ایسنا: رمان «آواز اجساد بیگور» نوشته جزمین وارد با ترجمه سعید کلاتی در زمره یکی از شاخصترین آثار ترجمهای بازار کتاب در ماههای اخیر در ایران بوده است. رمانی با موضوع زندگی سیاهپوستان در دوران بردهداری در ایالات متحده آمریکا که انتشار آن در آمریکا نیز اتفاق ادبی مهمی به شمار رفته و درباره این اثر و نویسنده آن اظهارنظرهای زیادی شده است. در ادامه به بهانه انتشار این رمان توسط نشر «کتاب کوچه» با این مترجم گفتگویی انجام دادهایم. کلاتی از مترجمان پرکار این روزهای ادبیات ایران است که سال گذشته ترجمهای از او نامزد جایزه کتاب سال جمهوری اسلامی نیز شد.
آقای کلاتی شاید سوالم درباره اینکه شما چطور کار ترجمه را شروع کردید کلیشهای به نظر برسد اما امیدوارم از کنار پاسخ به این سوال بتوانیم راهی برای ورد به کار ترجمه توسط علاقهمندان جوان به این عرصه پیدا کنیم.
برای من کار ترجمه با روزنامهنگاری شروع شد و البته همین روزنامهنگاری ناشی از علاقه من به کتاب از کودکی بود. دنیای ذهنی من از کودکی با داستانها شکل میگرفت و شوق نوشتن را برایم ایجاد میکرد. روزنامهنگاری برایم فرصتی بود که بتوانم بنویسم و البته دریچهای به دنیای ترجمه را هم برایم باز کرد.
یعنی با روزنامهنگاری تصمیم گرفتید مترجم شوید؟
نه. من از سال ۱۳۸۸ به طور حرفهای وارد ترجمه شدم. در روزنامههای مختلفی از جمله تهران تایمز کار ترجمه فارسی به انگلیسی انجام دادم و مدتی هم سردبیر نشریات انگلیسی سازمان فرهنگ و ارتباطات بودم. اما تا سال ۱۳۹۵ هیچ رمانی را وارد بازار نکردم. ترجیح دادم بیشتر بیاموزم و با دست پر به بازار کتاب و آثار ادبی وارد شوم. به باورم مترجمی که ضعیف وارد بازار کتاب شود حذف میشود و موفق نخواهد بود. این پروسه طبع آزمایی برای من نزدیک به ده سال طول کشید تا به ترجمه کتاب رسیدم.
بهانه گفتگوی ما کتاب «آواز اجساد بیگور» است. این کتاب را برای ترجمه چطور انتخاب کردید؟
کتاب از طرف دوستم که دبیر نشر کتاب کوچه بود به من پیشنهاد شد. من نویسنده را تا پیش از آن نمیشناختم و به طبع درباره آن جستجوهایی انجام دادم. سرگذشت او به تنهایی برای من کافی بود که بخواهم به سراغ اثرش بروم.
چطور؟
خانم وارد در یک سال پنج مرد زندگیاش را از دست میدهد. خود او میگوید هیچ چیزی جز نوشتن نمیتوانسته است او را از این درد و حزن نجات دهد. همین مساله نشان میدهد که کتاب چه درون مایه قوی و سنگینی دارد. خود متن داستانی نیز درون مایه رئالیسم جادویی دارد و اشارهای به تاریخ بردهداری در آمریکا و مجموع همین مسائل باعث شده که کتاب با استقبال بینظیری در آمریکا روبرو شود و البته در ایران هم همینطور بوده است.
آقای کلاتی در تأیید حرف شما باید بگویم که از این اثر گویا چند ترجمه منتشر شده است. این چند ترجمه بودن کتاب برای شما به عنوان مترجمش، مساله حادی ایجاد نمیکند؟
زمانی که من ترجمه را شروع کردم مترجم دیگری هنوز ترجمه آن را را آغاز نکرده بود و کتابی هم در این زمینه منتشر نشده بود. اخلاق من این است که وقتی کتابی را برای ترجمه در دست میگیرم اگر ببینم آن اثر قبلاً فیپا گرفته و مترجم و ناشر خوبی سراغش رفته است دیگر سراغ آن نمیروم. زمانی که ترجمه کتاب خانم وارد را شروع کردم کسی سراغش نرفته بود و به تدریج دیدم که دوستان دیگری هم دست روی آن گذاشتهاند. البته الان یکسالی هست کتاب در بازار است و ناشر دیگری هنوز آن را منتشر نکرده است.
نگاهتان به پدیده چند ترجمه بودن برخی کتابها که خاص بازار ایران است، چیست؟
برخی ناشران با دامن زدن به انتشار چند ترجمه از یک اثر به آن ظلم میکنند. سپردن کار ترجمه به افراد غیرحرفهای و به اصطلاح تب بازاری آن کتاب را خواباندن برای مخاطب دافعه ایجاد میکند. به عنوان یک روزنامهنگار میگویم که رسالت رسانهها در چنین فضایی ایجاد این حس در مخاطب است که باید مترجم و ناشر کتاب را درست انتخاب کرد، از هر ناشری کتاب نخرید و کمی با وسواس و دقت نظر در انتخاب اسامی و مترجمها سراغ انتخاب کتاب رفت.
