کد مطلب: ۱۰۰۴۴
تاریخ انتشار: یکشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۶

زنی که رویاهایش را می‌نوشت (۷)

شیرین (کبری) معصومی

عروسی

امینیندر به فارسی  می‌گوید: «دوستم از کانادا آمد. او مهندس در یک شرکت است. او برای شادی به هند آید.» لبخند می‌زنم و جمله‌اش را تصحیح می‌کنم می‌گویم: «او برای شادی به هند می‌آید.»  کلمه شادی  به معنی جشن عروسی است. امینیندر سعی می‌کند روی کلمه‌هایش فکر کند و شمرده می‌گوید: «خانم! شما هم باید می‌آیید برای شادی.» جمله‌اش حالت پرسشی دارد ولی من می‌دانم که قصد او دعوت است. می‌خندم و می‌گویم وقتی مضارع التزامی را درس دادم آن‌وقت می‌توانی جمله‌های درست‌تری بسازی. تشکر می‌کنم و می‌پرسم: «اگر کت‌ودامن مشکی بپوشم اشکالی دارد؟» پاسخ می‌دهد: «هر رنگی که دوست دارید بپوشید فقط سفید خالص نپوشید.» سفید خالص در اغلب فرهنگ‌های هندی نشانه مصیبت و عزاداری است.

امینیندر دانشجوی من، یک سیک است. سیک‌ها فرهنگ متمایزی از سایر اقشار هند دارند و به دلاوری و سلحشوری و همچنین خورد و خوراک خوب و شادی و رقص مشهورند. سیک‌ها مانند هندوان گیاهخوار نیستند و علاوه بر خورد و خوراک مناسب  به دلایل مذهبی  سعی می‌کنند ورزش و آمادگی بدنی داشته باشند به همین دلیل اغلب قد بلند و تنومند هستند. می‌گویم: «در جشن‌های شما گوشت جاتکا هست و اگر من بیاییم گرسنه می‌مانم.» به شوخی می‌گوید: «نگران نباشید. برای شما گوشت حلال سفارش می‌دهیم.» در دوران ظهور آیین سیک در قرن پانزدهم میلادی، مسلمانان تنها گروهی بودند که از نظر تغذیه  غذاهای غیر گیاهی می‌خوردند و صد البته ذبح حلال از شروط اصلی خوردن گوشت نزد مسلمانان است؛ اما پیروان این آیین به جهت وجه تمایز از مسلمانان، ذبح حلال اسلامی را نمی‌خورند و طریقه ذبح خاصی دارند که به آن «جاتکا» گفته می‌شود و شامل قطع کردن سر حیوان با یک ضربه از پشت سر است. به علت این‌که اغلب سیک‌ها در سرزمین پنجاب هند زندگی می‌کنند آداب و رسوم ایشان نیز به عنوان پنجابی معروف است. مردان این قوم علاوه بر دستاری که به سر می‌بندند، موی سر و ریش را نمی‌زنند و زنانشان هم ساری نمی‌پوشند و لباسی بر تن می‌کنند که به عنوان لباس پنجابی در هند معروف است و اکنون اغلب خانم‌های هندی چه پنجابی و چه سایر اقوام از این لباس به عنوان تن‌پوش روزانه و معمول استفاده می‌کنند. یکدست لباس پنجابی شامل یک پیراهن کوتاه و یک شلوار بسیار پرچین و شال و یا یک پیراهن بلند با دو چاک از بغل و یک شلوار تنگ چسبان و یک شال است. پیراهن این لباس «کورتا» یا  «کمیس»(برگردان از کلمه قمیص در زبان عربی به معنی پیراهن)  نامیده می‌شود و شلوار آن  کلمه فارسی «پاجامه»  یا  «سلوار» (همان شلوار در فارسی) نام دارد. شال آن نیز به نسبت پهنی و باریکی اسامی متفاوتی دارد ولی اغلب به نام «دوپتتا» شناخته می‌شود. 

