کد مطلب: ۶۹۱۳
تاریخ انتشار: دوشنبه ۲۰ مهر ۱۳۹۴

پندهای تلخ و تند ناصرخسرو

آناهید خزیر: ناصرخسرو به سبب تعهد و البته تعصبی که در بیان باور خود داشته است، خود را موظف می‌دیده دو کار را هم‌زمان انجام دهد: نقد اصحاب دین و قدرت و پند دادن به مردم عادی. ابزار زبانی و تربیتی او در این زمینه چون تازیانه‌ای دو سر است که با آن هم شاه و امیر و قاضی سرزنش شده‌اند و هم عوام را نصیحت کرده است. این روش سخت و تند ناصرخسرو تاحدودی منحصر به خود اوست و قابل مقایسه با کسانی چون سعدی و خواجه نصیر نیست.

۴۰ درصد از قصاید ناصرخسرو با حرف ندا و مناداست

مدرس‌زاده با بیان نکته‌ی بالا گفت: ناصرخسرو به عنوان فیلسوف، حکیم، مصلح یا هر عنوان دیگری که مناسب با درون پُر جوش و خروش او باشد، در ادبیات ما مطرح است. صدای او کاملاً قابل شناسایی است، در میان صداهای متفاوتی که در شعر فارسی هست. یعنی قصیده‌ی «امیرمعزی» را ممکن است با قصیده‌ی «عمعق بخارایی» یا «ادیب صابر» اشتباه بگیرید، ولی امکان ندارد قصیده یا بیتی از ناصرخسرو را بخوانید و احتمال بدهید مال «سنایی» یا «خاقانی» باشد. صدا و تشخص سبکی و اثر انگشت ادبی در همه‌ی قصاید ناصرخسرو هست.

یکی از اتفاقاتی که در شعر ناصرخسرو شاهد آن هستیم این است که در شعر او بحث حرف ندا و منادا بسیار دیده می‌شود. حدود ۴۰ درصد از قصاید ناصرخسرو با حرف ندا و منادا شروع می‌شود. قاعدتاً در صدر آنها تعبیر «ای پسر» و «پسرا» و «پورا» را می‌بینید. اینکه چرا «ای پسر» هست و «ای دختر» نیست؟ برمی‌گردد به فضای سنتی ادبیات ما. ادبیات ما تا دوره‌ی مشروطه، ادبیات مذکر است. نه اینکه درباره‌ی جنس مذکر صحبت بشود؛ شاعرِ زن هم، مثل «جهان ملک خاتون»، وقتی می‌خواهد غزل بگوید به همان شیوه‌ی «خواجو» و «حافظ» شعر می‌گوید. در ادبیات ما شخصیت بانوان و زنان ایران نمود ندارد.


چرا ناصرخسرو قصیده‌ای را با «ای پسر» آغاز کرده است؟

این هم که چرا ناصرخسرو نگفته «ای مرد» و گفته است «ای پسر»؟ چون از نظر او انتخاب درست و هوشمندانه همین است. این پسر و نوجوان است که در سن نصیحت‌شنوی است. شگفت است که ناصرخسرو قصیده‌ای دارد که با آنکه با «ای پسر» شروع می‌شود: «گر نخواهی ای پسر تا خویشتن مجنون کنی/ پشت پیش این و آن پس چون همی چون نون کنی»، ولی به قرینه یا قراینی درمی‌یابیم که منظور از «پسر» به بیان امروزی نوجوان ۱۴- ۱۵ ساله‌ی سربازی نرفته، یا سربازی رفته‌ای که دنبال کار می‌گردد، نیست. اینجا «پسر» عام است. می‌تواند آدم ۷۰ ساله یا مرد ۵۰ ساله هم باشد. منتهی چون شرم حضور دارد، به پسر می‌گوید تا پدرِ آن پسر بشنود؛ به در می‌گوید که دیوار بشنود. به عمد و هوشمندانه «ای پسر» را آن بالا قرار می‌دهد و بعد بیت‌هایی در قصیده می‌آورد که مخاطب آن بیت‌ها پدرِ پسر است، نه خود پسر.

