشته باشیم اما چون امنیت روانی نداریم، آرامش نداریم تا از پولمان لذت ببریم، بنابراین این شادی را هم نداریم.
برخی از جامعهشناسان هم گفتهاند «امروزه مردم بیش از هر چیز دیگر، درآمدشان را جدی میگیرند.» آیا این آموزه قدیمی که «پول خوشبختی نمیآورد»، افسانهای است که باید با آن وداع کنیم؟
پول زیاد برای ما خوشبختی نمیآورد این حرف اشتباه است. ما به حداقلی از پول احتیاج داریم تا زندگی کنیم. همان طور که حضرت علی(ع) میگفتند پول برای این است که با آن زندگی کنیم نه اینکه زندگیمان را برای پول درآوردن بگذاریم. اگر زندگی کردنمان به خاطر پول درآوردن باشد آنوقت ما زندگی نکردهایم. باید درآمد داشته باشیم تا بگوییم این درآمد برای لذت بردن ما است. پول عاملی است برای آرامش دادن به ما نه اینکه آرامش ما را بگیرد.
شما به عنوان یک مددکار اجتماعی، چه تبیینی از علل شادتر بودن مردم کشورهای اسکاندیناوی نسبت به بسیاری از کشورهای دیگر جهان دارید؟
کشورهایی که جنبه ماشینی شدنشان زیاده از حد هست، کشورهایی که مردمشان دنبال ثروت و پول و مقام هستند، آرامش کمتری دارند. چون صبح تا شب گرفتارند. هر روز به این فکر میکنند که دو تومانشان میشود چهارتومان و چهار تومان میشود هشت تومان و... هر چقدر پولشان زیادتر شود، به همان نسبت سرمایهگذاریشان بیشتر میشود. مثل امریکا. مردم کشورهای اسکاندیناوی به این دلیل شادیشان بیشتر است که امنیتهایی که برشمردیم را در زندگیشان تامین کردهاند. خانواده آرامش دارد چون پدر و مادر از نظر شغلی مطمئن هستند که فردا اتفاقی در محل کارشان نمیافتد، پولدار نیستند اما میزان درآمدشان با حداقل مخارج زندگیشان همسو است. در کشورهای اسکاندیناوی حداقلها را از همه قسمتها دارند. بیمهشان مخارج درمانشان را تامین میکند، از لحاظ تحصیل مشکلی ندارند و هر کسی هم درس میخواند میداند بعد از فارغالتحصیلی میرود سرکار. بنابراین از نظر روح و روان مسائلشان حل شده است. به دلیل رفاه نسبی و امنیتی که دارند با حداقل درآمدی هم که دارند شادترند. آنها با درآمدی که دارند شادی و تفریح میکنند و میدانند اگر پولشان را خرج تفریح کردند دوباره آن را به دست میآورند. در کشور ما خانوادهای به مسافرت میرود؛ از همان ابتدا زن و شوهر با هم و با بچهها دعوا میکنند. تمام سفر با دعوا و ناراحتی است و وقتی هم به خانه برمیگردند، باید قسطهای آن پولی که خرج کردند را بپردازند و وقتی میبینند نمیتوانند پولی که خرج کردهاند را به راحتی پس بدهند، ناراحتی دیگری برایشان پیش میآید.
