کد مطلب: ۵۸۹۸
تاریخ انتشار: دوشنبه ۱۰ فروردین ۱۳۹۴

دم زدن در هوای سهراب

فرزاد نعمتی: در سال ۱۳۹۳، کتابی با نام «در سپهر سپهری» به قلم دکتر سروش دباغ و به همت نشر فرهنگ معاصر به بازار کتاب عرضه شد. سروش دباغ نامی آشنا در میان دین‌پژوهان و علاقه‌مندان به فلسفه تحلیلی است؛ اما شاید نگارش کتابی و مقالاتی درباره سهراب سپهری از جانب وی، اندکی دور از انتظار بود. اینک خوانش کتاب خوش‌خوان «در سپهر سپهری» نشان می‌دهد از قضا نوع نوین و شیوه بدیع مواجهه دباغ با متن سهراب سپهری، بسی نیکو از آب درآمده است و حتی چه-بسا بتوان از بطن گرایش وی به فلسفه متفکری چون ویتگنشتاین و علاقه‌اش به زیست‌جهان شاعری نظیر سپهری، ارتباطی فرا‌تر از تمایلات شخصی نیز میان سبک ایمان‌ورزی این دو، یافت.
دکتر دباغ که جلد دوم مقالات وی درباره سپهری با نام «فلسفه لاجوردی سپهری» منتظر مجوز چاپ است؛ خود نحوه آشنایی خویش با سهراب را این‌گونه روایت کرده است: «سال ۷۱ شمسی‌ که در رشته‌ی داروسازی در دانشگاه علوم پزشکی‌ تهران مشغول به تحصیل شدم، با سهراب سپهری آشنا بودم و فقراتی از دفتر «صدای پای آب» را خوانده بودم، بدون آن‌که شناخت بیشتری درباره‌ی شعر او و هشت کتاب داشته باشم. بخت بلندی داشتم که یکی‌ از همکلاسی‌هایم در دانشکده‌ی داروسازی از‌‌‌ همان ترم‌های نخست پیشنهاد کرد با یکدیگر درباره‌ی شعر و عرفان سپهری گفتگو کنیم. او چند سالی‌ از ما بزرگ‌تر بود و با ادبیات و شعر معاصر بسیار آشنا بود. به یاد می‌آورم روزهایی را که در کتابخانه‌ی دانشکده می‌‌نشستیم و افزون بر درس و مشق داروسازی، به تفصیل راجع به سپهری سخن می‌‌گفتیم. در حقیقت من شنونده بودم و با اشتیاق به نکاتی‌ که او بیان می‌‌کرد، گوش جان می‌‌سپردم. خاطرم هست درباره‌ی شعر «گذار» از دفتر «شرق اندوه» و برخی ‌دیگر از اشعار آن دفتر، همچنین دفا‌تر «صدای پای آب» و «مسافر» صحبت می‌‌کردیم. گفتگوهای فوق‌العاده دل‌انگیز و فرحبخشی بود؛ پس از بیست سال، هنوز آن ساعات و روزهای خوش و خاطره‌انگیز را به نیکی به خاطر دارم. رفته‌رفته دریافتم سپهری چقدر تحت تاثیر آئین ‌بودیسم بوده و تا چه میزان آموزه‌های عرفان شرقی‌ در اشعار او ریزش کرده است. پس از آن‌، من که مفتون ذهن، ضمیر و زبان سهراب شده و دل و جانم از قدوم او خجل گشته بود، اشعار وی و آثاری را که درباره‌ی او منتشر می‌‌شد مکرر در مکرر در مطالعه گرفتم. بازی سرنوشت چنین رقم خورد که آن دوست عزیز، بسیار نابه‌هنگام از میان رخت بر بست و «دچار آبی دریای بی‌کران» شد و «پشت حوصله نور‌ها دراز کشید» و «هیچ فکر نکرد» که ما «برای خوردن یک سیب» در این دنیای پر تلاطم «چقدر تنها ماندیم.» علاقه‌ی وافرِ به سپهری، سالک