فرهیختگان: ناصر غیاثی سالها در آلمان راننده تاکسی بود که حاصل آن دوره
را میتوان در «تاکسینوشت»های او دید؛ داستانهای کوتاه طنزی که در سالهای
انتشارش کارهای نو و بکری بود. غیاثی در ترجمههایش هم به سراغ کارهایی رفته است
که قبل از هر چیز ناشی از شناخت او از ادبیات آلمان است. در این میان فرانتس کافکا
از جایگاه بیشتری در میان دغدغههایش برای ترجمه به فارسی برخوردار است. گفتوگوی
«فرهیختگان» با این داستاننویس و مترجم از همین زوایه است. غیاثی، هماکنون
در زادگاه خود، یکی از شهرهای شمالی، روزگار میگذراند و به کار تدریس و برگزاری
کارگاههای داستاننویسی نیز مشغول است.
کافکا و آثارش در کارنامه شما بهعنوان یک مترجم حجم
زیادی را دربر میگیرد. این میزان توجه شما به ترجمه آثار کافکا از کجا نشات
میگیرد؟
گذشته از دلبستگی شخصی من به کافکا احساس میکنم زندگی،
شخصیت و تاویلهای متفاوتی که از منظرهای گوناگون از آثار او شده و میشود، در
ایران کمتر شناخته شده است. از این رو تلاشم در جهت شناساندن زندگی، جنبههای
گوناگون شخصیت کافکا و آثار اوست.
کافکا از نویسندگانی است که با اقبال خوب مترجمان و
مخاطبان روبهرو شده است و هنوز هم کتابهایش مورد توجه است. آیا این درکانون توجه
بودن کافکا در کشورهای دیگر هم همین اندازه است؟
من از کشورهای دیگر خبر ندارم. اطلاعات من در این زمینه تنها
محدود به ایران و آلمان است. با این اوصاف باید بگویم خیر، در مقام مقایسه با آنچه
تحتعنوان ادبیات میانمایه میشناسیم، کافکا هنوز هم در کشوری که به زبانش مینوشت،
غریب مانده است. گرچه برخی آثارش در مدارس آلمان تدریس میشود، اما آن تصویر مایوس
و تلخی که از کافکا رایج است، اغلب خوانندگان چه آلمانی و چه غیرآلمانی را از او
میرماند. رویکرد به جزئیات زندگی و شخصیت کافکا و نیز نقد و بررسی آثارش در آلمان
بهویژه در محافل دانشگاهی و روشنفکری اما بسیار مورد توجه است. پژوهشگری به نام
راینر اشتاخ از سال ۲۰۰۲
تا امروز زندگینامه کافکا را در سه جلد و در بیش از دو هزار صفحه منتشر کرده که انتشار
آنها ۱۲سال به طول انجامید. این زندگینامه بهشدت
مورد استقبال واقع شده و همه متفقالقول هستند که این نخستین بار است که چنین زندگینامه
پرحجم و پرباری از کافکا عرضه میشود.
گفتهاید ترجمه «خاطراتی چند از کافکا/ از دبستان تا
گورستان» را تحویل ناشر خواهید داد. این کتاب چه نکات تازهای درباره کافکا ارائه
داده است؟ آیا زاویههای ناشناختهای از این نویسنده در این کتاب شرح داده میشود؟
در این کتاب با جنبههای دیگری از شخصیت و زندگی
کافکا آشنا میشویم که پیش از این ناشناخته بوده است. علاوهبر این جسته و گریخته
به نقل از کافکا اظهارنظرهای او را در مورد برخی آثارش میخوانیم. این کتاب دویست
و چند صفحهای خاطرات افراد مختلفی از همشاگردی دبستان گرفته تا همکاران او در شرکت
بیمه تا ندیمه خواهرهایش را دربرمیگیرد.
