خبرآنلاین ـ محسن حدادی: رمان «بادبادک باز» او را به شهرتی جهانی رساند و همین شد که حالا او وقتی رمانی مینویسد، بسیاری از مردم و منتقدان برای خواندنش سر از پا نمیشناسند تا ببیند نویسنده افغانی الاصل ساکن امریکا اینبار چه چیزی نوشته و چطور چشمهای مردم جهان را به سرزمینهای خاکی و ناآرام افغانستان برده است. کتابهای قبلی این نویسنده افغان در مجموع حدود ۳۸ میلیون نسخه فروختهاند و حالا در فاصله سه ماه از انتشار جدیدترین رمان، بازار کتاب ایران هم رنگ اولین ترجمه کتاب را میبیند. کتاب اگرچه در خرداد امسال در آمریکا منتشر شد و هماینک تعداد زیادی از مترجمان در حال ترجمه همزمان آن هستند، اما نشر پیکان توانست اولین ناشری باشد که اثر را با ترجمهای از مهگونه قهرمان روانه بازار کتاب کند. البته مهدی غبرایی نیز در حال ترجمه این رمان است و ترجمه «و کوهستان ندا در داد...» را برای کتاب برگزیده است.
این کتاب نیز همانند دو اثر گذشته حسینی، به زندگی افغانها میپردازد. موضوع در همان آغاز به شیوه داستان در داستان روایت میشود. «و کوه طنین انداخت» جداشدن ناخواسته یک خواهر و برادر افغان و تلاش برادر بزرگتر برای پیدا کردن خواهرش را روایت میکند.
حسینی در این کتاب داستان پسر جوانی را روایت میکند که در شهر کابل در زمان مداخله شوروی سابق در امور داخلی این کشور و تسلط گروه طالبان بزرگ میشود. او در این رمان هم با نگاه انتقادی به وضعیت حاکم بر افغانستان و وضعیت زندگی آنها زیر سلطه گروههای افراطی مثل طالبان داستانی تعریف میکند که در پاریس، یونان و آمریکا اتفاق میافتد.
او در گفتگویی با گاردین از تجربه نوشتن گفته و رمان جدیدش را سیاسیترین رمان کارنامه ادبیاش عنوان کرده است «همه داستانهای افغانستان به طور نوعی داستان خانواده هستند چون در این کشور خانواده رکن اصلی زندگی مردمان آنجا را تشکیل میدهد. در زندگی افغانها خانواده نقش اساسی در تعیین سرنوشت و هدف انسانها را تشکیل میدهد. در این کشور اطراف شما همیشه ارتشی از پدربزرگها، برادران، خواهران و پسرعموها وجود دارد و به خاطر همین تنها زندگی کردن در این کشور عجیب است. به عنوان یک نویسنده این موضوع سوژههای بسیاری برای شما فراهم میکند که داستان روابط این همه انسانی را بگوئید که همه یکدیگر را میشناسند.»
خالد حسینی با اشاره به بک گراند داستانهایش و چرایی انتخاب جنگ در پس زمینه روایت شخصیتهای رمانش، این مساله را عمدی نمیداند و میگوید: «به طور کلی سعی میکنم در کتابهایم از الگوهای مشابهی برای پس زمینههای داستان استفاده کنم. ایده نوشتن انحصاری درباره طالبان و جنگ با شوروی چندان مورد نظرم نیست ولی در اصل شخصیتهای داستان من به طور غیر قابل اجتنابی با اوضاع سیاسی کشورشان گره خوردهاند و نمیتوان بدون روایت جنگ داستان را پیش برد. وقتی شخصیتهای این کتاب شکل میگرفتند، فهمیدم که آنها بیشتر از زمینه سیاسی در روابط شخصی درگیر هستند. در حقیقت برای شخصیتهای این کتاب تنهایی، پیری، بیخانمانی، از دست دادن والدین و خاطرات گذشته بیشتر از سرنوشت سیاسی کشور اهمیت دارد.»