 صبح روز عروسی به‌اتفاق  امینیندربه خانه داماد رفتیم. مهمانان دور تا دور اتاق نشسته بودند و با شربت پذیرایی می‌شدند. داماد در اتاقی دیگر مشغول لباس پوشیدن بود که خبر آوردند دسته موزیک آمده است. پدر داماد به سرعت بیرون رفت تا دستورات لازم را به آنها بدهد. در هند عروس پس از ازدواج زندگی مستقلی را تجربه نمی‌کند و همراه با خانواده همسر در یک خانه زندگی می‌کند. منزل داماد هم یک آپارتمان کوچک بود. از امین پرسیدم: «برای عروس سخت نیست که فقط در یک اتاق زندگی کند؟» خندید و گفت: «نمی‌دانم. من که عروس نیستم!» و ادامه داد: «این موضوع در فرهنگ ما جا افتاده و همه آن را پذیرفته‌اند.» دقایقی بعد داماد وارد شد. کت و شلوار یکدست سفید به تن کرده و  دستار زرشکی به سر بسته بود و یک شال صورتی حریر هم به گردنش بود. خانم‌ها بلند شدند. یکیشان که به گمانم عمه داماد بود سربندی که از آن ردیفهای بلند مروارید آویزان بود روی دستار داماد بست. یکی دیگر حلقه بلندی از اسکناس به گردن داماد انداخت و دست آخر نیز با حلقه گلی به گردن، داماد آماده خروج از خانه گردید.

قرار بود  همگی برای مراسم عقد و صرف ناهار عروسی که از جانب خانواده عروس برگزار می‌شود به گورودوارا برویم. دسته موزیکی که قرار بود کاروان داماد را همراهی کند با خروج داماد از خانه شروع به نواختن کرد با طبلها و شیپورها موسیقی خاص نواحی پنجاب را می‌نواختند. داماد در میان هلهله و شادی اطرافیان سوار بر اسب سفیدی شد که برایش آماده کرده بودند. یک قطعه پارچه سرخ رنگ با گلدوزیهای طلایی بر روی اسب کشیده بودند. وقتی داماد سوار شد شمشیری با روکش طلایی به دستش دادند و پسر بچه چهارپنج ساله‌ای را جلوی داماد روی زین نشاندند. شمشیر نماد سلحشوری و جنگاوری سیکهاست و پسر بچه هم نشانه داشتن فرزندان پسر فراوان برای عروس و داماد است. رسم در آغوش گرفتن پسر بچه در شب عروسی را در بسیاری از روستاهای ایران هم دیده‌ام منتهی از جانب عروس و نه داماد که ریشه در اهمیت دادن به پسر به عنوان یک نیروی کار برای خانواده دارد. با سرو صدای دسته موزیک همسایه‌ها همه بیرون آمدند و یا از بالکنهای خانه‌هایشان شروع به پرتاب گل برای داماد کردند.