یکی از ویژگیهای کتاب «آواز اجساد بیگور» موضوع انتخاب نام آن است. این نام در ترجمههای مختلف به اشکال مختلفی درج شده است. شما چطور به نام خودتان رسیدید که ریتم و شاعرانگی جالبی هم دارد.
تغییر اسم یک روال جا افتادهای در عالم ترجمه در دنیا است. کتاب در ترجمههای مختلف ممکن است با اسامی مختلفی منتشر شود. حتی در کشورهای انگلیسی زبان هم این روال رایج است. هر ناشری با توجه به مقتضیات جامعه کتابخوان خودش این کار را میکند. قبل از انقلاب هم در ترجمه فیلمها این مساله زیاد اتفاق میافتد. مثل فیلم «بیلیاردباز» با بازی پل نیومن که از اساس این فیلم چنین اسمی نداشت.
درباره این کتاب اسم اصلی آن به زبان انگلیسی و در ترجمه تحتاللفظی فارسی «آواز بخوان ای کسی که دفن نشدهای...آواز بخوان» بود. در زبان فارسی به نظر من چون ما از مصدرها در نام گذاری بیشتر استفاده میکنیم این اسم زیاد جالب نبود. اسمی که در نهایت برای کتاب انتخاب کردیم نوعی تداعی معانی از محتوای کتاب بود. عرض کردم که داستان کتاب در اوایل دوران بردهداری است، دورانی که در آن گاوچرانهای آمریکایی اجساد بردههای نافرمان خود را دفن نمیکردند بلکه از درخت آویزان میکردند تا بپوسند. خانم وارد که خود از سیاهپوستان آمریکایی است در این اثر سعی دارد به این افراد ادای دین کند و نامی هم که ما انتخاب کردیم با الهام از حس او و البته نام اصلی کتاب انتخاب شده است.
فضای داستان آواز اجساد بیگور بسیار خاص است و من در نقدهای که بر این اثر نوشته شده خواندهام که متن آن مخاطب را بسیار با خود درگیر میکند. شما در این زمینه چه توضیحی دارید؟
من همیشه برای ترجمه سراغ آثاری رفته ام که من را درگیر خودش میکنند. «ناطور دشت» همیشه اثر احترام برانگیزی بوده است، اما من را درگیر خودش نکرده است. بماند که حالا شخصیتش الهام بخش بسیاری بوده است. من همیشه دنبال انتخابهایی رفتم که بتوانند من را درگیر خودش کنند. گاه شده بود که در ترجمه چنان درگیر کتاب بشوم که داستانش نیمه شبها من را از خواب بپراند.
حزن و اندوهی که نویسنده برای نوشتن کتاب تجربه کرده است و دربارهاش توضیح دادم را میشود در سطر به سطر این کتاب حس کرد. داستان خانم وارد متن و نوشتاری قوی دارد، متنی که به اصطلاح سنگین است. هر کسی آن را خوانده به من گفته که با بخشی از آن گریه کرده است و البته این تجربه برای خود من تکرار شده است.
شما از منظر زبانی با این مختصاتی که عنوان کردید برای ترجمه کتاب با مشکلی روبرو نبودید؟
این کتاب مشکل زبانی خاصی مانند آنچه در برخی از آثار ادبی سیاهپوستان با عنوان زبان خاص آنها از آن یاد میکنیم با خود به همراه نداشت. من به خاطر دارم که برای ترجمه کتاب «آدم فروش» با این مشکل روبرو بودم. «آدم فروش» یکی از سختترین کتابهای دهه اخیر آمریکا برای خوانش و ترجمه بود. اثری به شدت سخت خوان که من برایش بیش از ۷۰۰ پانویس دادم اما «آواز اجساد...» به جای زبان بیشتر متنش مخاطب را با خود همراه میکرد. کتابی با زبانی نرمال و استاندارد و البته روحی پیچیده.
دوست دارم در پایان درباره الزامات یک ترجمه و مترجم خوب نیز از شما سوال کنم. به باور شما چه چیزی میتواند یک ترجمه و مترجم را مانا کند؟
مترجم باید قبل از ترجمه خواننده و شنونده خوبی باشد. او باید متخصص نثر زبان و سرزمین خود باشد. تعبیری دارم که بر اساس آن میگویم خواندن برفی است که بر کوهستان ذهن شما میبارد و مینشیند و وقتی مینویسید این برف آب شده و روی نگارش و قلم شما جاری میشود. به باور من تسلط مترجم به زبان مقصد مهمتر از تسلط وی بر زبان مبدا است. این راز ماندگاری مترجمان خوب ایران بوده است و ما هر چه بیشتر بخوانیم بیشتر و بهتر میتوانیم ترجمه خوبی از خود بر جای بگذاریم.