کد مطلب: ۵۰۳۴
تاریخ انتشار: یکشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۳

دعوت حافظ به مستی دعوت به شراب انگوری نیست!

آناهید خزیر: حافظ در غزل «حاشا که من به موسم گل ترک می‌کنم/ من لاف عقل می‌زنم، این کار کی کنم؟» از عالم زهد و علم به دنیای سُکر و مستی می‌رود و امیدوار به بخشایش ایزدی است و در شوق دیدار دوست در بیت آخر غزل می‌گوید: «اینجان عاریت که به حافظ سپرد دوست/ روزی رخش ببینم و تسلیم وی کنم.»


حافظ در ناخودآگاه ذهن هنری خود به عدد ۷ عنایت دارد
مدرس‌زاده سخنانش را این‌گونه آغاز کرد: در چنین درس‌گفتارهایی رسم بر این است که غزلی که از همه معروف‌تر است و همه آن را شنیده‌اند و بار‌ها خوانده‌اند، بحث بشود. ولی من در مرور غزل‌های حافظ به غزل ۳۵۱ دیوان رسیدم، با مطلع: «حاشا که من به موسم گل ترک می‌کنم / من لاف عقل می‌زنم این کار کی کنم». این غزل به دلایلی با غزل فاتحه الکتاب دیوان حافظ، یعنی غزل «الا یا ای‌ها الساقی» بیشترین شباهت را دارد. شباهت آن هم چیزی است که عنوان درس‌گفتار امروز است: یعنی «از مستی تا ترک هستی». غزل آغازین دیوان با یک شروع کاملا متفاوت و نمادین و نشانه‌ساز آغاز می‌شود و با پایانی که شاید به ظاهر هیچ ارتباط معنایی با آن ابیات ندارد، ختم می‌شود: «حضوری گر همی خواهی از او غایب مشو حافظ / متی مت تلق من تهوی دع الدنیا و اهمل‌ها»

غزل ۳۵۱ از جهت آنکه اشاره دارد به اینکه آغاز مستی به درک هستی می‌انجامد، با غزل نخست دیوان شباهت دارد. این غزل شباهتی دیگر نیز با غزل نخست دارد؛ و آن در تعداد ابیات است. ۷ بیت بودن این غزل و غزل‌های اول را هیچگاه نمی‌توان حمل بر اتفاق و تصادف کرد. آقای خرمشاهی هم معتقدند که معدل ابیات در ۵۰۰ غزل حافظ در حدود ۷ بیت است. در حالی که اعتبار غزل فاتحه الکتاب دیوان و شباهت‌های شگفت‌انگیزی که با سوره فاتحه الکتاب (سوره حمد) دارد (آن سوره هم هفت آیه دارد) نشان می‌دهد که حافظ اگر نگوییم عامدانه و هوشمندانه، اما در ناخودآگاه ذهن هنری خود به عدد ۷ و تنظیم غزل‌های شاخص روی عدد ۷ توجه و عنایت خاص داشته است. والا غزل‌های ۱۰- ۱۵ بیتی هم در دیوان او هست. اما آن‌ها از جنس غزل «الا یا ای‌ها الساقی» نیستند. به هر حال غزل مورد اشاره چنین است:
حاشا که من به موسم گل ترک می‌کنم / من لاف عقل می‌زنم این کار کی کنم
مطرب کجاست تا همه محصول زهد و علم / در کار چنگ و بربط و آواز نی کنم
از قیل و قال مدرسه حالی دلم گرفت / یک چند نیز خدمت معشوق و می‌کنم
کی بود در زمانه وفا جام می‌بیار / تا من حکایت جم و کاوس کی کنم
از نامه‌ی سیاه نترسم که روز حشر / با فیض لطف او صد از این نامه طی کنم
کو پیک صبح تا گله‌های شب فراق / با آن خجسته طالع فرخنده پی کنم
اینجام عاریت که به حافظ سپرد دوست / روزی رخش ببینم و تسلیم وی کنم