ما قبل از کاروان داماد به معبد رسیدیم و دریافتیم که عروس و همراهانش اندکی قبل از آن وارد شده‌اند. وقتی که کاروان داماد با شادی و هلهله وارد خیابان معبد شد همه از پیر و جوان جلوی داماد شروع به رقصیدن کردند  . پیر مرد موقر و ریش سفیدی که قد بلندی هم داشت من را دعوت به رقص کرد. وقتی امتناع مرا دید با تعجب گفت: «یعنی تو تا به این سن و سال هیچ نرقصیده‌ای؟» و در حالیکه نوه‌اش دستش را می‌کشید به سوی جمعیت رقصان مقابل داماد رفت و با شادی فراوان دستهایش را تکان داد. یک لحظه سر برگرداندم و دیدم امین نیست. در آن شلوغی جمعیت جلوی داماد درحالیکه سعی می‌کرد خود را از دید من پنهان کند داشت می‌رقصید. با ورود داماد به معبد سرو صدا و رقص قطع شد. معبد دو تالار بزرگ داشت که هر دو را با گلهای فراوان و زیبا تزیین کرده بودند. جلوی در تالار از امینندر می‌خواهم که بایستد تا عکسی از او بگیرم. چیزی به چشمش می‌رود و وقتی او سعی دارد چشمش را پاک کند پیرزنی که با واکر به پله‌ها نزدیک می‌شد چیزی به پنجابی گفت که همه حاضران خندیدند. پرسیدم. زن جوانی که کنارم ایستاده بود گفت: «مادربزرگ می‌گوید گریه نکن پسرم به زودی نوبت تو هم خواهد شد.» در تالار اول میز و صندلی چیده بودند و در چهارگوشه آن بوفه‌های خوراکی تعبیه شده بود و علاوه بر آن که مهمانان هر چه می‌خواستند از آنجا بر می‌داشتند، گارسون‌ها نیز مرتب در میان مهمانان در رفت و آمد بودند و از آنها با انواع و اقسام پیش غذاها و شیرینی‌ها و نوشیدنیها پذیرایی می‌کردند. امینیندر یادآوری کرد که چون اینجا معبد است ورود هر گونه گوشت خوراکی و نوشیدنیهای الکلی به آن ممنوع است و من می‌توانم با خیال راحت از تمام خوراکیها بخورم؛ و بعد به کمک  همان مادربزرگی رفت که به سختی مشغول بالا آمدن از پله‌ها بود.  خانواده عروس به استقبال خانواده داماد آمدند و هدایایی بین ایشان رد و بدل شد. به علت کثرت جمعیت من نمی‌توانستم مراسم استقبال را ببینم؛ اما لحظاتی بعد پرده بزرگی در سمت دیگر سالن شروع به پخش مستقیم این مراسم کرد. خانم مسنی که کنار من نشسته بود و لباس صورتی ملایمی به تن داشت روی عصایش بلند شد تا بهتر ببیند. انگلیسی را به طرزی فصیح و بدون لهجه هندی صحبت می‌کرد و به من گفت که استاد بازنشسته دانشگاه است. با هم  همصحبت شدیم و وقتی فهمید من از ایران هستم  با شعف خاصی گفت: «من  عاشق ایران و ایرانیان هستم. وقتی جوان بودم همراه با پدرم که افسر کشتی بود در یک سفر دریایی به جنوب ایران رفتیم ولی آن موقع فقط شهر بندرعباس را دیدم. شهر کوچک و زیبایی بود اما قطعاً حالا باید عوض شده باشد.» بعد شوهرش را صدا کرد که با هم یک عکس یادگاری بگیریم. شوهرش همان پیرمرد موقری بود که جلوی کاروان داماد رقصیده بود. پدر و مادر داماد عروس بین مهمانان در رفت و آمد بودند و به همه خوشامد می‌گفتند و مراقب بودند که چیزی کم و کسر نباشد و به همه خوش بگذرد. خانم میزبان من را به اطرافیان معرفی کرد و ساعات خوشی با گفتگو و تبادل اطلاعات سپری شد.  ساعتی بعد خبر دادند که مراسم عقد به زودی اجرا خواهد شد بنابر این همگی به سالن اصلی معبد رفتیم. در بدو ورود، مهمانان کفشها را از پا درآوردند و پاهای خود را در جوی کوچک آبی که در همه گورودواراها وجود دارد شستند و وارد شدند. عروس و دختران همراهش در  آنجا منتظر میهمانان بودند. عروس لباس پنجابی زرشکی رنگ بسیار زیبایی به تن داشت و دستها و بازوهایش را با حنا نقش زده بودند. جواهرات بسیار زیادی نیز بر سر و صورت و دستانش دیده می‌شدند. همان  خانم مسنی که با مهربانی تمام میزبانی مرا بر عهده گرفته بود و فهمیدم عمه پدر داماد است برایم درباره اسامی زیور آلات عروس توضیح داد. یک رشته طلا که در انتها به یک پلاک بزرگ ختم می‌شد بر فرق عروس جای گرفته بود. اسم این وسیله تزیینی «مانگ تیک کا» یه با طور خلاصه «تیک کا» است و شکل آن در مناطق مختلف هند فرق می‌کند.  عروس یک حلقه بزرگ طلا به بینی‌اش آویخته بود که با یک رشته طلا به موهایش سنجاق شده بود. اسم این قطعه نیز «ناته» به سکونت و ه  است. گردنبند عروس «هآر» نام دارد که بسته به توان مالی داماد پهن یا باریک است. گاهی عروس علاوه بر هآر گردنبند بلندتری نیز به گردن می‌اندازد که «کوندآن» نام دارد. النگوهای طلای بسیاری نیز در هر دو دست عروس وجود داشت که آنها را با النگوهای شیشه‌ای قرمز رنگی به دست کرده بود. این النگوهای قرمز «چودا» نام دارد و کل ساعد عروس را در بر می‌گیرد. چودا خاص مناطق پنجابی است و عروس تا چندین ماه پس از ازدواج آنها را از دست در نمی‌آورد. خانم میزبان اضافه کرد اگر هر کجا زنان جوانی را دیدید که  به هر دو دستشان چودا انداخته‌اند، می‌توان فهمید که آنها تازه عروس هستند. جالب است که واژه «باجوبند» که همان بازوبند فارسی است نیز برای النگو به کار می‌رود. انگشترهای عروس نیز با زنجیری از طلا به النگوها وصل شده بودند. علاوه بر این‌ها عروس دو انگشتر طلا نیز به انگشتان پایش داشت که به آن «بیچیا» می گویند و به انگشت دوم پا می‌کنند. نمونه‌اش را در جنوب ایران هم دیده‌ام. وقطعه نهایی جواهرات عروس دو مچ بند یا خلخال طلا بود که به هندی «پآیآل» خوانده می‌شود. عروس به استقبال داماد رفت. دختری از همراهان عروس شال زرشکی رنگی بر دوش داماد انداخت که بر روی آن اسم عروس و داماد با حروف طلایی دوخته شده بود  و سپس هر دو با هم روی زمین و  روبروی سکویی نشستند که کتاب مقدس سیک‌ها یعنی «گرانت صاحب» بر روی آن گشوده شده بود. میهمانان کاملاً سکوت کرده بودند و موسیقی روحانی- که شامل طبلا و ارگ بادی است - شروع به نواختن کرد. یک روحانی عالی مقام بالای سکو پشت کتاب مقدس نشسته بود و شروع به خواندن خطبه عقد به زبان پنجابی کرد. پس از لختی  عروس و داماد به اشاره روحانی برخاستند. داماد شمشیرش را در دست راست گرفت و عروس پشت سر او در حالی که سر به زیر افکنده بود گوشه شال زرشکی رنگ را به دست گرفت. همچنان که آن روحانی مقدس ادعیه و اوراد را می‌خواند و موسیقی نیز فضایی روحانی به مراسم بخشیده بود، عروس و داماد شروع به حرکت و طواف به دور سکوی حاوی کتاب مقدس پرداختند. شمردم. هفت دور چرخیدند: عدد هفت مقدس برای کلیه ملل شرقی.

