کد مطلب: ۵۲۹۹
تاریخ انتشار: شنبه ۳ آبان ۱۳۹۳

در پی یک ایمان مسیحیِ زنده

فرزاد نعمتی: فریدریش شلایرماخر (۱۸۳۴ـ ۱۷۶۸م) الهی‌دان و فیلسوف آلمانی را پیشگام هرمنوتیک مدرن و پدر الهیات مدرن پروتستان می‌نامند. استیون سایکس نویسنده کتاب «فریدریش شلایرماخر» که اخیراً توسط نشر هرمس بازنشر شده است؛ او را «برجسته‌ترین متفکّر قرن نوزدهم» و هم‌ردیف کسانی چون آگوستین، آکویناس و لو‌تر دانسته و درباره اهمیّت او این‌چنین نگاشته است: «به‌ندرت موضوع‌هایی از قبیل تعلیم و تربیت دینی، نگرش مسیحیت به ادیان دیگر، ساختار الهیات به عنوان رشته‌ای آموزشی یا اعتقاد به رستاخیز مسیح پیدا می‌شود که شلایرماخر در مورد آن، مطالبی نافذ و متناسب با زمان ما ننوشته باشد. انسان با خواندن مکرّر آثارش دائماً از ظرافت و بصیرت نفس او به وجد می‌آید.» (سایکس: ۳ ـ۱)
سایکس در کتاب کم‌حجم پنجاه‌ صفحه‌ای خود که در سال ۱۹۷۱م به چاپ رسیده است؛ ناچار از معرفی کوتاه زندگی، افکار و اهمیّت شلایرماخر با عطف عنایت به تأثیر وی بر الهیات جدید بوده است و بدین سبب از طرح برخی از مباحث این متفکر در دیگر حوزه‌های اندیشه نظیر مباحث هرمنوتیک صرف‌نظر کرده است و تکیه اصلی خود را بر دو اثر اصلی شلایرماخر در حوزه الهیات: «درباره دین» و «ایمان مسیحی» گذاشته است تا درباره دو مبحث بنیادین در اندیشه وی که چیستی دین و چیستی مسیحیت است؛ تأملی ویژه داشته باشد.
پیش از آن، اما شرحی مفصّل از زندگی شلایرماخر ارائه می‌شود که در فهم متون وی و نیز چرایی برخی از تحلیل‌های او، بسیار راه‌گشا است. شلایرماخر در دورانی پرآشوب و در مرز گسستی قاطع میان دنیای قدیم و دنیای جدید به جهان آمد؛ زیست و رفت. مقارن با انقلاب آمریکا به دنیا آمد؛ ده‌ساله بود که انقلاب فرانسه به وقوع پیوست؛ در سی‌و‌هشت‌سالگی شاهد سقوط پروس توسط ارتش ناپلئون بود و در سرتاسر عمرش، انقلاب صنعتی قرن هجدهم، اروپا را تکان می‌داد. نظام اندیشه‌ها نیز از دست تطاول زمانه ایمن نبود و از مدت‌ها پیش، نوای تغییر در آن شنیدنی بود. مسیحیت به مثابه کلان‌ترین نظام دانایی غالب بر اروپای قرون وسطی، با جنبش رنسانس و نهضت اصلاح دین، دچار لرزه‌هایی سهمگین بود. در کنار نزاع عینی کاتولیک‌ها و پروتستان‌ها در جریان جنگ‌های سی‌ساله (۱۶۴۸ ـ ۱۶۱۸) و جنگ‌های داخلی انگلیس (۱۶۴۹ـ ۱۶۴۲) که مردم را در حقانیّت مطلق مذاهب رقیب دچار تردید کرد؛ عقل‌گرایانی چون گالیله و دکارت و بعد‌ها لاک و لایب‌نیتس و نیوتن، مرزهای تفکّر را آن‌چنان موسع کرده بودند که به آستانه عصر روشنگری رسیده بود و بر سه معنا تأکید داشت: ۱. اطمینان تام به توانایی عقل در کشف همه حقایق، ۲. امکان و لزوم کشف دینی عقلانی و «طبیعی» برای نوع بشر،۳. ترویج نظام تربیتی و اجتماعی خاصی که به توسعه جوامع بیانجامد.