رند و پهلوان و مجتهد حافظ را قبول دارند و پذیرفته‌اند
بی‌نظیر‌ترین حرف و جهان‌بینی را حافظ در اینجا مطرح کرده است. حافظ تنها شاعر عارفی است که رند و پهلوان و مجتهد او را قبول دارند و پذیرفته‌اند. این برمی‌گردد به پاشانی و کنار هم چیده شدن ابیات غزل او. در همین غزل می‌بینید که بیت نخست دعوت به مستی است و در بیت آخر حرفی است که ظاهرا ارتباطی با عالم مستی ندارد. باز می‌بینید در همین غزلی که گله از شب فراغ دارد به ناگهان بیتی می‌آید که کاملا عرفانی، زاهدانه و امیدوارانه و مبتنی بر اصل عنایت و فیض ربانی است. ضمن اینکه هفت بودن غزل، یک نماد است برای توجه به مبانی فکری و جهان‌بینی و دیدگاه‌های سرشار از معنویت حافظ. خود عدد ۷ یک تابلو و علامت و هشدار است که می‌تواند ذهن خواننده‌ی مشتاق حافظ را به تمام آنچه که با محوریت عدد ۷ در مباحث عرفانی و اسطوره‌ای هست، متبادر کند.

نکته‌ی دیگر این است که در آرایه‌های شعری، یک حُسن مطلع و یک مقطع غزل داریم که شاعر حرف آخر را می‌زند و شعر را قفل می‌کند. در بیشتر غزل‌های حافظ این اتفاق می‌افتد. از سوی دیگر وقتی پیام مندرج در بیت‌ها را فهرست کنیم می‌بینم که هفت موضوع می‌شود. یعنی بیت اول اصرار بر مستی است؛ بیت دوم دنبال مطرب گشتن است؛ بیت سوم از قیل و قال مدرسه فرار کردن است و همین جور تا بیت آخر. اگر کسی در بیت اول متوقف بماند و فرض کند که حافظ اهل جام و باده و ساده بوده، در بیت‌های دیگر به بُن بست می‌خورد. همه‌ی کسانی که ساقی بیت نخست را ساقی می‌کده معنی کرده‌اند و همه‌ی کسانی که «به می‌سجاده رنگین کن» را شراب انگوری دانسته‌اند، در بیت آخر به عرفانی‌ترین بیت غزل برخورده‌اند که هیچ تاویل مجازی و دنیایی ندارد.

در این غزل هم همین اتفاق می‌افتد. یعنی اگر کسی به استناد بیت «حاشا که من به موسم گل ترک می‌کنم» حافظ را اهل مستی بداند، در بیت آخر درمی‌یابد که حافظ این گونه نبوده است. اما هنر حافظ این است که تغزل و خرابات و ساقی نامه و خمریه رودکی را در قالب غزل ریخته است. تمام آرزوهای منوچهری در شراب نوشی، تمام رفتار و سکنات رودکی در شعر «بیار آن می‌که پنداری روان یاقوت نابستی»، تا خواجو همه در غزل حافظ دیده می‌شود. با این همه اگر حکایت مستی در دیوان حافظ خوب باز‌شناسی و شناخته نشود یک انحراف و اعوجاج فکری در شناخت حافظ پیش می‌آورد.


حافظ تریبون و بلندگوی جامعه است
به هر حال، حُسن مطلع غزل با یک هشدار و نهیب و تاکید شروع می‌شود. می‌گوید مبادا که من در فصل بهار ترک باده نوشی کنم. فتوای حافظ در باب مستی این است که بهار بهترین فصل عیش و طرب است. اما طنز بیت را هم نباید نادیده گرفت. حافظ می‌گوید که ‌‌نهایت عقلی که بعضی از مدعیان خردمندی به کار می‌برند این است که می‌دانند در بهار باید مست بود. «منِ» این بیت «منِ» اجتماعی و فرهنگی است. می‌دانید که حافظ تریبون و بلندگوی جامعه است. صوفیان و واعظان و زاهدان و رندان شرابخوار بخشی از این جامعه بوده‌اند. تاکید برجسته‌ای هم که در دیوان حافظ هست بحث اصرار و انکار است. چرا که هر کس در هر زمینه‌ای اهل اصرار باشد، یک روزی دچار انکار‌‌ همان می‌شود. عکس آن هم درست است. حافظ می‌گوید: «کسی که از ره تقوی قدم برون ننهاد / به عزم میکده اکنون ره سفر دارد». جرقه‌ی این ماجرا هم در «مرصاد العباد» زده شده است. آنجایی که می‌گوید: «منکر بودم عشق بتان را یک چندی / آن انکار مرا بدین روز افکند»

