کد مطلب: ۲۹۳۵۱
تاریخ انتشار: شنبه ۳۰ بهمن ۱۴۰۰

نظرات کانت و هگل درباره موسیقی رَپ

سیدمسعود آریادوست

ایلنا: "اگر از مواردی چون ابن سینا و در بخش «جوامع علم موسیقی» او در کتاب شفاء و اندیشه‌های نهفته در رسالات منسوب به اخوان الصفا درگذریم، تقریبا بعد از این دوره این وجه از فارابی در سنت رساله‌نویسی به محاق خاموشی می‌گراید که تا امروز همچنان این خسران و فراموشی پابرجاست." این بخشی از سخنان کاوه خورابه "موسیقیدان، دانش آموخته فلسفه و معاون پژوهشی انجمن آثار و مفاخر فرهنگی" در خصوص بی‌توجهی به سنت فلسفه موسیقی فارابی است. او در شرح نقش نگاه ایدئولوژیک در تجلی موسیقی می‌گوید: "مسلم است که شما می‌توانید با نگاهی ایدئولوژیک، بدترین گونه موسیقی همراه با اشعاری زیبا از شاعران شناخته شده را موسیقی خوب بدانید، چیزی که این روزها الی ماشاءالله می‌بینید و بالعکس، قطعه‌ای موسیقایی با ساختار قوی و سامان‌مند، اما بهره‌گیر از الفاظ و اشعاری نابجا و سست بنیاد را بد." این موسیقیدان ادامه می‌دهد، در این روزگار سیطره فضای مجازی و گسترش روز افزون صنعت فرهنگ و فردیت‌های مجازی قلابی مبتنی بر کمیتی به نام «"لایک خوردن"های بیشتر، مقبولیت بیشتر،» چه باید کرد؟ حکم اخلاقی مبتنی بر باید و نباید در اینجا چگونه خواهد بود؟ بی‌تردید هنگامی که بحث از اصالت و ارزشمندی در فلسفه موسیقی می‌شود، اتفاقا همه این دغدغه‌ها را مدنظر قرار می‌دهیم." در ادامه، متن کامل این گفتگو را بخوانید.

اگر به قصد ارتباط فلسفه و موسیقی کتاب‌های تاریخ فلسفه را نگاه کنیم خواهیم دید صرفا تعداد معدودی از فلاسفه در باب فلسفه و موسیقی، به طور جدی دست به قلم برده‌اند علت این مسئله چیست؟

فکر می‌کنم در همین ابتدا چند مسئله را لازم است که از یکدیگر تفکیک نماییم تا شاید اتهام وارد شده در این سوال از گرده‌ی تاریخ فلاسفه و فلسفه مرتفع شود. نخست، بهتر است معین کنیم که منظور از معدود فلاسفه به کدام حوزه جغرافیایی در اندیشه فلسفی برمی‌گردد؛ شرق یا غرب (اگر قائل به تقسیم‌بندی فلسفه غرب و شرق باشیم). اگر بخواهم درست‌تر تبیین کنم شایسته است معلوم کنیم اصولا مسئله موسیقی و به تبع آن فلسفه موسیقی مبتلا به اندیشه‌ورزی کدام یک از این دو حوزه فلسفی بوده است که در ادامه در حد توان بدان توان اشاره خواهم داشت.

دومین مسئله که مسلما برخاسته از رویکرد ما به پاسخ مسئله اول خواهد بود مبتنی بر این است که آیا حکم فوق‌الذکر منبعث از تحقیق، پژوهش و احصائی جامع و مانع از نظرات و اندیشه‌های فیلسوفان و مولفین فلسفی در این باب است یا خیر؟ به نظر می‌رسد هنوز تا دست‌یابی به چنین تحقیقی در فرهنگ و زبان فارسی‌مان فاصله زیادی وجود داشته باشد که در مسئله سوم به آن اشاره می‌کنم. سوم، در تاریخ فلسفه اصولا صحبت از فلسفه‌های مضاف، چنان‌ که در قرن معاصر از آن تعریف و رویکردهای جدی به آن اخذ شده است، حضوری این چنین نداشته است. از جمله ترکیب واژ‌گانی «فلسفه موسیقی» امری متاخر است با پهنه‌ای گسترده و آمیخته با محتویات پیچیده فرهنگی، دینی و آئینی. به این معنا که مختصرا اگر بخواهم متذکر نکته‌ای شویم، فقط کافی است جایگاه وجودی موسیقی را در حوزه دین اسلام و مسیحیت در نظر بگیریم. مسلما اولی با مسئله اثبات شناختی و تایید هویتی گریبان‌گیر بوده است و دیگری فرآیندی غیر از این را طی کرده است.

