بامداد جنوب: «همه قایقها با بادبانهای برافراشته به راه افتادهاند و سوار بر امواج، به سمت مجمع الجزایر اوریون پیش میروند. حالا میدانم که من از برخورد دو روح و دو جسم و دو برادر بهوجود آمدهام. برخوردی میان هستی و نیستی و میان مرگ و زندگی به من شکل داده است.» (برگزیده از رمان «مجمع الجزایر اوریون» نوشته رؤیا دستغیب، ص۲۱۱)
رؤیا دستغیب نویسنده، منتقد و پژوهشگر است. او سالهای زیادی بهطور مستمر به مطالعه و پژوهش در حوزههای فلسفه انتقادی و ادبیات و سینما پرداخته و از زاویههای متفاوتی با همراهی استادهای مطرح به این حوزهها نگریسته است. از دستغیب چندین مقاله و نقد رمان در روزنامهها و مجلهها چاپ شده است. نخستین رمان وی به نام « مجمع الجزایر اوریون» در سال ۹۴ به جامعه ادبی معرفی شد که از سوی جشنواره «واو» به عنوان رمانی متفاوت مورد تقدیر قرار گرفت. وی در رمان دوم خود به نام «تراتوم» که در سال۱۳۹۶ منتشر شد، همان مسیرِ دشوار رمان قبلی را پیش گرفت و جهانی خلق کرد با روایتی غیر خطی. مرزهای واقعیت و خیال در رمانهای او درهم شکسته میشوند و واقعیتی دگرگونه در برابر خواننده ظاهر میسازد. وی در ادامه فعالیت ادبیاش بهزودی مجموعهداستان کوتاه خود را راهی بازار نشر خواهد کرد. گفتوگویی با رؤیا دستغیب صورت دادیم که خواندن آن در ادامه خالی از لطف نیست.
خانم دستغیب مایلم اساساً ادبیات در عصر حاضر، چه ضرورت وجودشناختی دارد؟
زبان ادبی با انقطاع و بحرانی که در دل هستی ما است گره خورده و به قول بلانشو فیلسوف فرانسوی: «زبان ادبی کوششی است که میکوشد تا آشکارگی چیزی بشود که آشکارگی نابودش میکند.... یک کوشش تراژیک: ادبیاتی که میخواهد معنا را ویران کند و به پیش از آن برسد، در مییابد که از معنا و کلیتگریزی نیست». زیرا وقتی میگوییم معنایی نیست، باز از معنایی سخن میگوییم. ادبیات میتواند با فرارفتن از مفاهیم از پیش دادهشده، شکاف ملتهب در هستی ما را برای خلاقه بودن پر خون و ملتهب نگه دارد و به جهانهایی شکل بدهد که از تنش میان ذهن و بدن بیرون میآیند. هستی ما در جهان مدرن با تبدیل علم به تکنولوژی و طبیعت به فرهنگ مورد تهدید مدام است و بدن بهمثابه جایگاه میل و زبان بهمثابه ابزاری برای تفکر، هر دم بیشتر به انحراف کشیده میشوند. ادبیاتی که نتواند ترکها و شکافهای درون هر امر مطلقی را ببیند و خلأ درون هستی ما را بازنمایی کند، فقط کالایی برای مصرف است و زبان را فاسد میکند. خوانش هایدگر از فروید به ما میگوید: « ناخودآگاه بهمثابه یک ساختار زبانی، بیرون از انسان است و مرکز هستی سوژه و آنچه سوژه را واقعی میکند، بیرون از خودش است». بههمین دلیل ما در چهره دیگری و در رابطه با بیرون، خودمان را در مییابیم. این گسست در تمامی معانی که ما میآفرینیم وجود دارد و سبب پویایی متن میشود. طرح پرسش، ضروریترین کاری است که یک هنرمند با چرخیدن به سمت بیرون یا «دیگری» که همان فاصلهای است که با خود دارد، انجام میدهد؛ زیرا آفرینش هنری از میان تار و پود پرسشهایی که با هستی ما گره خورده بیرون میآید.