پس از اتمام چرخش، عروس و داماد مجدداً روبروی کتاب مقدس نشستند و دعا برای سلامتی و طول عمر و دوام ازدواج و آوردن فرزندان بسیار و برکت برای ایشان خوانده شد. مهمانان مجدداً بیرون رفتند و هدایایی را که شامل پول نقد بود به مادر عروس هدیه دادند.  علاوه بر همه زیور آلاتی که عروس به همراه داشت متوجه دوشی تزیینی شدم که با نخ قرمز رنگ به دستان عروس بسته شده بود. این «کالیرا» است که در زمانهای قدیم از طلا ساخته می‌شد  و به شکل سه زنگوله بود که از بزرگ به کوچک روی هم با نخی آویزان شده بودند.  بیرون از سالن معبد دختران و پسران جوان با خنده و نشاط  جلوی عروس زانو می‌زدند و عروس مچ دستانش را به هم می‌کوبید. اعتقاد بر این بود که اگر نخ کالیرا پاره شود و روی سر هر دختر و پسر جوانی بیافتد وی خوشبخت می‌شود و عروس و داماد بعدی اوست؛ اما به گمانم نخ را آنقدر محکم گره زده بودند که به این زودیها پاره نمی‌شد و دختران و پسران بارها و بارها زیر دستان عروس برای تفأل به خوشبختی نشستند.

امینندر به طرفم می‌آید و می‌گوید که حالا وقت ناهار است. آن همه خوراکی که قبلاً صرف کردیم گویا فقط پیش غذا بوده است. بعد از مراسم قرار است عروس را به خانه داماد ببرند و رقص و پایکوبی در آنجا خواهد بود. فردا شب هم مراسم بزرگتری در سالنی خارج از معبد برگزار خواهد شد که از جانب خانواده داماد است و مراسم اصلی عروسی است. از امین عذرخواهی می‌کنم. چون برای همان روز عصر به یک مراسم «هلدی» دعوت شده‌ام. در فرصت بعدی برایتان از این مراسم سخن خواهم گفت.