چهارم، بی‌شک در این پرسش به نظر می‌رسد تفکیک دیگری نیز باید قائل شویم؛ اینکه آیا مسئله فلسفه موسیقی را باید در لابه‌لای کتب تاریخ فلسفه‌ی موجود و با همین عنوان جستجو کرد یا می‌توان آن را به عنوان پرسمانی مستقل و جدی در تاریخ فلسفه نگریست.

یعنی معتقدید چیزی به نام فلسفه موسیقی را باید به عنوان امر جدید و متاخر در نظر گرفت و به گذشته نرفت؟

ابدا ابدا. خواستم تاکید کنم که رشته‌ای از فلسفه‌های مضاف به نام «فلسفه موسیقی» امری متاخر است که همچون سایر زیرشاخه‌های فلسفه‌های مضاف گرچه پای در تاریخ فلسفه دارد، اما در دهه‌های گذشته انضمامی‌تر و تخصصی‌تر و بر اساس مطالعات خاص‌تر مورد کنکاش و توجه قرار گرفته است.

در این صورت به منظور راهگشایی به سرچشمه‌های این تفکر تا کجا می‌توان به گذشته برگشت؟

اجازه بدهید پاسخ این پرسش را ابتدا با مصرعی از ابیات شعر حافظ بیاغازم: «چون جمع شد معانی گوی بیان توان زد». بیان یا زبان، در دسترس‌ترین و اساسی‌ترین مسیر ورود و گشودگی به دروازه بیکران ذهن است. حال این بیان یا زبان می‌تواند مصوت باشد یا غیرمصوت(منظورم از مصوت، دارای صوت انسانی بودن است). در صورت مصوت بودن، می‌تواند قرین با الفاظ معنادار باشد یا الفاظ و آواهایی که همنشین کلمات معنادار نبوده، اما بر معنایی شناخته شده دلالت می‌کند؛ همچون زمانی که اصوات ما به صورت «آخ»، «آه»، «وای» و ناله‌ها دلالت بر وجود درد یا رنج می‌کند یا بالعکس اصواتی که نشان از خوشی یا دیگر عواطف درونی دارد.

در همین مصوت‌های غیرقرین با الفاظ، گاه اصوات بر اساس الحانی آهنگین و با بسامدهایی جدای از آوای گفتاری ایجاد می‌شود که تجربه آن را اکثرا ما آدمیان، هنگامی که با حلق خود آهنگی را زمزمه می‌کنیم (بی‌آنکه کلامی را به زبان بیاوریم) داریم. این آواهای آهنگین در ارتباط تنگاتنگ با تجربه زیسته فرهنگی ما قرار دارد که در جایش سخن خواهیم گفت. در گونه و حوزه زبان غیرمصوت مسلما مکتوبات اعم از گونه‌های نوشتاری و تصویری را می‌توان برشمرد. زمانی که الحان و آواهای موسیقی نیز در غالب خط و نگارش درمی‌آیند (نتاسیون) با پهنه دیگر از وجود مکتوب در برابرمان مواجهه می‌شویم. سخن را می‌توان بیش از این به درازا کشاند، اما قصدم این بود که بگویم پیدایش موسیقی را (به معنای آگاهانه آن) اگر مقدم بر زبان گفتاری ندانیم اما قطعا شایسته است به عنوان امری همزمان با پیدایش انسان و زبان در نظر گرفت. شما حتی در جنبه دینی و اساطیری نیز می‌توانید این رد را پی بگیرید مثلا در فرهنگ عرفانی خودمان مولانا به تبعیت از گونه‌ای از اندیشه فیثاغوری و بومی شده آن می‌سراید:

«ما همه اجزای آدم بوده‌ایم/در بهشت این لحن‌ها بشنوده‌ایم»

یا در مسئله عالم ذَّر ،"الست بربکم قولو بلی..." بیانگر همین نکته است. و اما پیگیری این مسئله را از دیدگاه فلاسفه می‌توان از تعریف موسیقی، ذیل مفهوم فلسفه وسطی یا ریاضیات و مقارن با نظریات فیثاغورث یا به عبارت بهتر فیثاغوریان پی گرفت. فیثاغوریان اُس و اساس موسیقی را در ریاضیات می‌دیدند؛ زیرا همانطور که ارسطو در کتاب «متافیزیک» خود اشاره می‌کند، فیثاغوریان دریافته بودند که چون می‌توان خصوصیات و نسبت‌های فواصل و گام‌های موسیقی را با اعداد بیان کرد و از سوی دیگر از آنجا که همه چیزها در طبیعت و ماهیت کلیشان چونان اعدادند و عناصر اعداد، عناصر همه چیز هستند پس کیهان یک هماهنگی موسیقی (هامورنیا) و عدد است. این تنیدگی عدد و موسیقی مبنای رویکردی ریاضی‌گون به موسیقی شد که از سوی افلاطون، ارسطو و شاگردان معروفش همچون تئوفراستوس و آریستوکسنوس و دیگران  پذیرفته و اشاعه و تعبیرشد. از همین روست که ارسطو در تقسیم‌بندی علوم به سه قسم «فلسفه اولی»، «وسطی» و «سفلی»، فلسفه وسطی یا ریاضی را ذیل چهار دانش حساب، هندسه، نجوم و موسیقی دسته‌بندی می‌کند.

آیا همین نگرش وارد حوزه‌های فلسفه اسلامی می‌شود؟ اگر اینطور است چگونه و از چه کسانی به عنوان آغازگران آن می‌توان نام برد؟

پیش از جواب آری یا خیر به جاست از نقطه تلاقی دو اندیشه یونانی (غرب) و شرق (ایران و کشورهای مسلمان) که به عنوان نقطه عطفی جدی در گسترش مباحث فلسفی و دانشی است سخن گفت؛ با این پیش فرض که این امپراطوری‌ها یا کشورها یا فرهنگ‌ها همواره در یک ارتباط و تعامل دیالکتیکی و تاریخی قرار داشته‌اند. آن نقطه تلاقی و عطف همانا جنبشی است که تحت عنوان نهضت ترجمه از آن یاد می‌شود؛ مقطعی تاریخی که آغازگر گفت و شنیدی دیالکتیکی بین این دو است. اگرچه پیشینه آشنایی ایرانیان و یونانیان را می‌توان تا عهد هخامنشیان به عقب راند، تا آنجا که مثلا مسعودی در اثر معروف خود «مروج الذهب» شخصی روحانی به نام «تنسر» را که در زمان اردشیر بابکان می‌زیسته، واسطه آشنایی ایرانیان با افلاطون و سقراط می‌داند. اما نقطه عطف اصلی این آشنایی را باید همزمان با تاسیس «بیت ‌الحکمه» در زمان حکومت هارون الرشید دانست که امکان گردآوری و ترجمه رسالات یونانی فراهم می‌شود.

از جمله تاثیرات نهضت ترجمه بر فیلسوفان عهد اسلامی اخذ رویکرد دسته‌بندی علوم و پذیرفتن همین اندیشه موسیقی ذیل مفهوم ریاضی از سوی «کندی»، «فارابی»، «ابن سینا»، «قطب الدین شیرازی»، «خواجه نصیرالدین طوسی» و دیگران به عنوان کنشگران جدی حوزه فلسفه و حتی موسیقیدانان تخصصی همچون صفی‌الدین ارموی، عبدالقادر مراغی، لاذقی و بنایی و دیگران است.