شما به شوخطبعی شهره هستید و داستانهایتان هم طنازانه
است. چطور در ترجمه اینقدر به کافکا دلبسته شدهاید؟
ممنونم از لطف شما. آن تصویر تیره و مایوسی که از کافکا
در اذهان عمومی هست، تصویر دقیق و کامل او نیست. اسناد به دست آمده نشان میدهند
که کافکا هم میخندید. همو در نامهای به نامزدش میگوید: «من هم میتوانم بخندم،
شک نکن فلیسه!» باز هم در نامهای به فلیسه مینویسد، در یک جلسه اداری آنقدر
رئیسش را خندانیده که ریاست رئیسش یادش رفته است. خودش وقتی «مسخ» را در جمع
دوستانش میخوانده، بلند بلند خندیده بود. اصلا یکی از ویژگیها کافکائیسک بودن
قضیه خندهدار بودنش است. از این گذشته به نظر شما خندهدار نیست که یوزف.کا را به
اتهام ارتکاب به جرمی نامعلوم احضار میکنند؟ تلاشهایش برای یافتن اتهام چه؟ یا
مسخ شدن آدمی به یک حشره؟ بله، اینها ترسناک هستند اما میتوان از منظری دیگر هم
دید و خندید. نمیتوانم خیلی دقیق دلبستگیام به کافکا را توضیح بدهم. همینقدر میتوانم
بگویم که شخصیت عجیب و موقعیت ویژه او در پراگ که از چند منظر در اقلیت بوده، چه
بسا به خاطر همذاتپنداری با او برای من جذابیت شدیدی دارد. من هم که متولد شهر کوچکی
به اسم خمام در شمال ایران هستم، وقتی به رشت میروم، میشوم اطرافی، در تهران
شهرستانیام و در آلمان هم که خارجی بودم. آدم مواظب خودش نباشد، ممکن است دچار
این توهم بشود که وصله ناجور است انگار.
عبوسی بر آثار داستانی ایرانی غلبه دارد. این همه تلخی و
ارتباط نگرفتنها را ناشی از چه میدانید؟
شما فرض را بر اثبات شدن یک گزاره «غلبه تلخی بر ادبیات
داستانی» میگذارید و بعد از من میخواهید دلیلهای شما را بشمارم. نمیشود. با این
وجود خواندههای من از ادبیات داستانی ایران نشان از آن غلبه مورد نظر شما ندارد.
شما زمان مدیدی در آلمان بودهاید و به حتم نسل جدید
نویسندگان آلمانی را هم رصد کردهاید. از سوی دیگر در این سالها برخی آثار
نویسندگان جدید آلمانی ترجمه شدهاند و به ایران رفت و آمد داشتهاند. با شناختی
که شما دارید، آیا آثار نمایندگان واقعی نسل جدید داستاننویسی آلمان
در ایران ترجمه شده است؟
اگر کیفیت ترجمهها را نادیده بگیریم که به غایت جای چند
و چون دارد، میتوان کم و بیش چنین ادعایی کرد، ضمن اینکه به دلیلی که افتد و
دانی، نمیشود ترجمه بسیاری از کتابها را رسما در ایران منتشر کرد.
از کلاسهای آموزشیتان بگویید. گویا مدتی است به
ایران بازگشتهاید و در خلوتی که در شهر شمالی ایران گزیدهاید، جدای از ترجمه و
نوشتن، کارگاه داستاننویسی هم دارید. درباره دغدغهتان در این کارگاه بگویید.
پس از سی و اندی سال زندگی در آلمان یک سال و چند ماه
است که برگشتهام و در یکی از روستاهای اطراف زادگاهم زندگی میکنم. چه در کار
نوشتن و چه در حوزه ترجمه هیچوقت هیچکس نبود، دستم را بگیرد. بدون فروتنی کاذب میگویم:
هر چه یاد گرفتم، حاصل تلاشهای خودم بوده. به این خاطر دلم میخواست آموختههایم
را در اختیار کسانی بگذارم که احیانا در شرایطی مشابه من در ابتدای راه هستند. در
این نشستها یا داستان یکی از شرکتکنندگان در کارگاه را میخوانیم یا یکی از
داستانهای شناخته شده ادبیات فارسی را و پس از آن در مورد عناصر آن داستان از
عنوان گرفته تا زاویه دید، شخصیتپردازی، فضاسازی، زبان و... بحث میکنیم. من عاشق
داستان و داستاننویسیام. باور کنید دلم میگیرد، هر بار وقتی میبینم نشست ما
دارد تمام میشود.