روشنگری در فرانسه، گرایشی ضدروحانی پیدا کرد؛ اما در آلمان، اگرچه با تأخیر، اما تحت تأثیر سنت ایده‌آلیسم، ایده‌های روشنگری در مقام اهداف و نه لزوماً از طریق روش‌های سراسر عقل‌گرایانه، به کار گرفته شد و بدین‌سان ضمن اذعان به اصل استقلال انسان در موضوعات علمی، از احیای نگاهی جامع به هستی دفاع کرد و عقل را در نیل به آن، لازم اما ناکافی پنداشت. کلام مسیحی، این‌گونه در وضعیتی نوین قرار گرفت و ناچار از واکنش شد. آثار کانت و گوته و جنبش رومانتیسم آلمانی در این زمینه تأثیری ویژه بر جای نهادند و شلایرماخر در چنین زمانه‌ای، و متأثر از تحولات پیش‌گفته، از جمله کسانی بود که درصدد ارائه علم کلامی نوین برای پاسخ به اقتضائات دوران جدید برآمد.
سایکس اندیشه شلایرماخر را در دو دوران بررسی می‌کند. در دوره نخست (۱۸۰۶ ـ ۱۷۹۶) که به دوره رمانتیک مشهور است؛ او با حلقه‌های فکری متأثر از سنت‌های کلاسیسیسم و رمانتیک گوته‌ای و هردری آشنا شد؛ با شلگل، از رهبران نهضت رمانتیک که قائل به وحدت علم و هنر، شعر و فلسفه بود؛ صمیمیت پیدا کرد و به اصرار او، راضی شد که در جمع فرهیختگان درباره موضوع دین سخنرانی کند. حاصل این سخنرانی‌ها، کتاب «درباره دین: خطابه‌هایی برای فرهیختگانی که در زمره خوارشمارندگان دین هستند» بود که تا پایان عمر شلایرماخر چهاربار (۱۷۹۹، ۱۸۰۶، ۱۸۲۱ و ۱۸۳۱) بازنویسی شد. در دوره دوم و اصلی (۱۸۳۴ ـ ۱۸۰۶) در کنار فعالیت‌های علمی و مشارکت در تأسیس دانشگاه برلین، فعالیت‌هایی آزادی‌خواهانه و سیاسی و تلاشی در راه اصلاح کلیسا از طریق تشویق مشارکت غیر روحانیان در امورات آن داشت و در سال ۱۸۲۱، کتاب «طرح اجمالی مطالعه الهیات» را نوشت که نظیر کتاب «درباره دین» موجبات نقادی‌های گسترده‌ای را فراهم ساخت. منتقدین «درباره دین» معتقد بودند شلایرماخر در آن، به توجیه «همه‌خدا‌انگاری» (pantheism) پرداخته است و اینک نیز بر آن بودند که او در‌‌ همان مسیر، در پی «تخریب ایمان مسیحی» است. او، البته هواداران پرشوری نیز داشت.
سایکس در طلیعه بحث از افکار شلایرماخر، به اذعان اکثر محققان به تغایر این دو کتاب شلایرماخر اشاره می‌کند؛ اما خود، این تباین را بیشتر به شیوه گفتار او نسبت می‌دهد تا تقابل مواضع بنیادین او. کتاب نخست، سبک خطابی دارد؛ سخن‌سرایانه و کنایی است؛ و برای فرهیختگانی که چندان هم‌دلی با مسیحیت ندارند؛ نوشته شده است و بدین‌گونه به نظر می‌رسد شلایرماخر در آن «ارزش مسیحیت را نازل‌تر از آن چیزی می‌سازد که خود او به عنوان دین تعریف می‌کند... در مورد مسیح بسیار کمتر می‌گوید» (سایکس: ۳۹) اما در کتاب دوم از موضع حقانیت مسیحیت، دقیق و صریح، در ۱۷۲ بند، مسیحیت را تنظیم کرده است؛ مسیح را محور بحث قرار داده است و «می‌گوید مسیح واسطه و می‌انجی هر آگاهی از خداوند است و حقیقت ایمان مسیحی را همه جا مفروض گرفته است.» (سایکس: ۴۰)
تا پیش از شلایرماخر، از دو روش برای بحث درباره چیستی دین و چیستی مسیحیت استفاده می‌شد. در روش نخست بر حجیت مطلق گزاره‌های وحیانی مندرج در کتاب مقدس تأکید می‌شد و در روش دوم، از الگوی فلسفی برای توجیه این مقولات استفاده می‌شد؛ امری که ریشه در اندیشه آکویناس داشت و در عصر شلایرماخر به دستاویز معتقدان به الهیات مسیحی و دئیسم نیز بدل شده بود. شلایرماخر راه دیگری، اما در پاسخ به این پرسش‌ها بنا نهاد. او با انحصار تجربه وحیانی به انسان‌های برگزیده مخالفت ورزید و دین را پیامد تجربه‌ای دانست که به صورت بالقوه در وجود همه انسان‌ها وجود دارد. به زعم او، دین نه اصول متافیزیک است و نه احکام اخلاق؛ بلکه قرین و هم‌بسته ارتباط و احساس و آن‌چه می‌توان آن را «تجربه دینی» نامید؛ است و با «پارسامنشی» نسبتی نزدیک دارد. معرفت به خداوند، امری تجربی، فردی و همگانی است و دین جنبه‌ای فناناپذیر در وجود آدمی است که بی‌آن، حیات بشر، نارسا است. (زروانی: ۴) *