برخی افراد هم از ردهبندیهای سالانه مربوط به سطح شادی مردم کشورهای گوناگون، انتقاد کردهاند و این ردهبندیها را نادقیق و برآمده از «نگاهی غربی به شادی و خوشبختی» میدانند. درباره این انتقاد چه نظری دارید؟
این ردهبندیها براساس مجموعهای سوالات هست که از مردم کشورها پرسیده میشود. از جمعی که نمونه آماری کشورها است، نظرسنجی میکنند. یک سری سوالهای ثابت را پرسیدهاند. آنها از امکانات، بیمههای درمانی، تفریحات، میزان حقوقشان، امنیت شغلی، امنیت اجتماعی و سیاسیشان پرسیدهاند و این جوابها را گرفتهاند. اما حالا با این ردهبندی کار ندارم. سوال من این است که آیا ما شادیم؟ چه چیزی برای شادی داریم؟ از زمانی که تحصیل را شروع میکنم و تا وقتی که از دانشگاه فارغالتحصیل میشوم آیا میتوانم اطمینان داشته باشم که جایی مشغول به کار میشوم؟ آیا پایه حقوقم میتواند نیازهای اولیه زندگیام را تامین کند؟ بنابراین من شغل ندارم و هیچ پشتگرمی هم به میزان درآمدی که خواهم داشت، ندارم. وقتی هم که شاغل میشوم آیا جایگاهی که به من داده میشود با تخصصهای من همخوانی دارد تا به من آرامش بدهد؟ چون هیچکدام از این نوع آرامشها را در زندگیمان نمیبینیم بنابراین دیگر امیدی به زندگی ندارم، دیگر هدفی در زندگی ندارم. چون فرد به آیندهاش اطمینان ندارد و نمیداند امید خود را از کجا تامین کند؛ بنابراین خودبهخود دیگر آن شادی را ندارد.
اگر فردی قرصهای شادیآوری مثل کپسول فلوکستین یا قرص سرترالین (و در کل داروهای سروتونینی) را دایما مصرف کند، آیا بالاتر بودن سطح شادی او نسبت به دیگران، اصالت دارد یا این شادی بیشتر باید کاذب قلمداد شود و در مطالعات مربوط به «سطح شادی» افراد یا جوامع، لحاظ نشود؟
افرادی نزد روانپزشک میروند و میگویند ما عصبانی هستیم، افسردهایم. آنها نه عصبانی هستند نه افسرده فقط امید و هدف زندگیشان را از دست دادهاند. داروهایی که روانپزشکها به این بیمارها میدهند هیچ جای دنیا به مردم نمیدهند. اول باید علت این عصبانیت و افسردگی را جویا شوند؛ مثلا علتش این است که رییسی که با او کار میکنند جایگاه ریاست و تخصص لازم را ندارد، حرفهای نامربوط به او میزند و... معلوم است که فرد عصبانی میشود. معلوم است که امید زندگیاش را از دست میدهد چون میگوید اینکه رفتار رییس است؛ پس وای به حال باقی مسائلی که زیر دست او حل میشود. اینها باعث میشود فرد آن آرامش را نداشته باشد و سر بقیه داد بزند. پس به دکتر مراجعه میکند و او هم آرامبخش تجویز میکند. آرامبخش چیست؟ مواد مخدری است که احساس و مغز را از کار میاندازد تا فرد چیزی را متوجه نشود. این نوع درمانها با آرامبخش شروع میشود، بعد به قرصهای آرامبخش شیمیایی و بعد هم نوبت موادمخدر میشود. بعد میگوییم اعتیاد در کشور زیاد شده است. این اعتیاد در دختران هم بیشتر است چون دخترها بیشتر تحت فشار روحی و روانی قرار میگیرند و وقتی دیگر قرصهای مسکن و آرامبخش فکر آنها را آرام نمیکند به سمت مواد مخدر میروند. مساله این افراد این است که هدف ندارند باید به آنها کمک کرد تا هدف زندگیشان را مشخص کنند نه اینکه به آنها داروهای آرامبخش تجویز کنیم. در نهایت اگر بخواهیم آسیبهای اجتماعی جامعه را کم و افراد را شادتر کنیم و آرامش روانی به آنها بدهیم باید گفته رهبر عزیزمان را در نظر داشته باشیم که هر زمان رییسجمهوری برای مراسم تحلیف نزد ایشان میرفت، از او میخواست افرادی شایستهسالار را که در مقابل مردم پاسخگو هستند سر کار بگذارد. اگر وزرا پاسخگو بودند در این سالها به این مرحله از ناشاد بودن نمیرسیدیم. به امید آن روز که مسوولان کشور شایستهسالاری و پاسخگویی به مردم را در دستور کار خود قرار بدهند.