مدرنی که هر چند توفیق دیدار او را نداشتم، اما سال‌هاست با او زندگی می‌کنم و در هوای او دم می‌زنم، مرا تاکنون دوبار به مشهداردهال و بر سر مزار سهراب کشانده است. در این دو سفر، به اتفاق دو تن از دوستان صمیمیِ و همدل، شب تا صبح بر سر مزار سپهری، هشت کتاب و دیوان شمس خواندیم و حظ و بهره‌های معنوی و ادبیِ فراوان بردیم. «یاد باد آن روزگاران یاد باد». ابتدای دهه هشتادشمسی به قصد ادامه‌ی تحصیل در رشته‌ی فلسفه عازم انگلستان شدم. یکی از کتاب‌هایی که در آن سفر چهارساله، مونس من بود و هر‌گاه ملول و بی‌تاب و بی‌قرار می‌شدم و دلم می‌گرفت، بدان پناه می‌بردم و با خواندن آن وقتم خوش می‌شد و کبوتر جانم آرام و قرار می‌گرفت، هشت کتاب سهراب بود؛ سهرابی که با مرغ هوا دوست است و مصاحبت با او آرامش و طمانینه و قرار را به ارمغان می‌آورد: «هر که با مرغ هوا دوست شود/ خوابش آرام‌ترین خواب جهان خواهد بود/ آن‌که نور از سر انگشت زمان برچیند/ می‌گشاید گره‌ی پنجره‌ها را با آه». زمانی‌ که انبان ذهنم را از مفاهیم و آموزه‌های فلسفی‌ آکندم و خصوصاً آراء برخی از فیلسوفان دین و فیلسوفان اگزیستانسیالیست بر جانم نشست، بر آن شدم تا از این منظر به اشعار سهراب نظر افکنم و احیاناً نکات نغزی را از میراث معنویِ برجای مانده از این شاعر و نقاش کاشانی استخراج کنم و در قالب مقالاتی چند منتشر نمایم. مواجهه‌ی من با آثار سپهری، نه از منظر یک منتقد ادبی و فی المثل درباره‌ی تکنیک شعری او (که تخصصی در این زمینه ندارم)؛ بلکه معطوف به سویه‌های اگزیستانسیل و عرفانی و معنوی اشعار اوست.» در ادامه گفتگوی من را با دکتر سروش دباغ پیرامون برخی از مباحث پیرامون شعر و عرفان و شخصیت سهراب بخوانید:
در مجموعه سه مقاله «طرحواره‌ای از عرفان مدرن» خصوصیاتی از قبیل ابتنا بر متافیزیک حداقلی و تنهایی اگزیستانسیال، رهیدن از دار کثرت و رویت یگانگی چیز‌ها، عدم اضمحلال اراده سالک و خودآیینی پررنگ، جدی گرفتن زندگی دنیوی و این‌جهانی و ارج نهادن به دیگرمحوری لویناسی را در توصیف عرفان مدرن برشمرده‌اید. به نظرتان با بی‌اعتنایی مشهودی که سپهری به سیاست داشت؛ می‌توان شعر او را نمونه‌ای از عرفان مدرن تشخیص داد؟
سلسله مقالات عرفان مدرن که شما اشاره کردید و سه تا از آن‌ها در «در سپهر سپهری» چاپ شده؛ بیش از آن سه مقاله است. سال گذشته چهار مقاله دیگر به آن مقالات افزوده‌ام و این روز‌ها در حال نگاشتن هشتمین مقاله هستم. مقالات ۴و ۵ و۶ و۷ در جلد دوم مجموعه‌ی مقالات من درباره شعر و عرفان سپهری با نام «فلسفه لاجوردی سپهری» گنجانده شده و به زودی برای انتشار به ناشر سپرده می‌شود. یکی از این مقالات معطوف به نسبت‌سنجی میان عرفان مدرن