به هر حال، حافظ می‌گوید بعد از چهل سال لاف عقل زدن، تازه عقلم شکوفا شده و به موسم گل ترک می‌ نمی‌کنم. پس آغاز سخن دعوت به مستی است. با اصرار و تاکید هم این را می‌گوید. اما در بیت دوم چند نکته نهفته است. اول اینکه گمشده و مطلوب حافظ در این بیت «مطرب» است. محصول زهد، پارسایی است؛ و محصول علم هم بیداری و فرزانگی است. این‌ها را حافظ می‌خواهد در کار چنگ و بربط و آواز نی کند. می‌شود گفت که این بیت نشان از تاثیرپذیری حافظ از رودکی دارد. آنجایی که رودکی می‌گوید: «رودکی چنگ برگرفت و نواخت / باده انداز کو سرود انداخت». چنگ و مطرب و می‌یادگار رودکی در شعر فارسی است. در اینجا مطرب بر عالم و زاهد برتری داده شده است. چه اتفاقی در قرن هشتم افتاده بود و چه بر سر تمدن و فرهنگ ما آمده بود که مطرب از زاهد و عالم بالا‌تر شده بود؟ می‌شود گفت انحرافی که از قرن ششم در فرهنگ و تمدن و حوزه باورهای دینی و نظام خانقاه وارد شده بود، در قرن هشتم به انفجار رسید.


حافظ هنجارشکنی عارفانی مثل عطار را دوباره به کار برده است
می‌دانیم که در دیوان حافظ خانقاه و صومعه و صوفی مثبت نیستند و نهادهایی منفی به‌شمار می‌آیند. پس حافظ عمق فاجعه را در این بیت نشان داده است. قرن هشتم دوره‌ی تدّنی و سقوط فضیلت‌هایی است که تا قبل از آن زاهدان و عالمان بدان شناخته می‌شدند. دیگر آنکه شخصیت‌های زاهد و عالم چنان سقوط کرده‌اند که مطرب از آن‌ها بالا‌تر می‌ایستد. این نکته‌ای تکان دهنده است. حافظ با کنار نهادن و روی کردن به مطرب، هنجارشکنی عارفانی مثل عطار را دوباره به کار برده است.
بیت سوم: «از قیل و قال مدرسه حالی دلم گرفت / یک چند نیز خدمت معشوق و می‌ کنم» در ظاهر تقابل مدرسه و معشوق و می‌ است. «قیل و قال» یعنی «سر و صدا». اما چون در مدارس علمی نقل حدیث می‌کردند، کم کم قیل و قال تعبیر شد به سر و صدایی که همه‌ی آن حدیث بود. حافظ که معتقد است «علم عشق در دفتر نباشد»، از فراریان مدرسه است. چون مدرسان مدرسه در قرن هشتم کسانی بودند که «لقمه‌ی شبهه» می‌خوردند. با این حال، حافظ معتقد است که اگر فقیه مدرسه به عالم مستی روی بیاورد فتوایی می‌دهد که کسی تاکنون جرات گفتن آن را نداشته است: «فقیه مدرسه دی مست بود و فتوی داد / که می‌ حرام ولی به ز مال اوقاف است». تاکید حافظ این است که در مقابل قیل و قال مدرسه باید به وجد و حال میو معشوق پناه بُرد.