خود شما بهعنوان یک کنشگر ادبی، چه تقریری از فضای فرهنگی جامعه امروز ایران دارید؟
فرهنگ از درون شکافی از دل طبیعت بیرون آمده و در جامعه تعالی یافته و بهطور مداوم، گفتمانهای متضادی در درونش میپرورد و همزمان آنها را سرکوب میکند. فرهنگ به شبکهای معنایی شکل میدهد و ما را به رفتارهای متناقض با خودش وا میدارد. این شبکه معنایی در کشورهایی مثل ایران که هنوز در مرزهای سنت و مدرنیته دست و پا میزنند و نمیتوانند تناقضات و پیچیدگیهای فرهنگی و اجتماعی و روانیشان را آشکار کنند، تبدل به فضایی میشود که خرده گفتمانها به نفع گفتمان مسلط حذف میگردند. فرهنگی میتواند پویا باشد و مرزهایش را گسترش دهد که به خطوط تنشآلودش با طبیعت نزدیک شود. در صنعت فرهنگسازی میتوان آثار هنری را بستهبندی کرد و با تخفیف به خوردِ مردمی داد که یاد گرفتهاند به جای رویارویی با اثر هنری و آفرینش دوباره آن که کاری سخت و نفسگیر است به سرگرم شدن و لذتهای آنی قناعت کنند، در صورتی که آفرینش هنری ناب میتواند سطح لذت را در ما ارتقا دهد و دیگر ما بهدنبال متنهایی که زود و راحت خوانده میشوند و دنیای آشنای اطرافمان را بازنمایی میکنند، نباشیم. این نوشتهها در تسخیر امر اجتماعی و پژوهشهای سطحی از امور شکل گرفته و تقلیلگرایانه به واقعیت مینگرند.
این شاخصهها را به چه نحوی در آثارتان بازتاب دادهاید؟
در رمانهایم سعی کردهام، امر نادیدنی را دیدنی و امر ناشنیدنی را شنیدنی و شکافها و گسستهای درون وضعیت بغرنجی را که انسان امروزی با آن درگیر است، بازنمایی کنم.کنشهای شخصیتها به دور حفرهای شکل میگیرد و این مغاک از نیروهایی که در هم پیچ و تاب میخورند، لبریز است. ما در متن میتوانیم با تنشی که همزمان، بدن و ذهن را در مینوردد، روبهرو شویم. زبان از بازگویی روایت خطی تن میزند و به مرزهای در حال فروپاشی مرگ و زندگی، زمان و مکان نزدیک میشود. من در نوشتن تلاش میکنم به هسته گسستی که سبب بحرانهای پیدرپی در جوامع است، نزدیک شوم. از شخصیتها، نامهایشان حذف شده و آنها به نقشهایشان قلاب شدهاند. روایتهایم از روشنی کور کنندهای که جوامع را در بر گرفته، دور میشود تا بتواند در سایه روشنها به سویههای غریب شخصیت انسان امروز نزدیک شود. رمان تراتوم ص ۲۸: «خرگوش روی شکمم چمباتمه زده و با آن دماغ خیس و لرزانش خیره نگاهم میکند. جسم گوشتالو، گرم و نرمش دردم را تسکین میدهد. پرندهای جیغ میکشد و دستِ خواب رفتهام بالی بزرگ با پرهای سیاهی است که برق آبی تیرهای دارد و ناخواسته خرگوش را از روی شکمم میراند.»
چگونه میتوان در شرایط متکثر اجتماع فعلی، روابط فرهنگیمان را با مدیا (رسانه) صورتبندی کنیم؟
امروزه بیشتر رسانهها مردم را به سمت منزوی شدن میرانند و با اختیار گرفتن زبان، الگوهای آماده مصرف از آثار هنری، کنشهای سیاسی و اجتماعی، روابط زن و مرد و تعلیم و تربیت و .... ارائه میدهند که به یکدستی هولناکی در عمق جامعه منجر میشود. در جوامع مدرن بهوسیله رسانهها و فضای مجازی، طوفانی از صداها و تصاویر به راه افتاده و ما را در درون کارناوالی از اشباح، میان میلها و رویاهایمان سرگردان کرده است. کارناوالی غریب که نمیگذارد از واقعیت برساخته و خفه کننده اطرافمان قدمی بیرون بگذاریم و به جهانی با معناهای تازه شکل بدهیم، حاصل این وضعیت دستیابی به اطلاعات هر چه بیشتر و معنایی هر چه کمتر است. فکر میکنم ما رسانهها را چنان وارد زندگیمان کردهایم که مرز میان حوزه عمومی و خصوصی کاملاً ناپدید شده و ما را بهجای پیش رفتن به سمت تواناییهایمان به درون ترسهایمان رانده است. انسان امروزی در اخبار به مشتی اعداد و ارقام تقلیل یافته است.