مثلاً: «ز آرزوی آن که روزی زنت کدبانو شود/ چون تن آزاد خود را بنده‌ی خاتون کنی». این بیت مال دوره‌ی سلجوقی‌هاست. می‌دانید که سلجوقی‌ها خاندان و حکومتی بودند بسیار بی‌فرهنگ، پابرهنه و آسمان‌جُل. محصول بی‌قیدی و لاابالی‌گری غزنویان، برآمدن سلجوقیان چوپان و بیابانگرد بود. اینها وقتی آمدند بزرگان جامعه‌ی ایرانی مجبور بودند دست به سینه بایستند. در جایی ناصرخسرو می‌گوید: «چاکر آزاده گشت شریف/ ز ذل حره‌ی او پیشکار خاتون شد». خاتون کیست؟ خاتون آن زن سلجوقی بیابانگرد بیابان‌نشین است. در بیت بعد هم می‌گوید: «ده تن از تو زردروی و بی‌نوا خسبد همی/ تا به گلگون می همی تو روی خود گلگون کنی». آیا مخاطب این بیت‌ها «ای پسر» است؟ می‌خواهم عرض کنم که مصداق «ای پسر» در شعر ناصرخسرو، یک فرض است که شاعر همه‌ی نصایح خودش را بر او بار کرده است.


ناصرخسرو در تنهایی با تن و جسم خود سخن می‌گوید

ناصرخسرو برای آنکه جامعه را نقد کند دنبال چند مخاطب می‌گردد. اولین آن «ای پسر» است. یک جای دیگر که می‌خواهد حرف بزند، باد را بهانه می‌کند و به باد می‌گوید پیام من را ببَر: «سلام کن ز من ای باد مر خراسان را/ مر اهل فضل و خرد را نه عام نادان را». مخاطب دیگر او فاضلِ غیرمسلمان است: «ای خوانده کتاب زند و پازند/ زین خواندن زند تا کی و چند». می‌گوید به این‌ها افتخار نکن. بیا و حکمت را از من بیاموز. وقتی هم دلش پُر است شروع می‌کند دست به آسمان بلند کردن و آسمان را نشان دادن:
ای گنبد پیروزه‌ی بی‌روزن خضرا/ با قامت فرتوتی و با قوت برنا
فرزند توییم ای فلک ای مادر بدمهر/ ای مادر ما چون که همی کین کشی از ما
می‌بینید که پُر از گِله است. بعد برای این که کار به عجز و استیصال نکشد می‌گوید که جان من اسیر تو نیست: «فرزند تو این تیره تن خامش خاکی است / پاکیزه خرد نیست نه این گوهر گویا». یعنی این نطق و نفس ناطقه به تو ارتباطی ندارد. من وقتی بمیرم این جسم خاکی را اینجا می‌گذارم و مجرد به آسمان پرواز می‌کنم. می‌بینید که کاملاً خودش را از وابسته بودن به فلک و روزگار منقطع می‌کند.

باز دنبال مخاطب خاص می‌گردد. اهل حکمت را پیدا می‌کند: «آن کن ای جویای حکمت که اهل حکمت آن کنند/ تا بدان دشوارها بر خویشتن آسان کنند». یک مخاطب دیگری که در خلوت و تنهایی‌ها خیلی با او صحبت می‌کند تن و جسم خودش است: «ای تن تیره اگر شریفی اگر دون/ نبسه‌ی گردونی و نبیره‌ی گردون» با احصایی که من کرده‌ام این‌ها مخاطب‌های ناصرخسرو هستند. علی‌القاعده باز هم می‌توان مخاطبانی پیدا کرد.
بد نیست ببینیم این شخصیتی که تازیانه‌اش دم آستینش است و مرتب جامعه را می‌نوازد و مرتب تازیانه‌ی پند و نقد را در هوا می‌چرخاند، خودش که بوده و از کجا آمده است و زیر ساخت‌های شخصیتی خودش چگونه بوده است؟ باید دید که ناصرخسرو قبل از گفتن این حرف‌ها، چه کاره بوده است؟