خالق رمان «بادبادک باز» و «هزار خورشید تابان» در پاسخ به سوالی درباره فرجام تلخ شخصیتها و یا آسیب دیدن آنها در طول داستان نیز توضیح جالبی دارد: «در طول ۱۰ سال گذشته تعداد زیادی از بستگان نزدیکم دچار بیماری یا پیری زودرس شدهاند. حقیقت این است که پایان زندگی به ندرت با خوشی همراه است. با تجربهای که من در زندگی به عنوان یک پزشک داشتم، معمولاً انسانها در پایان عمرشان با یک سری حوادث و سرنوشت دردناک غیر قابل اجتنابی روبرو میشوند که من اسم آنها را شکستهای تحقیرآمیز انسانها در برابر سرنوشت گذاشتهام. اکثر انسانها باور ندارند به چنین سرنوشتهایی دچار شوند. همانطور که تولستوی میگوید بیشترین غافلگیری در زندگی یک انسان سن پیری است. به نظر من نوشتن درباره تجربههای انتهایی زندگی روشی برای باز کردن درهای متعدد برای ایدهپردازی در زندگی شخصی من محسوب میشوند.
او درباره شروع داستان از اروپا و امریکا بر خلاف داستانهای قبلیاش نیز اینگونه توضیح میدهد: «یکی از علل این کار گسترش حوزه جغرافیایی داستان به خاطر سادگی شخصیتپردازی بود و تا حدودی به این دلیل بود که میخواستم خودم را با شخصیتهایی مشغول کنم که اصلاً شبیه من نیستند. در این کتاب نیاز به کمی هوای تازه داشتم و میخواستم راحتتر از گذشته حرف بزنم. میخواستم داستانی جهانی و بین المللی تعریف کنم که از کابل شروع و به قندهار نیز ختم نمیشود.»
مانند رمانهای قبلی خالد حسینی، «و کوه طنین انداخت» نیز مملو از روابط عاطفی و عاشقانه است که با خیانت مخلوط میشود، نظر نویسنده درباره این نگاه به زندگی نیز قابل تامل است: «فکر کنم همینطور که سنم بالا میرود دارم به شخصیتپردازی مبهم و ایجاد شرایطی برای همزیستی شخصیتهای متضاد در داستانهایم علاقمند میشوم. فکر کنم در این کتاب توانستم از قالب سنتی شخصیتپردازی خیر و شر در دو کتاب قبلی فاصله بگیرم. دوست دارم در شخصیتپردازی راست و دروغ را به طور همزمان استفاده کنم و از قالبهای کلیشهای گذشته فاصله بگیرم. اگرچه محور اصلی داستان گویی از زبان یک دیو بیان میشود ولی وقتی معلوم میشود که شخصیت این دیو همان فرشته است که خود پدر را برای انتخاب آزاد میگذارد، داستان عوض میشود. وقتی پدر داستان برای نجات پسرش میرود او را در محل جدید شاد و خوشحال میبینید و باید انتخاب کند که پسرش در همانجا بماند یا اینکه به زندگی واقعیاش در روستا برگردد. خیر و شر در وجود همه به طور یکسان وجود دارد و انسان باید انتخاب کند که کدام شخصیت اصلیاش را تشکیل میدهند. شاید این نوع نوشتن از نظر عموم مردم زیاد خوشایند نباشد و شاید اگر کتاب اولم را با این روش مینوشتم آنقدر فروش نداشت ولی این را بگویم اگر یک خودکار قرمز به من بدهند و بگویند بخشهایی از کتاب اول را حذف کن مطمئن باشید دیگری چیزی از آن نمیماند.»
این گفتگوی خواندنی با سوالاتی کلیشهای و البته جالب توجه پایان یافته است.
درباره روش کلی نوشتن خودتان بگویید؟
معمولاً در خانه مینویسم و عادت دارم نوشتههایم را به طور مستقیم تایپ کنم. از ساعت ۹ صبح تا ۲ بعدازظهر به طور مداوم مینویسم. سعی میکنم سه صفحه در یک روز بنویسم. البته بستگی به ایدههایی دارد که هر روز سراغ آدم میآیند.
در کودکی بیشتر به چه کتابی علاقه داشتید؟
وقتی پسربچهای در کابل بودم همیشه ترجمه فارسی کتاب سپید دندان جک لندن را میخواندم.