بدون تعارف آیا از اینکه کارورز و کاربر زبان فارسی هستید، رضایت ادبی دارید؟ پتانسیلهای این زبان را چگونه یافتهاید؟
پس از خواندن و نوشتن بسیار، حال میدانم که زبان فارسی پتانسیل بالندگی و گسترش مرزهایش را دارد و میتواند آنها را به تعلیق درآورد. من مقالهای در اینباره به اسم «تنشی که زبان را در مینوردد» در مجله مدیریت ارتباطات نوشتم و به این مهم تا جایی که توانایی داشتم، پرداختم. زبان فارسی بیشتر از اینکه احتیاج به تعریف و تمجید داشته باشد، نیاز به واقعبینی دارد. ما باید به قدرتها و ضعفهای زبان فارسی واقف باشیم تا بتوانیم در این زبان امر نویی تولید کنیم. عبدالعلی دستغیب در کتاب «از دریچه نقد» مینویسد: «زبان و تفکر دو روی یک سکه هستند، زبان خیلی مهم است. در شعر و داستان هم بسیار مهم است، ولی در فلسفه و علوم نظری است که دیگر به نهایت اهمیت میرسد. پس من گفته خودم را تکمیل میکنم که چون ما اهل تفکر نیستیم، بنابراین واژگان برای ما آن اهمیت حیاتی را ندارند.» ما در زبان فارسی گنجینههای ادبی بسیاری بهخصوص در زمینه شعر داریم؛ ولی پشتوانه فلسفی کافی برای اندیشیدن را در دسترس نداریم و به همین دلیل باید به سوی فلسفه غربی برویم و پربارتر به سمت زبان فارسی برگردیم. زبان ابزاری برای تفکر است و اگر به این وجه زبان پرداخته نشود، پویایی خود را از دست میدهد. برای آفرینش در صورتهای مختلف ادبی و نظریهپردازی فلسفی باید به ابهامی که در عمق زبان است، توجه کنیم. زبان حول محوری ایستا نمیچرخد. نویسندهای که نتواند خلأ پشت معانی را نشان بدهد، نمیتواند خلاقانه بنویسد. این گفته پروست را هم نمیشود، نادیده گرفت: «بهترین روش برای دفاع از زبان، حمله به زبان است.»
دبیات امروز ایران در مقایسه با نحلههای دیگری مثل سینما یا ورزش چه جایگاهی را نزد مخاطبانش دارد؟
شما وقتی سینما را در کنار ورزش میگذارید حتماً مقصودتان سینمای جدی نیست و وجه سرگرم کننده آن را در نظر دارید. امروزه سینما و ورزش بدون بودن زیر پرچم یک نظام قدرتی نمیتوانند به حیات خود ادامه بدهند و به این معنا است که بازار، هنر و ورزش را در تسلط خود از ریخت میاندازد. سینما و ورزش امروزه تبدیل به کالاهایی قابل مصرف برای مشتاقان بیشمارش شده است. در مورد ادبیات وضع اسفبارتر هم است؛ زیرا با این تعداد کم خواننده و تیراژهای پانصد و هزار تایی میان زمین و آسمان دست و پا میزند، نمایشهایی هم که گاهی برای رونق بخشیدن به این حوزه راه میافتد، کاری از پیش نمیبرد. البته با همه این اوصاف در این میان قربانی اصلی، ادبیات و سینمای خلاق و جدی است؛ زیرا هیچ جایگاهی برایش در نظر گرفته نشده است.