ناصرخسرو شعرهای تا ۴۰ سالگی را از بین برد

فرق ناصرخسرو به عنوان یک شاعر مذهبی و متعصب، با سنایی که اتفاقاً او هم مذهبی است اما متعصب نیست، در این است که ناصرخسرو همه‌ی شعرهای تا ۴۰ سالگی خود را از بین برده است. نمی‌توانیم قبول کنیم که شاعری تا ۴۰- ۴۲ سالگی شعر نگوید، اما به یکباره از ۴۰ سالگی شروع کند به گفتن قصیده‌های ۸۰- ۹۰ بیتی. این امکان ندارد. بنابراین او ترجیح داده است که شعرهای دوره‌ی اول را پاک کند و دور بریزد. اما یک جاهایی از گذشته‌ی خودش هم می‌گوید؛ مثل قصیده‌ای که با این بیت آغاز می‌شود: «دل ز افتعال اهل زمانه مَلا شدم/ زی‌شان به قول و فعل ازیرا جدا شدم». این جزء معروف‌ترین قصاید ناصرخسرو است. بیست بیت آغازین این قصیده‌ی ۴۰ بیتی مربوط به چهل سالگی اوست. اما این بیت‌ها را هم دارد:
گاهی ز درد عشق پس خوب چهرگان/ گاهی ز حرص مال پس کیمیا شدم
نه باک داشتم که همی عمر شد به باد/ نه شرم داشتم که ضمیری خطا شدم
وقت خزان به بار رزان شد دلم خراب/ وقت بهار شاد به آب و گیا شدم
یعنی تا قبل از آن تحول، ناصرخسرو چنین بوده است. پس ما با چنین شخصیتی سر و کار داریم. جای دیگری می‌گوید:
همان ناصرم من که خالی نبود/ ز من مجلس میر و صدر وزیر
به نامم نخواندی کس از بس شرف/ ادیبم لقب بود و فاضل دبیر


پندهای ناصرخسرو بیشتر سرزنش است

می‌خواهد بگوید که پشت پا زدم به همه‌ی این‌ها و آن شاعر متحولی شدم که از خواب چهل ساله بیدار شد. نتیجه‌ی این تحول آن بوده است که همه‌ی درهای سداد و دوستی در خراسان به روی او بسته می‌شود و خراسانی که پیرو خلیفه‌ی بغداد بود، کمر به قتل او می‌بندد: «فرعون روزگار ز من کینه‌جوی گشت/ چون من به علم در کف موسی عصا شدم». منظور او از فرعون، خلیفه‌ی عباسی است.
به هرحال، این پندهای صریح و خشک، برآمده از دل چنین آدمی است. مهربانی و رأفت و دست در گردن مخاطب انداختن در شعر ناصرخسرو نیست. درصدی از پندهای خشک ناصرخسرو هشدار و بیدار باش است که خوب هم هست. اما ای کاش به قول سعدی پند تلخ را به شهد مدارا و دوستی می‌آمیخت. ناصر این کار را نکرده است. پند او بیشتر سرزنش و انگشت در چشم طرف کوبیدن است و به روی او آوردن.

 

0/700
send to friend
نظرات 1
  • 0
    0
    پاسخ به این نظر
    بدون نام شنبه 2 آبان 1394
    سلام کاش متمرکز به موضوع حرف می زدند این کلی گویی ها را قبلا شنیده بودیم
مرکز فرهنگی شهر کتاب

نشانی: تهران، خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمدقصیر (بخارست)، نبش کوچه‌ی سوم، پلاک ۸

تلفن: ۸۸۷۲۳۳۱۶ - ۸۸۷۱۷۴۵۸
دورنگار: ۸۸۷۱۹۲۳۲

 

 

 

تمام محتوای این سایت تحت مجوز بین‌المللی «کریتیو کامنز ۴» منتشر می‌شود.

 

عضویت در خبرنامه الکترونیکی شهرکتاب

Designed & Developed by DORHOST