و امر سیاسی است؛ تحت عنوان «سلوک عرفانی و امر سیاسی». آن‌جا کوشیده‌ام توضیح دهم که از منظر سالک مدرن به روایت من، میان سلوک عرفانی و امر سیاسی چه نسبتی وجود دارد. در آن‌جا با استشهاد به آراء شعرا و عرفایی نظیر حافظ و سعدی، دلمشغولی به امر سیاسی را در آثار این بزرگان واکاوی کرده‌ام. سپس به سر وقت شریعتی و اقبال لاهوری که به نظرم در عداد عرفای مدرن هستند؛ رفته‌ و توضیح داده‌ام که به نزد ایشان، سیاست‌ورزی امری مهم و رهایی بخش بوده، هر چند آن عرفان انقلابیِ ستیزه‌جویانه امروزه دیگر به کار نمی‌آید و فرو نهادنی و غیر موجه می‌نماید. در مقابل، بر گرفتن ساز وکار دموکراتیک و در پی کاستنِ از درد و رنج شهروندان برآمدن و نهادهای دموکراتیک و مدنی را پاس داشتن، از مقومات سلوک عرفانی به روایت من در روزگار کنونی است؛ درواقع سویه اخلاقی و هنجاریِ عرفان مدرن اقتضاء می‌کند که سالک مدرن به این امور نیز بپردازد. این مؤلفه از مؤلفه‌های عرفان مدرن در کار سپهری البته کمرنگ است. هر چند پرداختن به «دیگری» در برخی از اشعار دفتر «حجم سبز» دیده می‌شود؛ اما آن نگرش در سطح کلان است و نسبتی با پولیس به معنای سیاسی کلمه ندارد. مثلاً در شعر «و پیامی در راه»، سهراب می‌گوید: «خواهم آمد سر هر دیواری، می‌خکی خواهم کاشت/ پای هر پنجره‌ای شعری خواهم خواند/... آشتی خواهم داد/ آشنا خواهم کرد/ راه خواهم رفت/ نور خواهم خورد/ دوست خواهم داشت». این تعابیر، که تعابیر لطیفی است، ناظر به نگریستن به هستی با نگاهی مملوّ از عشق است. در عین حال، مفهوم «عرفان مدرن» مولَّف از مولفه‌های مختلف است. در آثار سپهری مولفه‌های دیگرِ «عرفان مدرن» را می‌توان سراغ گرفت، چنان‌که در مقالات هفت گانه‌ی «طرحواره‌ای از عرفان مدرن»، همچنین آثار دیگری که درباره‌ی شعر و عرفان سپهری منتشر شده، آن‌ها را برشمرده‌ام. برای تبیین سویه‌های مختلف عرفان مدرن، باید از سنت گذشته و آثار عرفای کلاسیک بهره برد و با بازخوانی انتقادیِ این سنت، چیزی بدان افزود و صورت‌بندی نوینی از آن به دست داد. چنان‌که در می‌یابم، دغدغه‌های اگزیستانسیلِ ژرفی در اشعار سپهری موج می‌زند؛ می‌توان آن‌ها را برجسته کرد و در پیش‌برد این پروژه از آن‌ها بهره برد. افزون بر سپهری، اقبال لاهوری، علی شریعتی، محمدمجتهد شبستری و داریوش شایگان به روایت من در زمره‌ی سالکان مدرن‌اند. من برای بیان نسبتِ میان عرفان مدرن و عرفان کلاسیک از اصطلاح «شباهت خانوادگیِ» ویتگنشتاین استفاده کرده و رابطه آن‌ها را نه «تباین»، که «عموم خصوص من وجه» انگاشته‌ام. از این‌رو، بازخوانی انتقادی سنت عرفان کلاسیک به ما مدد می‌رساند که از حدود و ثغور عرفان مدرن در عصر کنونی سراغ بگیریم.