به نظر شما آیا دلیلی انتزاعی و یا انضمامی از سوی فلسفه یا موسیقی وجود دارد تا یک فیلسوف، وارد عرصه موسیقی شود و فلسفه موسیقی را تبیین کند؟ درست همانطور که در باب سیاست و اخلاق وارد می‌شود و نهایتا فلسفه اخلاق و فلسفه سیاست و سایر فلسفه‌های مضاف را تبیین می‌کند؟

بله؛ هم دلیل انتزاعی دارد هم انضمامی. انتزاعی از آن جهت که موسیقی انتزاعی‌ترین هنرهاست. همانطور که ریاضی امری است انتزاعی که پیش از این به تفصیل از آن سخن راندیم. می‌ماند جنبه کُنکرت و انضمامی آن. از این منظر موسیقی را می‌توان از دو سو نگریست؛ یکی موسیقی به ماهو موسیقی یا موسیقی بی‌آنکه ناظر به غایت و هدفی باشد و صرفا امری مطلق درنظر گرفته شود که بر اساس گونه‌ای رفتار موسیقایی با فواصل و گردش‌های نغمه‌گی همراه باشد و دوم آنکه آن را در تنیدگی با امر خیر، اخلاقی و زیباشناختی در نظر بگیریم و تفسیر کنیم. فلاسفه یونان همواره خود را در مواجه‌ی پرسش از آبشخورهای مفاهیم لذت و زیبایی می‌دیدند و بی‌تردید «نظم» و «تناسب» از جمله کلیدواژه‌هایی بودند که امکان چنین وصول و حصولی را میسر می‌کردند و اتفاقا همین کلیدواژگان، دو عنصر مهم در تلاقی آنان با موسیقی است.

ارسطو در همان کتاب متافیزیک بخش «مو» متعرض کسانی می‌شود که معتقدند میان دانش‌های ریاضی و از جمله موسیقی و امر خیر و زیبا ارتباطی نیست، او معتقد است اتفاقا این دانش‌ها با بهره‌جویی از نظم، تناسب و تعین به بیشترین نحو درباره امر خیر و زیبا سخن می‌گویند. از سوی دیگر از همان آغازه‌های فلسفه مکتوب و مدون یعنی آثار افلاطون ما همواره با واژگان «تخنه» به معنای فن یا دانشی که از وجود آدمیزاد برمی‌خیزد و معمولا در برابر آنچه که «فوسیس» یا طبیعت نامیده می‌شود، «پوئسیس» در معنای به وجود آوردن، ایجاد کردن و تولید کردن، «میمسیس» که برابر نهادهای تقلید و محاکات را برای آن برگزیده‌اند و «کاتارسیس» به معنای پالایش، والایش و تعالی، روبرو بوده‌ایم. احتمالا سخن از این واژگان و رویکردهای یونانیان به ویژه افلاطون و ارسطو به این مقولات از حوصله این گفتگو خارج خواهد بود. اما اینها مفاهیمی انضمامی است که مبتلابه فلسفه هنر و به تبع آن، حوزه فلسفه‌ورزی در موسیقی را نیزشامل می‌شود. کافی است کارکردهای تربیتی و اخلاقی موسیقی را در رسالاتی همچون «جمهوری»، «تیمائوس» و «سوفیست» و غیره دنبال کنید.

چنین رویه‌ای را می‌توان در جهان شرق هم پیگیری نمود؟

تا حدودی می‌شود به این پرسش پاسخ مثبت داد. مثلا هنری جرج فارمر که خود مطالعات بسیار زیادی را در حوزه تاریخ موسیقی خاورزمین بالاخص حوزه‌های ایرانی و عربی انجام داده است، اندیشه موسیقایی حاکم بر این فرهنگ‌ها را از دو جنبه ذهنی و عینی بررسی می‌کند. از جمله اینکه جنبه ذهنی موسیقی را می‌توان هم از بُعد مادی و هم بُعد روحانی بررسی کرد. مشابه آنچه که امثال بوعلی می‌پنداشتند به این معنی که بُعد مادی موسیقی از جمله تالیف و ترکیب الحان، ملودی‌ها و گونه‌های وزن یک قطعه موسیقایی چگونه بر نفس تاثیر می‌گذارند و در بُعد روحانی آن خود موسیقی چیزی از جنس نفس خواهد بود. این دیدگاه به گونه‌ای دیگر در زبان عرفا و صوفیانی همچون هجویری، امام محمد غزالی و دیگران جاری و ساری می‌شوند. به این معنا که می‌توان انسان‌ها را در مواجه با موسیقی به دو دسته تقسیم کرد: کسانی که معنای روحانی موسیقی را درمی‌یابند و کسانی که تنها صوت موسیقایی و لحن صوری آهنگ را درک می‌کنند.