 

ب

ب

بیب

ب

 

 

0/700
send to friend
نظرات 16
  • 0
    0
    پاسخ به این نظر
    صالحه یکشنبه 17 اردیبهشت 1396
    عالی . جالبه که یدانی سلوار هم در عربی به معنای شلواره
  • 0
    0
    پاسخ به این نظر
    صالحه یکشنبه 17 اردیبهشت 1396
    عالی . جالبه که بدانی سلوار هم در عربی به معنای شلواره
  • 0
    0
    پاسخ به این نظر
    اکرم یکشنبه 17 اردیبهشت 1396
    مثل همیشه عالی. این یکی عالی تر. اینقدر کامل و جزئی توضیح داده شده که می تونم لحظه به لحظه اشو تصور کنم. انگار خودم توی اون مراسم بودم. بی صبرانه منتظر بقیه اش هستم
  • 0
    0
    پاسخ به این نظر
    مربم یکشنبه 17 اردیبهشت 1396
    بسیار عالی بود.
  • 0
    0
    پاسخ به این نظر
    آرش دوشنبه 18 اردیبهشت 1396
    جالبه. در مراسم یابود و عزاداری هموطن های زردشتی هم سفید می پوشند و نه سیاه. این ارتباط قدیم رو میرسونه.
  • 0
    0
    پاسخ به این نظر
    شری شی دوشنبه 18 اردیبهشت 1396
    سلام ممنون از نوشته هاتون فضا سازی خوبه انگار توی مراسم من هم بودم بازم ادامه بدید
  • 0
    0
    پاسخ به این نظر
    مریم فاطمی دوشنبه 18 اردیبهشت 1396
    بسیار زیبا و روان و قابل لمس بود...منتظر ادامه اش هستم مشتاقانه
  • 0
    0
    پاسخ به این نظر
    شهبا دوشنبه 18 اردیبهشت 1396
    خوب است
  • 0
    0
    پاسخ به این نظر
    ترکی دوشنبه 18 اردیبهشت 1396
    700
  • 0
    0
    پاسخ به این نظر
    رامین سه شنبه 19 اردیبهشت 1396
    سلام خانوم معصومی.خیلی خوب مینویسی واقعا انگار من خودن اونجا بودم.بهتره بگم عالی بود
  • 0
    0
    پاسخ به این نظر
    رامین سه شنبه 19 اردیبهشت 1396
    سلام خانوم معصومی.خیلی خوب مینویسی واقعا انگار من خودن اونجا بودم.بهتره بگم عالی بود
  • 0
    0
    پاسخ به این نظر
    مرجان سه شنبه 19 اردیبهشت 1396
    شیرین جان، بسیار عالی بود، من چند تا عروسی تو هند شرکت کردم ، ولی هیچوقت با این دقتی که شما تو این مجموعه به تصویر کشیدی ، به قضیه نگاه نکرده بودم، مثلا خیلی برام جالب بود که اسم جواهرات مختلف عروس رو بیان کردی یا به اداب و رسوم سیکها در مراسم عروسی اشاره کردی. این همه دقت و توجه شما به اداب و رسوم دیگر اقوام و ملل و اینکه از کنارشون بی تفاوت رد نمیشی، بسیار قابل تقدیره . از اینکه من رو هم شریک می کنی در مرور مطالب و تجربیات جالب از هند واقعا ممنونم. موفق باشی مثل همیشه .
  • 0
    0
    پاسخ به این نظر
    محسن یکشنبه 24 اردیبهشت 1396
    خیلی جالب بود ،بویژه توجه به جزییات و استفاده از واژه های هندو اریایی پهلوی و سانسکریتمانند بازو بند خوب است به مانند این واژه ها توجه بیشتری شود.موفق باشید در ادامه سفر نا مه تان .
  • 0
    0
    پاسخ به این نظر
    توکلی چهارشنبه 27 اردیبهشت 1396
    سلام عالی بود خیلی لذت بردم
  • 0
    0
    پاسخ به این نظر
    زهره جمعه 29 اردیبهشت 1396
    خیلی خوب بود سپاس
  • 0
    0
    پاسخ به این نظر
    خواهرت شنبه 3 تیر 1396
    عالی بود همه ش یاد مراسمهای سنتی ایران میفتادم
مرکز فرهنگی شهر کتاب

نشانی: تهران، خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمدقصیر (بخارست)، نبش کوچه‌ی سوم، پلاک ۸

تلفن: ۸۸۷۲۳۳۱۶ - ۸۸۷۱۷۴۵۸
دورنگار: ۸۸۷۱۹۲۳۲

 

 

 

تمام محتوای این سایت تحت مجوز بین‌المللی «کریتیو کامنز ۴» منتشر می‌شود.

 

عضویت در خبرنامه الکترونیکی شهرکتاب

Designed & Developed by DORHOST