دکتر سیروس شمیسا در کتاب «راهنمای ادبیات معاصر» نکاتی را مطرح می‌کند که با نظریات شما مشابهت و مفارقت دارد. او مایه گرایش‌های عرفانی سپهری را در‌‌‌ همان عرفان کهن ایرانی مخصوصاً عرفان مولوی می‌داند و معتقد است این عرفان، «از چاشنی‌‌ای از عرفان هند و چین و ژاپن نیز خالی نیست». او نظام فکری سپهری را شبیه فلسفه «نگاه تازه» کریشنا مورتی می‌داند و در عین حال بر آن است که سپهری در «ما هیچ ما نگاه» دیگر آن شور و نشاط و خوش‌بینی را ندارد و به تنهایی و یاس و انزوا و یاد گذشته و باغ دوران کودکی رسیده است. حتی معتقد است: «و نترسیم از مرگ/ مرگ پایان کبوتر نیست» نشانه تنفر و ترس او از مرگ است و باید این اشعار را این‌گونه تفسیر کرد. به تعبیری دیگر، سپهری از عارفان خوشش می‌آمده است و در دنیای آرمانی می‌خواهد چون آنان باشد؛ اما در عالم واقع این‌گونه نیست.
راجع به قصه‌ی مرگ که از دکتر شمیسا نقل کردید؛ چنان‌چه مستحضرید، شعر «و نترسیم از مرگ/ مرگ پایان کبوتر نیست» در «صدای پای آب» آمده است و نه در «ما هیج ما نگاه». من با کامیار عابدی همدلم و در مقاله «فلسفه لاجوردی سپهری» نیز آورده‌ام که دفتر «ما هیچ ما نگاه» فرجام اندیشه سپهری است و برخلاف نظر دکتر شمیسا تصورم این است که اشعار این دفتر متضمنِ تجارب ناب اگزیستانسیل اوست. در مقاله «فلسفه لاجوردی سپهری» توضیح داده‌ام که فلسفه لاجوردیِ سهراب متضمن چه مولفه‌هایی است و مواجهه‌ی بی‌واسطه‌ی با هستی از کجا نشات می‌گیرد: روزگاری که «انسان در متن عناصر می‌خوابید» و «مغلوب شرایط شقایق بود» و «در سمت پرنده فکر می‌کرد». با وام کردن برخی مفاهیم فلسفی توضیح داده‌ام که این نوع مواجهه‌ی غیر مفهومی با عالم در فلسفه قرن بیستم نیز سابقه دارد. نظیر آن‌چه هایدگر در باب فرا‌تر رفتن از کوگیتوی دکارتی و دوگانه‌ی سوژه و ابژه و تفاوت میان «تفکر مراقبه‌ای» و «تفکر محاسبه‌ای» آورده است. مرادم این است که به روایت من، دفتر «ما هیچ، ما نگاه»، متضمن تجارب نغز معنوی سهراب است. همچنین، کتاب «اطاق آبی» سهراب که یکی از مقالات آن در سال ۵۵ نوشته شده؛ از این احوال او پرده بر می‌گیرد. سرایش اشعار دفتر «ما هیچ، ما نگاه» از سال ۴۸ آغاز شده و تا سال ۵۷ ادامه یافته است. در چنین حال و هوایی، سهراب «اطاق آبی» را نوشته است. افزون بر این، قصه انس و الفت و تاثیرپذیری سهراب از فلسفه شرقی بسی بیش از چاشنی است. در مقدماتی که سهراب بر دفا‌تر «مرگ رنگ» و خصوصاً «زندگی خواب‌ها» نوشته است؛ انس و الفتش با سنن معنوی شرقی هویداست. کتاب‌هایی که سهراب به زبان فرانسه و فارسی در این باب می‌خوانده، همچنین سفرهایی که به چین و ژاپن و هند رفته؛ درهم‌تنیدگی او با آموزه‌های عرفان شرقی را نشان می‌دهد. از طرف دیگر، سهراب با عرفان اسلامی نیز آشنایی داشته؛ هم به گواهی آثاری که خواهر سهراب درباره زندگی سپهری نگاشته، هم به گواهی اشعارش. در مقاله‌ی «تطور امر متعالی در منظومه سپهری» آورده‌ام که اشعار دفتر «شرق اندوه» لحن حماسی دارد؛ هم یادآور هایکوهای ژاپنی است، هم یادآور اشعار حماسی «دیوان شمس». ظاهراً در آن روزگار سهراب «دیوان شمس» می‌خوانده و حال و هوای اشعار مولانا در او ریزش پیدا کرده است. به عنوان نمونه، سهراب در شعر «شورم