از همین عزیمت‌گاه است که در طریق اندیشه صوفیانه و عارفانه با دوگانه ارزشی موسیقی به حق و غیرحق مواجه می‌شویم. مباحث صورت گرفته در بحث سماع به مثابه تجلی و ظهور موسیقی در بعد اجرای مناسکی آن بر این نکته تاکید می‌ورزد که آنکه راه به معنی یابد حق را درمی‌یابد و دل وی محل ورود حق می‌شود و آنکه به غیر حق بشنود از مسیر حق خارج شود. همچنین است جنبه عینی موسیقی که دربردارنده شاخه‌هایی همچون موسیقی جادویی، موسیقی کیهانی و هماهنگی افلاک و موسیقی درمانی و غیره می‌باشد که به گونه‌ای اشاره بنده به مولانا  و پیش از او نزد کسانی چون اخوان الصفا در سوال پیش از همین گونه بود.

به نظر شما در حوزه فلسفه اسلامی، می‌توان از پیشگامانی به عنوان موسس و یا بنیانگذار فلسفه موسیقی نام برد؟

بی‌شک در سنت فلسفی ما فارابی را باید پیشگام و موسس دانشی میان‌رشته‌ای دانست که امروز از آن به عنوان فلسفه موسیقی یاد می‌شود. باز هم تاکید می‌کنم گرچه مباحث مطروحه در این شاخه و در روزگار کنونی، از شاخص‌ها و مراتب دانشی مخصوص به خود برخوردار است که در تطبیق نعل به نعل آن با اندیشه‌های متفکری در هزار سال پیش می‌تواند از فرزانگی علمی و وزانت پژوهشی بکاهد؛ اما چه چاره که در تبارشناسی چنین دانشی به ناگزیر با این واقعیت روبرو می‌شویم که ابونصر فارابی را چونان موسس جدی فلسفه موسیقی بیانگاریم. کسی که بیش از آنکه تنها گردآوردنده مطالبی از پیشنیان به خصوص اهالی اندیشه یونان باشد، متفکری است خلاق و زایا که با رهیافتی تجربی- عقلانی و با بهره‌گیری از روشی مشاهده‌ای و مبتنی بر داده‌های عینی، اندیشه‌های فیثاغوری، افلاطونی و ارسطویی را در جهان ذهن خود با واقعیات زمانه‌اش در هم می‌تند و نتیجه، سنتز و برهم نهاده‌ای منحصر می‌شود که همچنان قابلیت تعمق و پژوهش دارد.

این سنت پس از فارابی در اخلاف ایشان همچنان بسط و توسعه می‌یابد یا نه؟

اگرچه اندیشه‌های حکمی، فلسفی و منطقی و به طور کلی شاکله اندیشه‌ای او چون جویباری روان، دشت حاصلخیز حکمت و فلسفه را در سده‌های سِپسین می‌پیماید و جان عطشناک اهل حکمت را سیراب می‌کند و همچنین نظرات و تاملات او در مباحث فنی موسیقی در پیوست به جریانی به نام مکتب منتظمیه توسط بزرگانی چون صفی‌الدین ارموی، قطب‌الدین شیرازی، عبدالقادر مراغی و دیگران ادامه می‌یابد، اما آنچه در حوزه فلسفه موسیقی او شکل می‌گیرد متاسفانه مورد غفلت تاریخی قرار گرفت. اگر از مواردی چون ابن سینا و در بخش «جوامع علم موسیقی» او در کتاب شفاء و اندیشه‌های نهفته در رسالات منسوب به اخوان الصفا درگذریم، تقریبا بعد از این دوره این وجه از فارابی در سنت رساله‌نویسی به محاق خاموشی می‌گراید که تا به امروز همچنان این خسران و فراموشی پابرجاست.