نزد شلایرماخر، گواهی هستی خدا در درون خود آدمی است و این آگاهی توسط علوم طبیعی یا فلسفه نظری ایجاد نمی‌شود؛ بلکه در آن دقایقی پدیدار می‌شود که آگاهی از اراده خدا در حرکت انسان به منصه ظهور می‌رسد. این آگاهی عبارت است از: «درک بی‌واسطه هستی کلی تمام موجودات محدود به‌واسطه و به مدد موجود نامحدود، و درک موجودات زمانمند از طریق و به مدد موجود بی‌زمان.» (سایکس: ۵۵). خداوند در آگاهی از وحدت بنیادین تمام تجربه‌های فردی انسان‌ها حضور دارد و دین «عبارت است از زندگی کردن در طبیعت نامحدود امر کلی... آن‌چه که از آنِ و متعلق به هر چیز است در خداوند و از آنِ خداوند را در همه چیز دیدن.» (سایکس: ۵۶). برای برخورداری از دین، باید نخست انسانیت را درک کرد و این امر جز از طریق عشق امکان‌پذیر نیست. خدا در آگاهی انسان از قرار گرفتن در این‌جا و اکنون، در همه روابطمان حضور دارد. خدا، مبداء همه چیز است و رابطه خدا و انسان برانگیزنده آگاهی از «احساس وابستگی مطلق» است.
درباره کلیسا و مسیح نیز شلایرماخر نظراتی بدیع دارد. شلایرماخر می‌گوید «دین اگر بخواهد اصلاً وجود داشته باشد باید اجتماعی باشد؛ انسان طبیعتاً اجتماعی است؛ دین به طریق اولی دارای چنین طبیعتی است.» (سایکس: ۶۲) نیز بر آن است که کلیسای مسیحی جامعه‌ای است تربیتی که نه فقط یک پیام بلکه خود مسیح در آن حضور یافته است و سخن گفتن از مسیح باید بر وجه نجات‌بخش و رستگارانه مسیح تکیه داشته باشد و بنابراین الهیات مسیحی باید به تجربه مسیحی رستگاری معطوف باشد. چنین امری، نیازمند نقادی مستمر قواعد کلیسا در باب شخص مسیح است. در بازتفسیر مسیح، شلایرماخر معتقد است مسیح با قدرت ناشی از معرفتش به خداوند انسان‌ها را نجات می‌دهد و اگرچه چنین امری شلایرماخر را می‌تواند به ورطه بدبینی مطلق به ادیان دیگر بیندازد؛ اما او در ‌‌نهایت «راضی نمی‌شود قبول کند که بخش عظیمی از افراد بشر... بدون شناختن مسیح هلاک شده‌اند» (سایکس: ۸۳) و محرومیت مطلق از رستگاری را تنها مختص آن عده افرادی می‌کند که با همدلی‌ کردن با مسیحیت ضدیت می‌ورزند.

* مقاله «شلایرماخر و تجربه دینی» تألیف مجتبی زروانی، نشریه «نامه حکمت» شماره ۸ پاییز و زمستان ۱۳۸۵

فریدریش شلایرماخر، استیون سایکس، ترجمه منوچهر صانعی دره‌بیدی، نشر هرمس، چاپ دوم: ۱۳۹۳، ۴۰۰۰ تومان

0/700
send to friend
مرکز فرهنگی شهر کتاب

نشانی: تهران، خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمدقصیر (بخارست)، نبش کوچه‌ی سوم، پلاک ۸

تلفن: ۸۸۷۲۳۳۱۶ - ۸۸۷۱۷۴۵۸
دورنگار: ۸۸۷۱۹۲۳۲

 

 

 

تمام محتوای این سایت تحت مجوز بین‌المللی «کریتیو کامنز ۴» منتشر می‌شود.

 

عضویت در خبرنامه الکترونیکی شهرکتاب

Designed & Developed by DORHOST