را» می‌گوید: «من سازم، بندی آوازم. برگیرم، بنوازم. بر تارم زخمه «لا» می‌زن، راه فنا می‌زن/ من دودم: می‌پیچم، می‌لغزم، نابودم/ می‌سوزم، می‌سوزم: فانوس تمنایم، گل کن تو مرا، و درآ/ آیینه شدم، از روشن و از سایه بری بودم. دیو و پری آمد، دیو و پری بودم.../ قرآن بالای سرم، بالش من انجیل، بستر من تورات، و زبرپوشم اوستا، می‌بینم خواب: بودایی در نیلوفر آب/ هر جا گل‌های نیایش رست، من چیدم. دسته گلی دارم/ محراب تو دور از دست: او بالا، من در پست.»
در این‌ شعر اولاً اشاراتی به ادیان مختلف دیده می‌شود، همچنین لحن حماسی و شورانگیز این شعر نشان می‌دهد که انس و الفت سهراب با «دیوان شمس» جدی بوده و در دوره‌ی سرایش «شرق اندوه»، لحن حماسی اشعار «دیوان شمس»، به نحوی غیرمتکلفانه در اشعار سهراب ریزش کرده است. در دفتر «حجم سبز» لحن یکی از اشعار، شبیه لحن کتاب مقدس است: «زیر بیدی بودیم/ برگی از شاخه‌ی بالای سرم چیدم، گفتم: چشم را باز کنید، آیتی بهتر از این می‌خواهید؟/ می‌شنیدم که بهم می‌گفتند: سحر می‌داند، سحر!». این امر نشان می‌دهد که سهراب در سرایش اشعار، از آموزه‌های سنت دینی نیز بهره برده است. درعین حال فکر نمی‌کنم عرفان سپهری از سنخ عرفان مولوی بوده، در مقاله «پاکی آواز آب‌ها» که دو سال پیش نگاشته‌ام؛ به روایت خویش چهار نوع ایمان‌ورزی را از یکدیگر جدا کرده‌ام: «ایمان شورمندانه»، «ایمان آرزومندانه»، «ایمان معرفت‌اندیشانه» و «ایمان از سر طمأنینه». اگر ایمان مولوی، ایمان شورمندانه است که با شورمندی و ابتهاج در می‌رسد و متضمن فرا چنگ آوردن گوهر عشق است؛ به نظر می‌رسد ایمان سپهری و سلوک معنوی او بیشتر با آرامش عجین است و از سنخ ایمان‌ورزی از سر طمأنینه است و نه ایمان شورمندانه؛ اگر چه تعابیری نظیر «و آن وقت من، مثل ایمانی از تابش «استوا» گرم/ ترا در سرآغاز یک باغ خواهم نشانید» در «هشت کتاب» آمده، اما اگر کل اشعار «هشت کتاب»، همچنین احوالات و تجربه زیسته‌ی سهراب را مد نظر قرار دهیم؛ به نظرم می‌توان نوعی طمانینه و آرامش را در او سراغ گرفت که محصول ایمان‌ورزی توام با طمانینه است؛ سهرابِ «صدای پای آب»، «مسافر»، «حجم سبز» و «ما هیچ، ما نگاه» که محصول دوران پختگی و بلوغ شاعری سپهری‌اند، در مجموع حکایتگر گرایشِ سهراب به این نوع ایمان‌ورزی است. نگاه من البته هم با تلقی دکتر شمیسا درباره‌ی تنهایی و یأس و انزوای سهراب تفاوت دارد، هم با شورمندی مولاناوار فاصله دارد.
در مقاله «پشت حوصله نور‌ها» که به «واکاوی مفهوم مرگ در اشعار فروغ فرخزاد» پرداخته‌اید؛ با اشاره به این‌که آشنایی با زیست‌جهان شاعر در فهم اشعار وی یاری‌گر است؛ به زندگی فروغ و اصطکاک او با پدرش اشاره کرده‌اید. در مورد سهراب سپهری، اما کمتر به این مساله پرداخته‌اید و لااقل از نظر خانوادگی و اجتماعی، به خانواده و شغل و امرار معاش او نپرداخته‌اید. به نظرتان جای چنین مقاله‌ای در کتاب خالی نیست؟