اکنون اگر بپذیریم که فیلسوف باید وارد فلسفه موسیقی شود (کما اینکه برخی از فلاسفه همین کار را کرده‌اند) او چه مباحثی را می‌تواند مطرح و به آن بپردازد؟ در همنشینی فلسفه و موسیقی مباحث ایجاد شده بیشتر صبغه فلسفی خواهند داشت یا هنری؟

به نظر می‌رسد برای پاسخ، باید از انتهای پرسش شما وارد این بحث شد. به این معنا که اگر ما در حوزه شناخت و معرفت‌شناسی، تقسیم شناخت فلسفی و علمی را بپذیریم، بی‌شک سومین مسیر همانا مسیر شناخت هنری است. یعنی در ذات خود هنر گونه‌ای فلسفیدن و مواجه با هستی نهفته است. از همین رو هر گونه مطالعه هنری خود می‌تواند صبغه فلسفی و علمی داشته باشد و بالعکس. اما در رابطه با قسمت نخست سوال، پژوهنده و محقق عرصه فلسفه موسیقی بی‌تردید خود را ناگزیر از امهات و شاخص‌های مهم در رویکرد فلسفی به موسیقی می‌یابد از جمله مواردی همچون «هستی‌شناسی موسیقی»، «گونه‌شناسی و دسته‌بندی انواع موسیقی»، «پرسش از ماهیت و چیستی موسیقی»، «مفهوم اصالت در موسیقی»، «ویژگی‌های بیانی و عواطف موسیقی»، «مسئله بازنمایی، ارجاع و دلالت در موسیقی»، « رویکردهای ارزش‎مدارانه به موسیقی»، «چگونگی امکان فهم موسیقی» و غیره.

فقط کافیست بنگریم که چگونه در فضای ذهن موزیسین قطعه‌ای موسیقایی شکل می‌گیرد که دارای معنا است و این معنی قابل انتقال به دیگری می‌شود؟یا می‌توان این پرسش را مطرح کرد که این اصالت و سنت است که در اثر هنری متجلی می‌شود یا فرایند کنشگرانه موسیقی دان است که با خلق اثر، خوانش دیگری از اصالت و سنت را امکان پذیر می‌کند؟یا چرا بر بستر اصالت های موسیقی آثاری غیر اصیل شکل می‌گیرد و صدها مسئله‌ای که باید آن را در ظرف فلسفه موسیقی بررسید.

شاید بتوان گفت که در مسیر تبیین معرفت‌شناسی، هستی‌شناسی، اخلاق، زیبایی‌شناسی و غیره وقتی فیلسوف شروع به تفلسف می‌کند، از جمله ابزارهای او برای پیش بردن مباحثش، تمسک به «بایدها» و «نبایدها» است. در حیطه موسیقی یک فیلسوف، چگونه از این بایدها و نبایدها استفاده می‌کند؟ توضیح بیشتر اینکه فیلسوف وقتی وارد حیطه اخلاق می‌شود، کنشگر اخلاقی را به بایدهایی دعوت می‌کند و او را از نبایدهایی منع می‌کند؛ هرچند که شیوه عملکرد او با یک واعظ یا روحانی اخلاقی بسیار متفاوت است. حال فیلسوف در مورد موسیقی چطور عمل خواهد کرد؟ آیا او همانطور که در فلسفه اخلاق در پی تبیین عمل خیر است، باید در پی چیستی و تبیین هویت موسیقی خوب هم باشد؟