میزان رضایت شخصی خودتان نسبت به نویسندگان و شاعران زن تا چه حد است؟
زنها در این دوره بیشتر از قبل به نوشتن داستان و شعر روی آوردهاند. من در مورد هنر به این نوع تقسیمبندیها باور ندارم؛ زیرا اگر کسی میتواند متنی خلاقه بیافریند، کاری کرده و جنسیتش مهم نیست. به نظرم زنهای نویسنده و شاعر نباید در تسخیر فشار مضاعفی که در جامعه رویشان است، در نوشتههایشان بهطور مستقیم به سراغ موضوعاتی که شرح مرارتهای زنها است بروند؛ زیرا در بیشتر موارد این متون تقلیلگرایانه و تکراری هستند و به ادبیات و حتی هویت زنها در جامعه لطمه میزنند.
انتقاد یا پیشنهادی راجع به سیاستهای فرهنگی دولت و نهادهای وابستهاش ندارید؟
بهتر است بگویم که اگر سیستمی خوب کار کند از بازدهی آن مشخص میشود. حالا اگر اداره کنندهها و کسانی که این نهادها را میچرخانند از عملکردشان راضی هستند، لازم نیست کاری کنند؛ اما فکر میکنم ما در دورانی بهسر میبریم که چیزی در این سیستمها خوب کار نمیکند و سیاستهای فرهنگیمان با بنبست روبهرو شده است. پیشنهاد من زیر و زبر کردن این نهادهاست؛ زیرا کار فرهنگی یعنی تولید امر نو و نه نمایش فرهنگی. بودریار فیلسوف فرانسوی میگوید: «چیزی تماشایی و نمایشی باید رخ بدهد تا در واقع هیچ چیز رخ ندهد.» وقتی در فضای فرهنگی کشوری امر خلاقهای شکل نگیرد و کنشگران این حوزه به سمت تکرار مکررات بروند، زبان فاسد میشود و ما هر روز بیشتر از پیش با آثاری که برای مصرف و نه تفکر شکل گرفتهاند؛ روبهرو میشویم. امروزه رئالیسمزدگی یکی از عوامل ایستایی ادبیات ما است.
برای آینده ادبیتان چه تصمیمات و برنامههایی دارید؟
یک مجموعهداستان کوتاه در دست دارم که سرگرم بازنویسیاش هستم. امیدوارم بهزودی و بعد از نوشتن مجموعهام، رمان تازهای را شروع کنم که بیشتر از دو مورد قبلی چالشبرانگیز باشد. همچنین میخواهم نوشتن مقاله و پژوهش و مطالعه در ادبیات و فلسفه را جدیتر از قبل دنبال کنم.
سخن پایانی؟
در پایان میخواهم در ادامه بحثهایی که داشتیم به این گفته پل ریکور فیلسوف فرانسوی اشاره کنم، او درباره متون مدرن جویس، بکت و دیگران میگوید: «این متون سرمشقهای عادی نظام روایت را در هم میشکنند تا وظیفه ایجاد نظام را به عهده خود خواننده بگذارند. دست آخر، این راست است که خواننده خود متن را میسازد. تمامی روایتها، حتی روایتهای جویس، نوعی فراخوان بهنظم هستند. جویس از ما نمیخواهد که از آشوب آشفته شویم، بل نظمی بینهایت پیچیدهتر را پیش میکشد. روایت، ما را فراتر از نظم سرکوبگر وجودمان به نظمی آزادتر و خالصتر میبرد. مساله روایتگری، هر چه هم مدرنیست و آوانگارد نمیتواند از مساله نظام جدا باشد.» لازم است به مطلب ریکور این نکته را اضافه کنم که ادبیات نمیتواند در ساختاری ایستا دوام بیاورد و ما باید تاب تحمل متون خلاف جریان مسلط را در ادبیاتمان داشته باشیم. متاسفانه کمبود منتقدانی که به ادبیات احاطه داشته و بتوانند چفت و بست متن را باز کنند و دوباره آن را بیافرینند به ادبیات ما ضربه سختی زده است.