با نکته‌ای که اشاره کردید، همدلم. اما از آن‌جا که آثاری در این زمینه تالیف شده است؛ خواستم دوباره‌کاری نکنم؛ برای نمونه دو کتابی که کامیار عابدی درباره‌ی سپهری منتشر کرده، در این باب خوب و رهگشاست. من در آثار خویش کوشیده‌ام به شعر و عرفان سپهری از منظر اگزیستانسیل، فلسفی و معنوی بنگرم؛ امری که به نظرم مهم است و کم و بیش جایش تا کنون در ادبیات سپهری پژوهی خالی بوده؛ جناب مصطفی ملکیان نیز از سر لطف در جلسه‌ی رونمایی «در سپهر سپهری» به این امر اشاره کردند. قطعاً آثار هر شاعر و هنرمند و متفکری منسلخ از زمینه و زمانه‌ای که در آن می‌‌زیسته است؛ نیست. در عین حال، در مقاله‌ی «زندگی خواب‌ها: مفهوم رؤیا در هشت کتاب سپهری»، تا حدودی زمینه و زمانه‌ی سرایش اشعار دفتر «زندگی خواب‌ها» را توضیح داده‌ام.
با توجه به گرایش قابل توجهی که در دهه شصت خورشیدی به شعر سپهری اتفاق افتاد؛ چه‌میزان مضمون و محتوای شعر سهراب، خود اثر داشت و چه‌قدر این امر متاثر از تحولات سیاسی و اجتماعی بود؟
تصور می‌کنم اقبال به شعر سهراب در دهه‌ی شصت شمسی نوعی رابطه دیالکتیکی با شرایط سیاسی و اجتماعی آن دوران دارد و واکنشی به تحولات آن فضا بوده است. گویی وقتی امری از حد خود می‌گذرد و فضا آکنده از مشاجرات و منازعات سیاسی می‌شود؛ پناه بردن به شاعری غیرسیاسی، برای کسانی، نوعی درمان و مرهم و راه چاره است. اعتنای به سهراب را می‌توان این‌گونه تبیین کرد. البته این اقبال اختصاص به دهه شصت ندارد و تاکنون «هشت کتاب» مکرراً چاپ شده است. نوع مواجهه با سهراب در دهه‌های بعدی تغییر کرده است. هنگامی که سپهری زنده بود؛ کمتر کسی چنین جایگاهی را برای سهراب تصور می‌کرد. فروغ فرخزاد را می‌شد حدس زد، همچنین اخوان و شاملو را؛ اما سهراب این‌گونه نبود. به عنوان نمونه شفیعی کدکنی که از علاقه‌مندان به شعر اخوان است؛ به شعر سهراب چندان بهایی نمی‌داد؛ اما در کتاب «با چراغ و آینه»، می‌بینیم که چند جایی که نامی از اخوان و شاملو و فروغ می‌برد؛ ذکری از سهراب نیز می‌کند. از نظر شفیعی کدکنی، معلوم نیست پنجاه سال آینده، سهراب و فروغ ماندگار‌تر از شاملو نباشد. البته انتخاب اول جناب شفیعی، اخوان است؛ اما به هر روی به عنوان محققی برجسته، اکنون قضاوت خود درباره‌ی سهراب را تغییر داده است. علی‌ ای حال، مقبولیت یک شاعر در عرصه اجتماع، ملاک مهمی برای ارزیابی منزلت یک شاعر است. افزون بر حس‌آمیزی‌ها و آشنایی‌زدایی‌هایی که در کار یک شاعر دیده می‌شود؛ و یا استفاده از عبارات مطنطن و فاخر نظیر آن‌چه درشعر اخوان و شاملو دیده می‌شود، یا استفاده از تصویر و ایماژ که در شعر سهراب و فروغ دیده می‌شود؛ مقبولیت اجتماعی نیز مهم است. سهراب به تعبیری غیرسیاسی‌ترین شاعر دهه‌های ۴۰ و ۵۰ بود. سپهری در اشعار خویش کوچک‌ترین اشاره‌ای به انقلاب ۵۷ نمی‌کند، همچنین در دفتر «زندگی خواب‌ها» که سال ۱۳۳۲ چاپ شده است؛ هیچ اشاره‌ای به تحولات پر تب و تاب سیاسیِ سال‌های ۳۰ تا ۳۲ دیده نمی‌شود. مشی و مرام او چنین بود و فکر می‌کرد اگر به سویه‌های اگزیستانسیل و انفسی بپردازد؛ رهگشا‌تر از سویه‌های آفاقی است و از این منظر کار خود را سامان می‌بخشید و پیش می‌برد. به نظرم مادامی که دغدغه‌های اگزیستانسیل در میان فارسی‌زبانان پر رنگ است، امری که ربطی به فلان و بهمان نظام سیاسی ندارد؛ بلکه امری انسانی است؛ ایده‌ها و اشعار او قدر می‌بیند و بر صدر می‌نشیند. این امر به سبب اکسیری است که در این اشعار وجود دارد و نسبتی است که با دغدغه‌های اگزیستانسیال برقرار می‌کند. این موضوع اختصاصی به سهراب ندارد؛ دو دفتر «تولدی دیگر» و «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد» فروغ نیز، هم‌چنان خواندنی هستند و به واسطه سویه‌های انسانی و اگزیستانسیل پر رنگشان خوانده خواهند شد. مادامی که این دغدغه‌های اگزیستانسیل ابدی هنرمندانه به تصویر کشیده می‌شوند؛ مخاطبان خود را حفظ خواهند کرد.