شاید صحبت از تفاوت میان علم اخلاق و فلسفه اخلاق در اینجا زاید به نظر برسد چرا که شما و خوانندگان این گفت و شنید بهتر از بنده از آن آگاه هستید و مسلما می‌دانید که می‌توان میان اخلاق فردی و اخلاق اجتماعی نیز تفاوت قائل شد. آنگاه حتما تمایزهای دیگری همچون اخلاق هنجاری، اخلاق توصیفی و فرااخلاق مطرح می‌شود که بحث از آن به درازا خواهد کشید و از صلاحیت بنده نیز خارج خواهد بود. اما خواستم مقدمتا عرض کنم آنگاه که در حوزه فرااخلاق وارد می‌شویم که از جمله فلسفه اخلاق را هم دربرمی‌گیرد؛ دیگر با گزاره‌هایی از این جنس که این کار خوب است یا بد؟، ارزشی است یا خیر؟ و غیره سروکار نداریم بلکه همه این گزاره‌ها را از منظر معرفت‌شناسانه، معناشناسانه و حتی لوجیکال (منطقی) مورد بحث و بررسی قرار می‌دهیم. بعد، شما بنگرید در طول تاریخ اندیشه، در مورد اخلاقیات و فلسفه اخلاق چه بحث‌ها و نظریه‌هایی بیان شده است که همچنان چون دروازه‌ای بزرگ گشوده بر آدمیان است. حال اگر از همین منظر نقب بزنیم به حوزه فلسفه موسیقی با تکیه بر بایدها و نبایدهای هویتی و موسیقایی (فارغ از خوب و بد بودن‌ها) ببینید چه مسئله پیچیده‌ای می‌شود آن هم با در نظر گرفتن امری چنین انتزاعی مانند موسیقی. من متوجه این پرسش هستم که راه به کجا می‌برد اما می‌خواهم خدمتتان عرض کنم، انتهای اینگونه پرسش‌ها همواره بن‌بستی است با دیواری ستبر و سترگ، چرا؟ چون همانطور که در بحث بسیاری از احکام اخلاقی که مسئله قبح و حسن ذاتی آنان همچنان مورد تردید و بحث و بازنگری قرار می‌گیرد چطور می‌توان از موسیقی به ماهو موسیقی یا موسیقی مطلقِ فارغ از آمیختگی آن با دیگر حوزه‎ها و هنرها (از جمله شعر، نمایش، سینما، رقص، تعزیه، اذان، تلاوت قرآن، لالایی‌ها و غیره) در عرصه بد و خوب و آن هم از منظری اخلاق مدارانه بی‌آنکه از اصالت‌های اجرایی موسیقایی، فواصل و گام‌های منطبق بر رپرتوار موسیقی، بهره‌مندی از تکنیک‌های بجای موسیقایی ،اختلاف ذوق فرهنگی و غیره سخن راند.

مسلم است که شما می‌توانید با نگاهی ایدئولوژیک (به طور کلی)، بدترین گونه موسیقی همراه با اشعاری زیبا از شاعران شناخته شده را موسیقی خوب بدانید (چیزی که این روزها الی ماشاءالله می‌بینید) و بالعکس، قطعه‌ای موسیقایی با ساختار قوی و سامان‌مند، اما بهره‌گیر از الفاظ و اشعاری نابجا و سست بنیاد را بد. دراین روزگار سیطره فضای مجازی و گسترش روز افزون صنعت فرهنگ و فردیت‌های مجازی قلابی مبتنی بر کمیتی به نام «"لایک خوردن"های بیشتر، مقبولیت بیشتر» چه باید کرد؟ حکم اخلاقی مبتنی بر باید و نباید در اینجا چگونه خواهد بود؟ بی‌تردید هنگامی که بحث از اصالت و ارزشمندی در فلسفه موسیقی می‌شود، اتفاقا همه این دغدغه‌ها را مدنظر قرار می‌دهیم با این تذکر که قرار نیست از این هنر به مثابه ابزاری معطوف به هدفی خاص تعبیر شود که اگر جز این باشد تناقض‌های رویکردی آغاز می‌شود بی‌آنکه پاسخی اندیشورانه برای آن داشته باشیم و به مصداق آن ضرب‌المثل «این ور بوم گرما را، آن ور بوم سرما را» می‌شود.

موسیقی ماهیتا کنشی است در جهت نیل به امر خیر، اینکه در کدامین بسترِ زیستِ پیچیده انسانی قرار می‌گیرد خود بحثی است که می‌توان آن را در سایر شئون فرهنگی بشر پی گرفت.