بی‌وفایی و جام آوردن و برباد رفتن جمشید در رباعیات خیام
بیت چهارم: «کی بود در زمانه وفا جام می‌بیار / تا من حکایت جم و کاوس کی کنم» است. می‌شود گفت که شاعران نخستین اقشاری هستند که گیرنده‌های حساسی دارند. یکی از چیزهایی که شاعران به تبع آموزه‌های اسطوره‌ای، عرفانی و مذهبی به آن رسیده‌اند، بحث نبود وفا است. دنیا دار وفا نیست. دار دوستی‌های پایدار هم نیست: «معدوم شد مروت و منسوخ شد وفا / زین هر دو نام ماند چو سیمرغ و کیمیا». در ضمن این بیت حافظ اقتباسی از جهان بینی خیام هم هست. در رباعیات خیام بی‌وفایی و جام آوردن و برباد رفتن جمشید، دیده می‌شود. چاره‌ی آن هم در‌‌ همان بیت حافظ آمده است: «جام می‌بیار». این تعبیر، نوعی استعاره است. استعاره از فراقت و‌‌ رها کردن هر آنچه هست، که به دغدغه‌های انسان برمی‌گردد.
بیت پنجم: «از نامه‌ی سیاه نترسم که روز حشر / با فیض لطف او صد از این نامه طی کنم». کلید واژه‌ی این بیت فیض بی‌انتهای خداوند است. یکی از گناهان کبیره در آموزه‌های دینی، ناامیدی از رحمت حضرت حق است. بیت حافظ هم مذهبی است و هم اجتماعی. از رحمت خدا ناامید نشدن البته به معنی تجاهل نیست. حافظ خود می‌گوید: «دلا دلالت خیرت کنم به راه نجات / مکن به فسق مباهات و زهد هم مفروش». امید به رحمت خدا داشتن شرط‌ها دارد؛ حساب و کتاب دارد اما در شکل هنری آن، مردم را با توحید آشتی دادن است. بنابراین بیت حافظ به ما امید می‌دهد.
بیت ششم نیز اشاره به جوهره‌ی ادبیات، یعنی فراق و هجران، دارد. ما شعر وصالی نداریم. چون وصال مدفن عشق است. بیت آخر نیز از جان سخن می‌گوید که عاریتی است و دوست به ما سپرده است. «دوست» در این بیت بسیار لطیف است. نمی‌گوید: رب، ارباب، خالق یا صانع. خدا را «دوست» می‌داند.


مستی حافظ، مستی پاک و پاکیزه‌ی است
برخی از شارحان گفته‌اند که انسان در روز رستاخیز خدا را می‌بیند. پس چرا حافظ گفته است: «روزی رخش ببینم و تسلیم وی کنم»؟ یعنی تا خدا را نبینم، جان نمی‌دهم. اینجا بحث «موت اختیاری» است. می‌دانیم که فعل دستور زبان عرفان «دیدن» است. چون فرق عرفان با فلسفه و علم بر سر «دیدن» و «دانستن» است. در این بیت حافظ اشاره به «مقام مشاهده رسیدن» دارد.
نتیجه‌ی کلی این بحث چنین است که مستی حافظ، مستی پاک و پاکیزه‌ی است. از جنس مستی «ام الخبائث» نیست. مست حافظ هوشیار است. دعوت حافظ به مستی هم دعوت به شراب انگوری نیست. کسی دائم الخمر باشد نمی‌تواند به دیدگاه‌ها و جهان بینی و نظریات پایدار و ماندگار برسد. در این غزل از دعوت به مستی و تاکید بر بی‌وفایی دنیا و گرفتار شب فراق شدن و امید به فیض حضرت حق داشتن، غلتان غلتان سخن آورده می‌شود تا سرانجام ما را دعوت می‌کند به شکل تازه‌ای از مُردن. نه مُردن به اجبار، بلکه مُردنی سراسر ذوق و لطافت و جان را به عنوان امانت به صاحب امانت تقدیم کردن.

کلید واژه ها: عبدالرضا مدرس‌زاده -
0/700
send to friend
نظرات 1
  • 1
    0
    پاسخ به این نظر
    بی نام سه شنبه 27 تیر 1396
    دکتور ما از عدد هفت چندان روشنی نیانداخته اند که چرا شاعر ما هفت را انتحاب کرده اند؟
مرکز فرهنگی شهر کتاب

نشانی: تهران، خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمدقصیر (بخارست)، نبش کوچه‌ی سوم، پلاک ۸

تلفن: ۸۸۷۲۳۳۱۶ - ۸۸۷۱۷۴۵۸
دورنگار: ۸۸۷۱۹۲۳۲

 

 

 

تمام محتوای این سایت تحت مجوز بین‌المللی «کریتیو کامنز ۴» منتشر می‌شود.

 

عضویت در خبرنامه الکترونیکی شهرکتاب

Designed & Developed by DORHOST