 ایده شما درباره ایمان با طمانینه، من را به یاد ویتگنشتاین می‌اندازد که به تعبیری دین‌دار متشرع یا اصلاً دین‌دار نیست؛ اما دغدغه‌های اگزیستانسیل و سلوک معنوی را عموم مورخین در زندگی او تشخیص داده‌اند. همین شباهت‌ها میان ویتگنشتاین و سپهری، شما را به عنایت هم‌زمان به این دو نفر کشانده است؟
تا کنون سه کتاب درباره‌ی ویتگنشتاین نوشته‌ام؛ دو کتاب نیز درباره‌ی سپهری. در شرحی که بر «رساله منطقی ـ فلسفی» ویتگنشتاین نوشته‌ام؛ در ذیل بحث از مرگ و مرگ‌اندیشی، برای توضیح بیشتر فقرات مربوط، به برخی از اشعار «هشت کتاب» استناد کرده‌ام. یکی از قهرمان‌های ایمان‌ورزیِ از سر طمانینه، ویتگنشتاین است که مفهوم «حکمت سرد» را مطرح کرده است. این بحث در «فرهنگ و ارزش» آمده، به نظرم برای تبیین این سنخ از ایمان ورزی، «حکمت سرد» مفهوم بسیار راهگشایی است. سر اصلی علاقه من به این دو شخصیت، نحوه‌ی زیست معنوی ایشان است. به هر روی، شباهت‌هایی را از نظر احوال معنوی، میان این دو سالک مدرن می‌بینم. کتاب «ویتگنشتاین وحکمت»، نوشته‌ی مالک حسینی را از این حیث بسیار می‌پسندم؛ در آن احوال اگزیستانسیل ویتگنشتاین به نیکی به تصویر کشیده شده است. ایمان ویتگنشتاین با ایمان مولانا و کیرکه گور متفاوت است. از سوی دیگر، سپهری نیز نظیر ویتگنشتاین، در اشعار خویش ایمانی را به تصویر می‌کشد که توام با طمانینه و آرامش است. هر چند ویتگنشتاین و سهراب را از نزدیک ندیده‌ام؛ اما سال‌هاست با هر دو زندگی می‌کنم و در هوای آن‌ها دم می‌زنم.
اگر کسی بخواهد شعر سهراب سپهری را بهتر بشناسد؛ پیشنهاد شما برای مطالعات تکمیلی او، چه کتاب‌هایی خواهند بود؟
دو کتاب «از مصاحبت آفتاب» و «دو رساله درباره‌ی سهراب سپهری»، نوشته کامیار عابدی، آثار خوبی است. همچنین یادنامه‌ی سپهری تحت عنوان «باغ تنهایی» که به کوشش حمید سیاهپوش منتشر شده است؛ مقالات داریوش آشوری درباره‌ی شعر سپهری را نیز می‌پسندم، هر چند با داوری ایشان درباره‌ی دفتر «ما هیچ ما نگاه»، موافق نیستم. از تحلیل‌های روانکاوانه‌ی سیروس شمیسا نیز در مقاله‌ی «خواهر تکامل خوشرنگ» که درباره‌ی تلقی سپهری از مفهوم زن در «هشت کتاب» نوشته‌ شده است؛ بهره برده‌ام. حسین معصومی همدانی نیز سال‌ها پیش، در کتاب «و پیامی در راه»، مقاله‌ی خوبی درباره‌ی شعر سپهری نوشته‌اند.


در سپهر سپهری ـ سروش دباغ ـ نشر نگاه معاصر ـ چاپ اول: ۱۳۹۳ـ ۱۹۱صفحه ـ ۱۱۰۰۰تومان

کلید واژه ها: فرزاد نعمتی - سروش دباغ -
0/700
send to friend
مرکز فرهنگی شهر کتاب

نشانی: تهران، خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمدقصیر (بخارست)، نبش کوچه‌ی سوم، پلاک ۸

تلفن: ۸۸۷۲۳۳۱۶ - ۸۸۷۱۷۴۵۸
دورنگار: ۸۸۷۱۹۲۳۲

 

 

 

تمام محتوای این سایت تحت مجوز بین‌المللی «کریتیو کامنز ۴» منتشر می‌شود.

 

عضویت در خبرنامه الکترونیکی شهرکتاب

Designed & Developed by DORHOST