به کیفیت موسیقی در ایران هم بپردازیم. امروز شاهدیم که اقسام سبک‌های موسیقی در ایران رواج دارد. بعضا آهنگ‌هایی به گوش می‌رسد که شعر آنها مصداقی تمام معنا از ابتذال است. سوای مباحث دینی، اگر چنین موسیقی را بخواهیم در قالب فکری دو فیلسوف بزرگ تاریخ، مانند کانت و هگل بررسی کنیم، دستگاه فکری آنها چگونه با آن نوع موسیقی (به عنوان مثل رپ) سخن خواهد گفت که بعضا مملو از ابتذال است؟

اجازه بدهید در این بحث وارد مصداق‌های موسیقی نشویم؛ از جمله به گونه‌ای از موسیقی که شما برشمردید. مسلما در ابتدا می‌توانیم گونه‌ای دسته‌بندی از انواع موسیقی به دست بدهیم و آنگاه موسیقی مثالی شما را در ذیل آن و با توجه به کارکردهای اجتماعی‌اش بررسی کنیم؛ با نظرداشتِ اینکه بسیاری از انواع موسیقی‌های مردم پسند و عامیانه می‌تواند در رده دیگری از میان رشتگی‌ها همچون جامعه‌شناسی موسیقی یا مطالعات مردم شناسانه موسیقی یا حوزه روان‌شناسی موسیقی بررسی و مورد تدقیق نظر قرار گیرد. متذکر می‌شوم که موسیقی رپ فارغ از هر گونه رویکرد ارزشی، حتما و حتما در حیطه موسیقی ایرانی قرار نمی‌گیرد و مسلما پدیداری است وارداتی و محصول فرهنگ دیگری همچون موسیقی کلاسیک غرب که اتفاقا جایگاهی ویژه در فرهنگ موسیقی معاصر ما (از دوره قاجار تاکنون) دارد.

بدون شک نه تنها اینگونه موسیقی بلکه هر گونه موسیقی دیگر، هنگامی که از اشعاری با مفاهیم فحاشانه، زشت و مبتذل و گاهی مهمل و بی‌معنا بهره بجوید، امری مذموم و مخرب خواهد بود. مایلم تاکید کنم مفاهیم مبتذل و زشت و بی‌معنا را فقط به حوزه کلام و شعر تقلیل دادن می‌تواند سرمنشا خطایی جبران‌ناپذیر باشد که در سوال پیشین شما به آن مختصری پرداختم. بررسی اینگونه از موسیقی بر اساس رهیافت‌های کانتی یا هگلی خود مبحث دیگری را می‌گشاید که نیاز به مقدمات چندجانبه‌ دارد. از جمله اینکه باید به این نکته توجه نمود که مسئله موسیقی در نظام فکری و فلسفه هنر کانت از جایگاه معرفت‌شناسی باثباتی برخوردار نیست. اما از آنجا که کانت برای شعر جایگاهی والا و بالاتر از موسیقی قائل است حتما پاسخ او به پرسش شما مبنی بر اینگونه اشعار راه یافته در موسیقی روشن خواهد بود. در پرداخت به شعر از منظر کانت حتما باید ملاحظاتی همچون: مضمون (محتوا)، فرم (شکل)، ایده زیباشناختی و ژانر اثر را در پیوندی تنگاتنگ در نظر گرفت. حال این شاخص‌ها و معیارهای کانتی را به عنوان سنگ محک نه تنها با موسیقی نام برده بلکه با بسیاری از موسیقی های دم دستی و عوامانه محک بزنید. در هگل نیز گرچه موسیقی و شعر در بالاترین مراحل سیر تاریخی اشکال هنر جای می‌گیرند، اما او نیز شعر را دارای شان و جایگاهی بالاتر می‌داند. از منظر هگل در این مرحله شعر تبدیل می‌شود به «آموزگار مردمان». هنر از منظر هگل عرصه‌ای ناب برخاسته از فعالیت انسانی، برای انسان و آدمی و در خود غایت‌مند است. و حال اگر شعر در بالاترین این هنرها قرار داشته باشد مسلما محتوای مبتذل و فحاشانه را کاری با این مقوله نیست.

 

 

0/700
send to friend
مرکز فرهنگی شهر کتاب

نشانی: تهران، خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمدقصیر (بخارست)، نبش کوچه‌ی سوم، پلاک ۸

تلفن: ۸۸۷۲۳۳۱۶ - ۸۸۷۱۷۴۵۸
دورنگار: ۸۸۷۱۹۲۳۲

 

 

 

تمام محتوای این سایت تحت مجوز بین‌المللی «کریتیو کامنز ۴» منتشر می‌شود.

 

عضویت در خبرنامه الکترونیکی شهرکتاب

Designed & Developed by DORHOST